*مریم رازانی
*نویسنده
چندی پیش، از مقابل یک مدرسه غیرانتفاعی که در کوچهای واقع بود، میگذشتم. شنیدم کسی فریاد برداشته چرا فرزندش از درسی که هیچ از آن نمیدانسته نمره قبولی گرفته. آنقدرعجیب و باورنکردنی بود که ناخودآگاه خرق عادت کردم و لحظاتی گوش ایستادم. درست شنیده بودم و بهترین نویدی بود که در آن نیمروز داغ از زبان کسی که نمیشناختم، دریافت کردم. خیلی مهم است کسی که احتمالا خودش در مدرسه دولتی درس خوانده و حالا برای تحصیل فرزندش بسا باید از نان شب خانوادهاش بزند تا شهریه نجومی او را بپردازد، قید همان را هم بزند و در عوض، ارتقای سطح دانش وی را خواستار شود. این یعنی یک بیداری اتفاق افتاده و امید اینکه به یک یا چند مورد محدود نشده باشد، بسیار است.
ویرانیهایی که به دلیل مدیریتهای رانتی و سببی به بارآمد، نشان داد مملکت بیشتر از ثروت و سرمایه، به «آدم» نیاز دارد. پروردن انسانهای دلبسته به آب و خاک نیز با کوشش و همکاری تنگاتنگ خانه و مدرسه ممکن میشود. اگرچه چند ده سال زمان از دست رفته، اما هنوز فرصت باقی است. تعطیلی موسوم به انقلاب فرهنگی، استعدادهایی که آمادگی خدمت به مملکت را داشتند، به هدر برد. کسانی ترک وطن کردند، برخی شرکت تعاونیهایی که با هرنام و با هر مبلغ وام؛ تنها به خریدوفروش کالا میپرداخت تأسیس کردند، جمعی بدون مدرک به بازار کار وارد شدند و بسیاری به لشکر بیکاران پیوستند. بعد از آن، هرتغییری که در وزارت، مدیریتها و کتابهای درسی در همه سطوح ایجاد شد، هرچه را که سالم مانده بود، مخدوش کرد. تأسیس مدارس یکسان با اسامی گوناگون و تأمین حقوق و هزینههای معمولشان از جیب مردم، روزبهروز بر رقم شهریهها افزود و از امکانات خانوادهها کاست. اختصاص صدها هزار پست به کسانی با مدارک جعلی و یا براساس رابطه، عملا جایی برای کسانی که در شرایط نابرابر هم موفق به دریافت مدرک شده بودند باقی نگذاشت. دهها نوع کلاس عمومی و خصوصی کنکور و کتابهای کمک درسی حتی برای درسهایی که نیازی به کمکدرسی نداشت، با قلم افرادی بعضا ناشناخته و رانتخوارهای کوچک به ویترین کتابفروشیها و نوشتافزارفروشها راه پیدا کرد. مدرک روی مدرک جمع شد. هرچه بالاتر، بیکارتر و بیآیندهتر. حتی مردم عادی هم به مدارک آنان اهمیت نمیدادند. یکی از کسانی که از طریق نظام مهندسی برای راهنمایی و بهبود کارکشاورزی به کشاورزان معرفی شده بود، میگفت آنها به جای طرح از ما کارهایی مثل درو و وجین میخواستند. یا باید زیر دستشان کار میکردیم یا عاطل میماندیم. بسازوبفروشها به مهندسین ناظر جوان زور میگفتند. از طرفی کار تولیدی به ندرت پیدا میشد. دلالی و مجتمعسازی با استفاده از وامهای بانکی درازمدت حرف اول را میزد. فریبندگی پول بادآورده برخی را به دام کشید. کسانی که به هر تقدیر به آلودگی تن ندادند، بهترین سالهای عمرشان را در برزخ بین کار و بیکاری از دست دادند. زندگیهایی بر مبنای صفر یا حداقل درآمد بازهم با پشتیبانی خانوادهها تشکیل شد. کودکانی با همین شرایط دشوار به مدرسه پا گذاشتند و به تکرار رسیدند. دخترها بیش از پسرها زیان دیدند. خیلیها با مدارک عالی به مشاغلی مانند فروشندگی، نگهداری از سالمندان و کودکان، مشاغل جزء خانگی و یا ازدواج اجباری تن دادند.
برای نوشتن درباره وضعیتی که خلاصهاش در بالا آمد، یک کتاب هم کافی نیست، چراکه هر جوانی اعم از دختر یا پسر که در این شرایط رشد کرده به خودی خود یک کتاب نانوشته است.
جنبش معلمان که پایههای آن از چندین سال پیش نهاده شده و اکنون به حق به خیابانها کشیده، اگرچه صبغه مالی دارد، آتشفشانی است مملو از هزاران تبعیض و نابرابری در حق معلم و دانشآموز، که اینک زبانههایش دارد به بیرون پراکنده میشود. چه کسی بهتر از معلم میتوانسته مصائبی را که شرح آن گذشت، لمس کند؟ اعتراضات و اعتصابات فرهنگیان و مصاحبههای برخی استادان گرانمایه در فضای مجازی، گرد حقارت را از دامن تعلیم و تربیت تکاند. شاید همین باعث شده پدری که بخش قابل توجهی از درآمد خانوارش را به شهریه فرزند یا فرزندانش اختصاص داده، قید پول را بزند و فریاد بردارد که «فهم میخواهم. نمره نمیخواهم».
صدا را برداشتم و با خودم به خانه بردم. امیدوار شدهام. هنوز دیر نیست. نسل دوم قافیه را نباخته. گذشته را به حال خود گذاشته، دارد به آینده فکر میکند.«مانی[۱]» در آستانه مرگ خطاب به شاپور ساسانی گفت: «در ویرانی پیکر من آبادانی جهانی است».
چه بهشتی بشود مدرسهای که معلمش سرفراز، دانشآموزش درسخوان و کتابهای درسیاش خالی از دخالتهای مستبدانه و جهتدار باشد؛ و هیچ نیرویی نخواهد و نتواند به استقلال آن لطمه بزند.
[۱] فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر؛ و بنیانگذار و پیام آور آیین مانوی است.