فلسفه هنر نقاشی
*بخش دوم
*هوشنگ جمشیدآبادی
*نویسنده و پژوهشگر
بازمیگردیم بر سر موضوع فلسفه هنر نقاشی:
رویای زندگانی جز حسرت چیزی ندارد. عمر فانی است و چند روزه آن دوام و بقایی ندارد، اما میل بشر به ماندگار بودن و جاودانگی و ابدیت است و چون میبیند کام و کالبد باقی نمیماند، پس به این اندیشه است که از راه اندیشه نشانهها و آثاری از خود برجا نهد و به گونهای خود را جاودان سازد.
ای برادر تو همی اندیشهای مابقی تو استخوان و ریشهای
یا به گفته شاهنامه، کام رفتنی است و نام ماندنی است. شاهنامه فلسفه تاریخ ایران است و شاهنامه جاودانی است. آنها که بودهاند و رفتهاند نام و زندگیشان بازآفرینی شده است.
شعر، ادبیات، هنر نقاشی، موسیقی و دیگر هنرها آثار جاودانی است که دیگر انسانها در دوران حیات از خود باقی گذاشتهاند. تا یاد و یادگاری از آنان و داوری بر بودن و هستی آنان باشد.
بماند سالها این نظم و ترتیب زما هر ذره خاک افتاده جانی
غرض نقشی است کز ما بازماند که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند بر جان درویشان دعایی
(گفتار سعدی در گلستان)
گرچه افراد بشر خود را فانی میبینند و جاودانی را در حکمت عالیهای بهنام خداوند میدانند، اما به علت عشقی که به زندگی و جاودانگی دارند، میکوشند به نحوی با خلق آثار هنری مانند نقاشی و موسیقی و ادبیات و یادگارها شخصیتی جاودان باشند. گاه میکوشند که با پدیدارهای هستی خود را تطبیق و تلفیق داده و یا مقابله و عصیان کنند تا معدوم و فانی نشوند.
گذشتگان و نیاکان ما آثار پیروزی و شرح رزم و بزمهای خود را به صورت نقاشی و نوشته بر سینه کوهها مخلد و جاودان ساختهاند.
باربد بربطنواز دربار خسروپرویز صداها و آهنگها را در سی و یک لحن از خود برجا نهاده که نشانی از حضور دایمی و حیات ابدی اوست.
یعقوب لیث در واپسین لحظه زندگانی خود چنین گفت که بر گورگاه او این عبارت را نویسند: ای نسیم سحرگاهی که بر گورگاه من میگذری پیام مرا به سرزمینم بر که من ذره ناچیزی از خاک آن دریا و سرزمینم.
انگیزه عشق و زیباشناختی
تأثیر شگفتانگیز عشق و حس زیباشناختی نوعی استعداد است که بر طبیعت انسان حاکم میشود. عشق به هوسهای انسان نیز آمیخته است. که انسان در طبیعت و شأن خویش به صورت یک سنت اومانیستی دارد. شخصیت تاریخی انسان به ویژه هنرمندان بستگی به حس زیباشناختی آن دارد. صداها و آوازها نقشها و رنگها حتی واقعیتهای سیاسی و اجتماعی آدمها را برمیانگیزد. دیدار مناظر خوب یا بد در دل مردم احساس خرسندی یا اعجاب یا کینه برانگیخته و در مردمانی که به درستی و کفایت زندگی آگاهند بازتاب ایجاد میکند. و احساس خود را به صورت شعر و ادبیات و تصویرها و آهنگها بیان میکنند. حس زیباییشناختی را خود طبیعت به آدمیان آموخته است، اما برخورداری از آن برای همه مردمان ممکن نیست. گاه حس غرور و افتخارورزی به شکل پسندیدهای در انسان آشکار میشود که میخواهد بتواند نیرویی را از خود به ظهور برساند. این تمایل غرورآفرین یا تأثرآمیز را گاه در آثار هنری نقاشی و موسیقی به نمایش میگذارد. حس زیبایشناختی در انسان امری نیک شناخته میشود که برعکس آن خسیسی و قساوت و سنگدلی است.
تجدید حیات بازآفرینی رنسانس
تجدیدنظر در اندیشه (رویزیونیسم) مسئله دیگری که خاطر انسان را به خویش مشغول میکند، آن است که انسان درمییابد که زندگی یکنواخت و تکراری همانند رویدادها او را خسته و نشاط انگیزی او را میگیرد. کامیابی خود را در آن میبیند که تجدیدنظر و تجدید حیات کند و برای حفظ آزادی و بارورتر شدن احساس میکند که تغییر و تجدیدنظر لازم است و باید از قاعده عام بیرون شود و طرحی نو افکند و به ارزشهای تازه دست یابد. صفتی است که انسان دوست دارد از حالت بازماندن و ارتجاعی بیرون آید این تحول و تغییر در عقاید و گرایشهای هنری و علمی و ادبی بنام رجعت و بازگشت بهنام رنسانس صورت میگیرد.
از قرن پنجم میلادی اروپا مورد تجاوز بربرهای وحشی قرار گرفت و امپراتوری رم سقوط کرد و به دنباال آن گرایشهای هرج و مرج طلبانه در فئودالیسم اروپا ظاهر شد، اما رفته رفته از سال ۸۰۰ میلادی به بعد بارونهای روستاها توانستند خود را به مقام شاهی برسانند و حکومت سلطنتی در انگلستان و فرانسه تمرکز یافته و توانستند نظم و قانون برقرار کرده و گروههای اجتماعی را آسودهخاطر سازند. شهرهای نوین که حال و هوای آزادی داشت جای شهرهای کهن را گرفت. شهر جایی بود که میتوانستند به آغوش آزادی پناه ببرند. طبقه متوسط به نیرویی نوخاسته تبدیل شد و از این نیرو دنیای تازهای به ظهور رسید شیوه خشونتبار تلطیف یافته و روحیه جدید سازگاری و جنبشهای اصلاحطلبانه در تاریخ رهبانیت پدید آمد.
در شیوههای هنر مماری و نقاشی سبکهای تازهای جای عصر کهن را گرفت و در قرن چهاردهم و پانزدهم رنسانس به اوج خود رسید. نویسندگانی مانند دانته، وپترارک در نقاشی هنرمندانی مانند رافائل، میکل آنژ و لئوناردداوینچی به ظهور رسیدند و گونهای دموکراسی در قلمرو دین و سیاست پدید آمد. از سده سیزدهم درآمیختگی دین و فلسفه و هنر نخستین مراحل شکلگیری دولتهایی است که پایههای عصر جدید را بنیاد نهادند. رنسانس از سویی به هنر عصر باستان (یونان و روم) توجه داشت و از سویی آرمانهای نوین را به میان آورد و عصر قرون وسطی به پایان رسید.
در قرن نوزدهم تحولات همه جانبه موجب ظهور سبک امپرسیونیسم در نقاشی شد. در این سبک نقاشان به طبیعت روی آورده و لحظات نور و رنگ در لحظات گذران ددر نقاشی خود منظور داشتند.
لازم به یادآوری است که در تاریخ ایران در قرنهای سوم و چهارم هجری رنسانس فکری و علمی پدیدار شد و پیش از تحولات اروپا انسان را به طور جامع تفسیر و تحلیل کردند. در عقاید فلسفی خود به پیروی از فلاسفه یونان بینش و گرایشهای تازهای ابراز داشتند مانند ذکریای رازی، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، پورسینا، حکیم عمر خیام، حکیم ابوالقاسم فردوسی و نظامی از پیشوایان رنسانس ایران به شمار میروند.