شهری کوچک، رفاقتهایی بزرگ
*ستایش مستقیمی
همیشه فکر میکردم که محل و سبک زندگیمان، خانواده و وضع مالیمان است که تعیین میکند با چه کسانی رفتوآمد داشته باشیم، اما ما دهه هشتادیها میتوانیم با بزرگترین تفاوتها دور هم جمع شویم و خوشحال باشیم. فکر میکردم همان دوستانی که تا ساعت ۴ بعدظهر میشد در کوچه جمع میشدیم و دوچرخهبازی، مارپله و هفتسنگ بازی میکنیم تا آخر دنیا برایم میمانند، اما دنیا بزرگتر از سطح فکری کودکانه من بود. فکر وابسته شدن به بودن کسی خراشی روی افکارم است، اما همیشه این موضوع از دستم در میرفت و روحیه احساساتیام اجازه اینکه به آنهایی که صبح تا شب را با آنها وقت میگذرانم، علاقه زیادی نداشته باشم را نمیداد.
سختترین کاری که از یک دهه هشتادی بخواهید انجام دهد، این است که به او بگوئید در مورد رفاقت صحبت کند؛ چون هرکدام از ما حتی اگر تا صبح فردا از رفاقت بگوییم بازهمه چیزهایی ته دلمان است که نگفتهایم. من به عنوان یک دهه هشتادی که همیشه سعی دارد دنیا را عوض کند زودتر از اینکه دنیا عوضش کند، از بچگی با جنگیدن سر رفیقم بزرگ شدم تا به آنها بفهمانم که ما تا آخر عمرم باهمیم، اما همیشه خلاف این موضوع به من ثابت میشد. وقتی که وارد جامعه شدیم، تنها نبودیم و همیشه کسانی را به عنوان دوست یا رفیق کنار خودمان داشتیم.
کلمه دوست و رفیق در ادبیات مترادف یکدیگر هستند، اما در زندگی روزمره ما دهه هشتادیها دو معنی کاملا متفاوت با یکدیگر دارند. نسل هشتاد به عنوان یک نسل به اصطلاح رفیق باز شناخته میشود، اما از من بشنوید که اکثر دهه هشتادیهایی که در بوستانها و خیابانها و میدانهایی مثل دانشگاه دورهم جمع میشوند و توجه شما را جلب میکنند، هیچ دوست صمیمی ندارند و معمولا فقط با یکدیگر آشنا هستند. چون هرکدام از ما که یک همجنس یا جنس مخالفش را رفیق صمیمی خودش معرفی کرد، پشیمان شد. تنها چیزی که تا این سن کم یاد گرفتهام این است که هیچکس قرار نیست تا همیشه باقی بماند. آدمها فقط میآیند، چند روزی با یکدیگر خوش میگذرانند و وقتی برای همدیگر تکراری شدند جوری فراموش میشوند که انگار هیچوقت وجود نداشتند.
درباره دهه هشتادیهای شهرها دیگر چیزی نمیدانم، اما همدان شهر کوچکی است و همه همدیگر را میشناسند. حالا یا با یکدیگر ارتباط خوبی دارند یا منتظر فرصتی هستند که بدون این که گیر پلیس بیفتند دعوا کنند. از دهه هشتادی که میتواند ادعا کند بیشترین رفیق همجنس و جنس مخالف را داشته است بشنوید که ما هم خیلی دوست داریم فرهنگ، داشتن رفیق جنس مخالف جا بیفتد. چون معمولا آنگونه که دختری میتواند به احوال ناسالم رفیق پسرش بهبود ببخشد یا گونهای که رفیق پسر میتواند پشت رفیق دخترش باشد، در رفاقتهایی که دو همجنس، رفیق هستند کمتر دیده میشود. اما مهم بهدست آوردن چیزی نیست بلکه مهم نگهداری آن است. تا به حال پیش نیامده که وقتی من اسم پسری را رفیق میگذارم او نیز مرا به چشم رفیق ببیند بهنظر من این به دلیل این است که ما دهه هشتادیها اولین کسانی هستیم که برای عادیسازی این موضوع پا پیش نهادهایم. فکر میکنم که دهه نودیها و نسلهای بعدیشان قرار نیست با این مشکل دستوپنجه نرم کنند.
دیروز دو نفر از رفیقهای قدیمیام را دیدم که همیشه فکر میکردم حتی اگر کره زمین منفجر شود ما باز هم کنارهم دیگر هستیم، اما اینگونه نبود و ما خیلی راحت بدون اینکه به یکدیگر سلام دهیم از کنار هم عبور کردیم و من هنوز که هنوز است به این فکر میکنم که چرا انقدر غریبه شدهایم؟ ما کی یاد گرفتیم که آن قدر از کنار هم با غرور عبور کنیم و آن همه صمیمیتی که بینمان بود به هوا دود شود؟ آیا روزهایی که در سرما و گرما صدای آهنگ را زیاد و با آن همخوانی میکردیم و خاطره میساختیم، به این فکر میکردیم که قرار است روزی حتی به همدیگر سلام ندهیم؟ هروقت که دوراهی سر راهمان قرار میگرفت وسط آن را میکندیم، راههای اشتباه زیادی رفتیم تا راه درست را پیدا کنیم، باهم گریه کردیم و با هم خندیدم کاش با کنار گذاشتن افکار کودکانهمان به جای اینکه حتی جای یک سلام برای هم نگذاریم، کوتاه میآمدیم و مشکلاتمان را درست میکردیم. رفاقتهای ما اینگونه است. کم پیش میآید دهه هشتادی را ببینیم که سالهاست باکسی رفیق است و با یکدیگر مشکلی ندارند.
همدان برای ما دهه هشتادیها شهر عجیبی است. ما هیچ سرگرمی نداریم. همه دهه هشتایها یا در کافهها بزرگ و کوچک شهر بازی میکنند، یا در میدان دانشگاه جمع میشوند و با هم حرف میزنند، یکسری از دهه هشتادیها فهمیدهاند این کارها واقعا تفریح نیست و فقط گذراندن وقتشان است، به سرکار میروند. اما بیشتر از همه اینها دهه هشتادیهایی هستند که این شهر را نه برای تفریح و نه برای کار قبول دارند پس سرخودشان را مواد مخدر گرم میکنند و من نیز مثل شما ربط این دو موضوع را بههم پیدا نمیکنم، اما خوبی این شهر کوچک این است که به هرخیابان و کوچه آن نگاه میکنیم، برای ما یادآور آن رفاقتهای قدیمی و صمیمی است که سر بیارزش ترین موضاعات بههم خورد، اما یاد وخاطره آنها تا همیشه برایمان باقی میماند. مطمئنم روزی که دیگر هیچکس ما را به یاد نداشته باشد بازهم دل این شهر برای مایی که بیشیله و پیله فقط دنبال شاد بودن بودیم، تنگ میشود.
اما همیشه رفاقتهایمان مرا یاد این بیت از حافظ میاندازد،
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
در هرصورت ما دهه هشتادیها آن جوری که شما بزرگترها فکر میکنید خوشگذران و رفیق باز نیستیم. تعداد کمی از ما پیدا میشوند که دوستان خوبی دارد و از آنها ضربه نمیخورد.