همداننامه: دهه هشتادیهای همداننامه نگاههای جالبی درباره موضوعات مختلف دارند و اینبار درباره شهرشان نوشتهاند. برخی دهه هشتادیها معتقدند همدان شهر دلگیری است و اگر فرصت پیدا کنند، حتما از آن مهاجرت میکنند و برخی معتقدند با این شهر خاطرات زیادی دارند و بهجای ترک آن، تلاش خواهند کرد به جلورفتن آن کمک کنند. نگاه دهه هشتادیها به شهرشان را از نظر میگذرانیم.
*همدان در ذهن من
*ستایش مستقیمی
همدان! پیام مرا از این شهر میشنوید. درباره شهرم باید بگویم که به عنوان شهروندان یکی از خوشآبوهواترین شهرهای ایران شناخته میشویم که شاهان و اربابان زیادی را در زمان گذشنه پذیرا بوده است و به پایتخت تابستانی آن دوران مربوط است. اگر بخواهم درباره امور شهرداری همدان برایتان بگویم اینگونه است که در همدان خیابانهای بهیادماندنی و خاطرهساز زیادی داریم و البته بوستانهای تمیز و بجایی را در هر منطقه مشاهده میکنید. کافههای دنج با گرانترین قیمتها که البته مشتریان مخصوص و همیشگی خود را نیز دارند یا حتی میتوانم به مجسمههای کجوکولهای اشاره کنم که در خیابانها و بوستانها میبینیم.
راستش را بخواهید زمانی که کوچکتر بودم، شبها مهمان خوابهای کودکانه من کابوس آن مجسمههای عروسکی بیقواره بود. همیشه سوالم از مدیریت شهری همدان این بود که چرا برای طراحی این مجسمهها کمی سلیقه به خرج نمیدهند؟ از مسئله شهردار و مجسمههایش هم که بگذریم، مسئله مردم در اولویت است. همدانی شهری است با مردمی که همیشه خود را اولویت خود خطاب میکنند. از خسیس بودن همدانیها که نیز بیخبر نیستید، چون واژه خسیس همیشه در کنار نام همدان قرار میگیرد. درواقع تاجایی که من اطلاع دارم، کلمه خسیس راجع به همه مردم همدان صدق نمیکند، به دلیل اینکه در اخلاقیات من و همسن و سالهایم خساستی دیده نمیشود.
داستان مردم همدان، داستان مفصلی است که نمیتوان با اطمینان کامل از آن گفت. خلاصه بگویم که در همدان هم افراد روشنفکر و خوشبرخوردی داریم که با کار کسی کار ندارند و معتقدند که عیسی به دین خود و موسی نیز به دین خود و در مقابل پدربزرگان یا مادربزرگانی را داریم که حتی اجازه دخالت درباره زندگی نوه خود را نیز ندارند، اما زمانی که از خیابان عبور کنید به خودشان اجازه میدهند که درباره سرتاپای شما اظهارنظر کنند. همدان؛ شهر دوستداشتنی همراه با زبانها و لهجههای شیرین مردمی که گاهی به ناسزا نیز میچرخد.
نکوهش همدان از گذشته تا امروز
در هر شهری با ویژگیهای خوب یا بد مردم آن شهر روبهرو هستیم. همدان نیز مانند دیگر شهرها دارای شهروندانی با ویژگیهای خوب بد است، اما متأسفانه خصلتهای بد ساکنان همدان برجستهتر از خصلتهای نیک آنان است. خسیس بودن همدانیها یکی از این رفتارهای ناپسند و معروف آنان است که نه تنها زبانزد مسافران، بلکه زبانزد خود شهروندان نیز است. همان فروشندگانی از خسیس بودن مردم مینالند که خود نیز رفتار قابل قبول و درستی با ارباب رجوعهایشان ندارند. لحن دستوری و گستاخانه شهروندان قدیمی این شهر، یکی دیگر از خصلتهای نامطلوب همدانیها است. متلک انداختن یکی دیگر از برخوردهای نادرست شهروندان همدانی است که محدودیت سنی نیز نمیشناسد و در پیر و جوان مشاهده میشود. خسیس بودن یا ویژگیهای نامطلوب دیگر ذاتی نبوده است، بلکه این تربیت نادرست نسل به نسل به ارث میرسد و در وجود انسان تحت تأثیر فضای اشتباه، ناخواسته شکل میگیرد. قلدری و زورگویی نه تنها در همدان بلکه در تمامی شهرها جهان، قابل رویت است. جوانانی را در کوچه و خیابان میبینیم که از قدوقواره آنها لمپن بودن میبارد.
در کتاب «همداننامه» به قلم دکتر «پرویز اذکائی» به چند مورد از خصلتهای نادرست همدانیها اشاره میشود، فصل هفدهم کتاب به ستایش و نکوهش همدان پرداخته و از نگاه نویسندگان، مفاخر و شاعران پیشین را درباره همدان بررسی کرده است. دکتر اذکائی مینویسد: «پیشتر گذشت که خلیفه عمر در وصف خلق و خوی همدانیها، چنان داوری کرده که آنجا شهری اندوهبار و آزارگرست، دلهای مردمش «یخزده» است، همانطور که آبشان یخ می بندد». او در کتاب همداننامه از قول ابنفقیه مینویسد: «ابوعلی عبدالقاهر بن حمزه واسطی و ابوعبدالله حسین بن ابی سرح همدانی، در پیش (پدرم) محمد بن اسحاق فقیه بسیار ملاقات میکردند، و در باب آداب و علوم و اسباب، مناظره و مذاکره میداشتند. ابن ابی سرح عراق را نکوهش میکرد، و عبدالقاهر کوهستان (=ایالت جبار ایران) را نکوهش و عراق را ستایش میکرد، تا این که در یکی از روزهای سرد و سخت زمستان، این دو باهم ملاقات کردند، همین که عبدالقاهر واسطی وارد شد و سلام کرد، گفت: خدا کوهستان و ساکنانش را نفرین کناد! و از جمله همدان را خداوند به نفرینهای فراوانتری مخصوص گرداناد! چه اینکه هوایش تیرهتر و سرمایش سختتر و هزینهاش بیشتر و خیرش کمتر است. به راستی، خداوند آن زمهریری را بر این شهر مسلط ساخته، که دوزخیان را بدان عذاب میفرماید، افزونبر هزینههای قحطناکی و جامههای بسیار و هیزمهای خشک و جز اینها که به آن نیاز است».
یکی از اعراب به همدان آمده بود، سپس درباره آنجا از وی پرسیدند، گفت: «روزش رقاصی و شبش حمالی است، یعنی اینکه مردم آنجا روزها به سبب لرزیدن اعضایشان رقصانند و شبها بسکه پوشاک حمل میکنند و میپوشند، حمالند». یکی از دانشمندان و پیرانتان را شنیدم که گفت: «هرگاه در زمستان روزی آفتابی باشد، مردم همدان صدهزار درهم سود میکنند، زیرا در آن روز ایشان را به برافروختن آتش نیازی نباشد…، و خودتان این خبر را روایت میکنید که: «همدان از قلت هیزم ویران شود…».
دکتر اذکائی در صفحه ۴۲۸ کتاب همداننامه مینویسد: «یکی از تازیان در زمستان به کوهستان وارد شد، پس آب بینی او راه گرفت، دستش را بالا برد و آن را زدود، سپس گفت: نه، به خدای بزرگ و فرازمند که هیچ عضوی گندتر از تو ندیدهام، هنگامی که همه چیز یخ کرده، تو روان هستی، و چون همه چیز آب و روان شود، تو یخ میبندی، که این امری جز به خلاف نیست!».
نویسنده کتاب همداننامه باز آورده است: «بدخلقی یا به قول عمر خطاب سنگدلی همدانیها تقریبا همان است که از جمله دکتر هنریش بروگش سفیرآلمان در ایران، هنگام عبور از همدان (طی سال ۱۲۷۵ هجری قمری) بدان اشاره نموده است: «نمیدانم چرا اهالی بعضی از شهرها به اصطلاح «بددهان» هستند و «زخم زبان» دارند. بدون آنکه قصد بدی داشته باشند، حرفهایی میزنند که موجب ناراحتی و رنجش دیگران میشود و این خصلت را برای اعقاب خود به ارث میگذارند. همدانیها از جمله همین اشخاص هستند که بددهنی و زخم زبان آنها معروف است. من در تهران و سایر نقاط ایران توصیف زیادی ازین صفت و عادت موروثی آنها شنیده بودم و وقتی به همدان مسافرت کردیم به کرات صحت این امر را تجربه کردم…».
و در ادامه از قول بروگش مینویسد: «ساکنان سایر نقاط ایران، سرمای تند و غیرقابل تحمل زمستان همدان و برف بسیاری که در کوههای آن میبارد، علت زخم زبان و بددهانی همدانیها میدانند و معتقدند که آن سرمای کشنده آنها را عقدهای و بدزبان کردهاست».
پس با توجه به گفتههای دکتر اذکائی به ابن موضوع پی میبریم که این صفات منفی شهروندان همدان در گذشته نیز مورد توجه بوده است. پرویز اذکائی در بخش بعدی کتاب به گفتار عهد اخیر درباره همدان اشاره میکند: «رئیس سابق دانشگاه آزاد همدان که اهل ساوه بود، روزی چنین چیزی به من گفت که دریغم میآید آنرا در اینجا نقل نکنم: همدان شهربزرگی است ولی خصوصیات اخلاقی یک ده کوچک را داراست. و از زاویه دیگر که به موضوع بنگریم متوجه میشویم که درحال حاضرهم شهروندان همین نظر را درباره این شهر دارند». اما اذکائی در گوشهای از کتاب به این موضوع اشاره میکند که مقصر این گفتهها خود ما هستیم: «تنگ نظری مردم بالاخص متمکنان و متمولان شهر شهره آفاق شده است. اینک ما با علل و اسباب اقتصادی-اجتماعی و حتی تاریخی این امر کاری نداریم. (ماخودمان نیک و بد آنها واقف هستیم) ولی حقیقت امر درحال حاضر چنین است که از جمله ما خود چندسال پیش ناچار و ناگریز از نوشتن گفتاری تلخ و گزنده (چون که ماهم خود بهرهای از همان زخم زبان نیاکانی پیش گفته ارث بردهایم) به عنوان اندر احوال بندتنبانفروشها شدهایم».
حال امیدوارم نسل جدید خصلتهای نکوهیده را کنار بگذارند هرچند ریشه تاریخی داشته باشد و ویژگیهای پسندیده گذشتگان را که تعداشان هم کم نیست به کارگیرند تا از برچسب زدن دیگران هم در امان باشیم.