غربتکده
*مریم رازانی
*نویسنده
خداوند نصیب نکند روزی را که به دیدارعزیزی بروی و ببینی تنها و بیکس و مجروح درگوشهای افتاده و طبیبی برای درمانش پیدا نمیشود. حال و روز میراث تاریخی و فرهنگی امروزه بدین گونه است. غریب، جدا افتاده و آسیبپذیر.
نزدیک به دو سال هرچه ویرانی و کمکاری به پای کرونا نوشته شد اما این دستاویز دیگر کارکردش را از دست داده و نخنما شده است. آماری که نشان بدهد تعدادی گردشگر ایرانی یا خارجی در حین بازدید از آثار فرهنگی و موزهها به کرونا مبتلا شدهاند وجود ندارد یا اگر هست، آنقدر ناچیز است که به تعداد ابتلا در خانه و قرنطینه هم نمیرسد. بیشک افول صنعت گردشگری به لطمات جبرانناپذیری انجامیده است. با فرض اینکه پیش از کرونا بخش قابل توجهی از درآمد گردشگری صرف نگهداری اماکن تاریخی و فرهنگی میشده – که اگر این مهم انجام شده بود هیچیک از بناها در کمتر از دو سال به این حد از ویرانی نمیرسیدند- باید هزینه حفظ و حراست آنها از طریق سرمایه ملی تأمین میشد. اشکال در نادیدهگرفتهشدن اولویتهاست.
در دوره متوسطه در دبیرستانی درس میخواندم که به حق از زیباترین بناها بود. یک فضای ساده معصومانه وسیع با کف خشتی و حوض بزرگِ همیشه پرآب، یک درخت انجیردهها ساله در روبروی کلاسهای متعدد و یک راهپله سنگی که آرزوی رفتن به کلاسهای بالاتر را که در بالا قرارداشتند، در دل مینشاند. چه چشمها که به آن راه پله سنگی خیره نبود. میشد آن بنا را با کمی ترمیم فرهنگسرا یا موزه کرد و نگاه داشت. میشد همه ساختمانهای کلنگی محله را تخریب و نوسازی کرد و به آن زیبایی ِ ته کوچه بن بست دست نزد تا خاطرات مادربزرگهای امروز زنده بمانند؛ بسا پیشگیری از گسیختن نسلها از یکدیگر با همین امکانات اندک ممکن شود. آن دبیرستان حالا یک پارکینگ خاکی بزرگ است که آثار باقیمانده شش پله در روی دیوارش مرگ شش پله دیگر را که به سوی ایوان میچرخید به سوگ نشستهاند. جرمش این بود که در مرکز شهر قرار داشت و ماشینهای سیاه و سفید کاسبکاران جای پارکی لازم داشتهاند تا خواسته یا ناخواسته طرز فکر سیاه و سفید را به انبوه جوانان بیکار و سردرگمی که ازآنجا میگذرند، تحمیل کنند. منظرهاش هراس در دل مینشاند. یاد «پروکروستس»؛ از اسطورههای یونان میاندازد.[۱] یک غولی به اسم نافهمی آمده، همه را به اندازه خود درمیآورد.
« ای خوشا فریادی از قعر دل بیتابها / تا کند بیدار ما را از پسِ این خوابها»[۲]
تعطیلی بناهای تاریخی خیلی قبل از کرونا، از زمانی که تاریخ ادبیات ازمیان درسها گریخت، اسامی و آثار نامآوران عرصه فرهنگ از کتب درسی حذف شد، مدیریتها به سبب رابطه – و نه تخصص- گمارده شدند و مهمتر از همه، سمت و سوی اولویتهای مردم به تبعیت از سیاستهای جاری تغییرکرد؛ آغاز شده بود. کرونا تنها یک توجیهگر است که از قضا به موقع آمد و گناهها را به گردن گرفت. این روزها اگر گذارمان به آرامگاه اغلب بزرگان سرزمینمان بیفتد، آنها را از خودمان تنهاتر مییابیم. صحنهها تکاندهندهاند. زنی فالگیر، گدا مردی پرسهزن، عکاسی بیمشتری، طاقهایی جا به جا ریخته یا در حال فرسایش و ریزش، رویش برجهای بلند در همسایگی بنا، کشفالکشوفهای متعدد در راههای منتهی به آنها. تابلوهای نصبشده نامربوط و استیلاگرانه، سکوت اندوهناک و پایان نایافتنی، و کوششی بیمنازع در تحریف تاریخ… در شهرها به میراث فرهنگی ثبت شده و ناشده هجوم میآورند. در خلاء ناشی از حضورنداشتن مردم همه چیز ممکن است. بر مردم عادی حرجی نیست. آنها به سادگی فریفته میشوند و تحت تأثیر جو قرار میگیرند. اگر به اسامی عجیب و غریب روستائیان و فرودستان از قدیم تا به حال که اخیرا بخشی از آن در فضای مجازی منتشر شده، بنگریم؛ متوجه میشویم تا چه اندازه تحت تأثیر جو حاکم بودهاند. شخصا به اسامی عجیبی مانند «ورنی پلاستیکزاده» که نشاندهنده ابتدای ظهور اشیای پلاستیکی در وسائل خانه روستائیان بوده، برخوردهام. قشر متوسط رو به بالا و دانش آموخته میتوانست در غیاب دولت با اختصاص بخش کوچکی از مبالغ هنگفتی که برای برپا داشتن برج و بارو، سفرهای خارجی، خرید پوشاک برند، جراحیهای غیرلازم، معاملات بورس و طلا و خرید ماشینهای متعدد و اجناس لوکس هزینه میکند، به حفظ آثار فرهنگی همت گمارد و به شکل توافقی از طریق درآمد گردشگری سرمایه خود را بازپس بگیرد. اگر با خاکی که در آن پرورده شده کمترین تعلقی احساس کند؛ خواه ناخواه این کار را انجام خواهد داد اما گره ناگشوده با دست، ناگزیر به دندان خواهد افتاد. هیچکس نمیداند نسل سومی که پیوندی با گذشتهاش احساس نمیکند به چه آیندهای روی خواهد آورد و گسل ذهنیاش را با چه چیز پر خواهد کرد. قدر مسلم طرفداران میلیونی سلبریتیها و شاخهای مجازی و سایتهای شرطبندی را- به ویژه اگر از امکانات مالی فراوان برخوردار باشند- نمیتوان به آسانی به اصل خود برگرداند. مباد گمگشتگی این فوج عظیم به درازا بکشد که اگر به طول انجامد نه تنها میراث فرهنگی بلکه یک کشور تنها خواهد ماند.
[۱] پروکروستس درکنارجاده ی الئوسیس به آتن زندگی می کرد، رهگذران را به بهانه ی مهمان نوازی به خانه می برد و روی تختی می خواباند. اگرازطول تخت کوتاه تربودند،آن قدرآن ها را می کشید یا بدنشان را برروی سندان با چکش می کوبید تا هم طول تخت شوند، و اگربلند تراز تخت بودند پاهایشان را می برید تا به اندازه ی تخت درآیند. (منبع، دانشنامه).
[۲] حسن گل محمدی (فریاد).