قامت راست کن، مرغکِ به یغما رفته!

0

*شهرام بزرگی

از همان اولین زمزمه‌های ناصوابی که دهان‌به‌دهان می‌چرخید و سطر‌به‌سطر نوشته می‌شد، دلم پیش مرغکِ قصه‌خوانی بود که نمی‌دانم چند سالی است تقاص چه را پس می‌دهد یا گرفتارِ آوارِ کدام طالع نحس است که چیزی از درون، او را همچون موریانه می‌خورد و قدرتی از بیرون، ذره‌ذره شیره‌ی جانش را می‌مکد؛ و اگر در بر همان پاشنه‌ای بچرخد که چند سالی است چرخیده، دور نیست روزی که این پیکره‌ موریانه‌زده و بی‌جان فروبریزد و کار از کار بگذرد. همین است که حتی با بیانیه‌ی مثلا روشنگرانه‌ی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مدعی است فعلاً فقط «پیشنهاد واگذاری کتابخانه‌های تحت پوشش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور را ارائه کرده» و این پیشنهاد قرار است در دولت بررسی شود، بیراهه نیست اگر چیزی تهِ ذهنمان، «دایی‌جان ناپلئون»وار نهیب بزند که «کار، کارِ انگلیسی‌هاست»؛ که «پیشنهاد» ضمیمه‌کردن کتابخانه‌های کانون به نهاد کتابخانه‌های عمومی، در اصل تلاشی است برای بلعیدن این مرغکِ رو به احتضار و نشاندنِ نشانی دیگر به‌جای آن! که اگر این نبود، «پیشنهاد‌دهنده» باید می‌دانست- و خوب می‌دانیم که می‌داند-جدا کردن کتابخانه از کانون، برداشتن ستون اصلی یک میراث فرهنگیِ چندین‌ساله است! و کیست که نداند در کانون پرورش فکری، کتابخانه مرکز و نقطه‌ آغازِ همه‌ی فعالیت‌های فرهنگی و هنریِ کودکان و نوجوانانِ علاقه‌مند به پروراندنِ روح و اندیشه است؟

شهرام بزرگی
شهرام بزرگی

با‌این‌حال، به گمان من این پیشنهادِ هراس‌انگیز، در عین ناصواب بودن، منشأ خیر است؛ و ناخواسته نوری تابانده که از پسِ سال‌ها بی‌توجهی و عادی‌انگاری، دوباره چشم‌ها معطوف به مرغکِ قصه‌خوانی شده که بیش از نیم‌قرن است بسیاری را در دل خود پرورانده و بسیاری از بزرگان، ثبتِ نامشان در تاریخ این مرز‌و‌بوم را از او دارند… و مرغکِ قصه‌خوان می‌داند که تاریخ حتی بلعیده‌شدگانش را هم رها نمی‌کند؛ می‌داند که تاریخ خونِ بشر است؛ پر از کسانی است که در میان ظلمات گم شده‌اند، اما نمی‌خواهند از یاد برده شوند. او می‌خواهد دوباره جان بگیرد؛ می‌خواهد بگوید که حکایتش درست مثل «افسر و جاسوس»-آخرین ساخته‌ رومن پولانسکی-قصه‌ حقی است که یک جزء باید از یک کلِ تمامیت‌خواه بگیرد. مرغکِ قصه‌گو باید-و می‌خواهد-به مبارزه با کسانی برود که می‌خواهند اعتبار چندین ساله‌اش را از میان ببرند و در این خودنماییِ شاید خودخواسته به بهانه‌ یک «پیشنهاد» بی‌خردانه از سوی نهادی که حتی در رَتق‌و‌فَتقِ امورات خودش مانده، همچون «پولانسکی» که انگار در‌اَثنای تبدیل کردن سطور رمان «رابرت هریس» به پلان‌های آخرین اثرش، به در می‌زند تا دیوار بشنود، خودخواسته با برجسته کردنِ اندیشه‌ی مخالفانِ فعلی‌اش-که موقتی‌اند و عمرشان به کوتاهیِ عمرِ یک دولت-به دوستدارانش نهیب می‌زند و همراهی‌شان را طلب می‌کند و خود را مُحقِ عدالتی می‌داند که از او دریغ شده است. به گمان من، حالا که نور تابانده شد، مرغکِ قصه‌خوانِ قصه‌ی ما به انتظار می‌نشیند تا روزی در قامت «دریفوس»، به دفتر «پیکار»ِ وزیر وارد شود و حقش-درجه‌هایش-را طلب کند؛ اعتباری را که طی سال‌ها سهل‌انگاری و کج‌فهمی به یغما رفته و حالا زمان بازستاندن آن است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.