ایران زمین
*فاطمه همتینوید
امروز میخواهم به توصیف یک زن بپردازم، یک دختر، یک مادر. از همانهایی که در تاریخ نام شیرزن بر آنها گذاشتهاند. نامش ایران بانوست، اگر همه دنیا تن باشد، او قلب است. اگر دریا باشد، او دُر است. اگر آسمان باشد، او خورشید است و اگر زمین باشد او معدن جواهر است.
بر روی سر خود توری به رنگ آبی دریا نهادهای و گیسوانت به رنگ سبز چمنزارهاست، دو ابروی کمان البرز و زاگرس داری که به دور چشمان کهرباییات حصار کشیدهاند و سرخی لبانت گویی لالههای واژگون سبلان است. پیراهن هزار رنگت همچون رنگهای لباس دخترک قشقایی دامانی گسترده که فرزندانت را بیمنت بر آن مینشانی و از شادی آنها بر لبت خنده مینشیند و چشمانت ستارهباران میشود.
موسم باد که میشود صدای پایکوبیات گوش هفت فلک را کر میکند. به راستی که تو چه زیبایی، مگر میشود چون تو هم صورت زیبا داشت و هم سیرت زیبا!
در مهربانی همانند مادری، در شجاعت رستم دستانی، در علم بوعلی سینایی، در وفاداری سلمانی، در عدالتخواهی کاوه آهنگری، در سیاست امیر کبیری، در فداکاری آرش، در پاکی سیاوش، در عشق بیژنی و فرهادی و در سخاوت حاتم طایی.
من تو را آرام دیدهام و آرام میخواهم، هر گاه پریشان شدی با فرزندت سخن بگو، نه به کُردی و لُری و فارسی بلکه به زبان دل سخن بگوکه زبان دل بیزبانی است. همه فرزندان به مادرانشان عشق میورزند که این عشقی دو سویه است.
من غمت را میفهمم هر چند با چشم سر هم میتوان دید، از لرزشهای گاه و بیگاه وجودت، از بغضهای خفته در گلوگاه قلههایت، از چشمههای شورهزار شده اشکت و از آه سوزناک و داغ سینه کویرت.
میدانم میدانم از دیر هرگاه بیگانهای تکهای از وجودت را به تارج میبرد چه خون دلها که نمیخوردی از بیوفایی فرزندانت، چه شبها که تا صبح اشک نمیریختی.
میدانم که دشمنانت مار بر دوش در لباس دوستان به دنبال مغزهای جوانت میگردند تا به خورد ماران پلیدشان بدهند و تو از بیم این اهریمنان فرزند خرد سالت را در حریری از جنس آرامش و امنیت پیچیدهای و فرانک وار او را به قلههای الوند و دماوند، سهند و سبلان و به دست پیر دانایی سپردهای تا درس وطندوستی ببیند و همچون فریدون پوزه ضحاک را به خاک بمالد، اما از بیم دشمنان هراسی به دل راه مده که اگر اکنون فریدون نیست من هستم.
منم دختری از تبار آریایی، فرزند کوروش؛ بنیانگذار حقوق بشر، دختری از جنس پوراندخت، آتوسا، یوتاب، آرتمیس. منم گُردآفرید دوران که اگر پای عشق وطن در میان باشد سینه سپر کرده در مقابل توران و تورانیان میایستم.
ایران بانو تو قوی هستی، قوی بودهای و قوی بمان. مگذار گردبادهای بیرحم این دنیا تو را در هم بپیچد که اگر نباشی من نیز نخواهم بود.
چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد