نامه‌ای خطاب به تو که مثل منی

0

*مهسا یعقوبی

این نامه را برای تو می‌نویسم و روی صندلی حیاط این بیمارستان که هفته‌ها، شب تا صبح سردی‌اش را تا مغز استخوانم حس کردم به جا می‌گذارم تا بخوانی و بدانی که تنها نیستی.

برای تویی که عزیزت در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد و مانند من در این شهر بی در و پیکر غریب و تنها ماندی. برای تویی که روزی هزاران بار جان دادی و مانند من از دست دادنت عزیزت به خودت لرزیدی. برای تویی که روزها از پشت آن پنجره کوچک مانند من جنگیدن عزیزت برای زنده‌ماندن را تماشا کردی. برای تویی که صدای بوق ممتد دستگاه بیمار کناری رعشه به وجودت انداخت و مانند من دنیا دور سرت چرخید، همه چیز پیش چشمانت سیاه شد و زمین سرد بیمارستان را در آغوش کشیدی. برای تویی که از شدت عجز و ناتوانی در همان بیمارستان بستری شدی و مانند من رگ‌های دستت از خون خالی بود و درد سوزن‌هایی که در سرت فرو کردند را تحمل کردی.

برای تو می‌نویسم که بدانی تنها نیستی، مخصوصا اگر هم‌جنس منی، اگر زن هستی. که می‌دانم و می‌دانی در این نقطه از کره زمین چقدر غریب و تنهاییم…

هر صبح که روی این صندلی از خواب بیدار می‌شدم، آرزو می‌کردم که ای کاش کسی شبانه آمده باشد و روی در و دیوار این بیمارستان نوشته باشد ناامید نباش تو تنها نیستی! اما چشمانم جز سنگ و سیمان سرد و بی‌روح چیز دیگری نمی‌دید.

پس به جای در و دیوار روی این تکه کاغذ، من برای تو می‌نویسم تا هر صبح که بیدار شدی دلگرم شوی و بدانی روزگاری، کسی روی همین صندلی هفته‌ها خوابید، بیدار شد، گریه کرد، فریاد زد، جنگید، ترسید، کم آورد، شکست، برخاست… در دوری باطل امید به آینده زنده نگهش داشت.

برای تو می‌نویسم خواهرم که اگر روزی مانند من جسم بی‌روح عزیزت را از آن اتاق بیرون کشیدی، بدان همدرد توام، هم‌رنج توام. برای تو می‌نویسم که بدانی هم‌رزم‌ توام، که من هم‌نام توام…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.