*احسان فکا
*نویسنده
ایستادم نگاهش کردم. با چشمهای سیاهش نگاهم کرد. چشمهایش هنوز کودکانه بودند. بردهدار بودم. پدرش را خریده بودم چهارصد تومن. چهار روز پول توجیبی بود. نه دم داشت نهپر. خریده بودم از روبروی تپه هگمتانه. کفتر فروش پیر گفت سر دعوا پر و دمشو قیچی کردن. در میاد. طوقی با این سر و سینه چهارصد تومن نیست. دو هزار تومنه.
انداختش داخل پاکت. بردمش تا خانه علیرضا که دویست و هشتاد عدد نوار داشت که چهل تایش شجریان بود و اخوی بزرگشتار میزد به سبک جلیل شهناز. توی حیاط ولش کرد به ماه نکشیده طوقی سیاهم با طوقی زرد علیرضا جفت شد. یکی از تخمها پوچ شد و دیگری جوجه که به پدرش رفت. نصف طوقش سیاه بود و دمشسیاه و پر غلط. همدانیها به کفتر بینشان قشقه میگفتند. علیرضا در ایوان نشست و رنگِ چهارگاهی زد به نشانه جنگ. گفت ده نوار تازه از استریو اصیل احمدی خریده. گفت پدر و جوجه قشقهات را ببر. به درد آبگوشت میخورند نه فتح قلههای آسمان. بردم. علی صدر که بالای بامشام سهله داشت به پدر ویزا داد. به طوقیچهارصد تومانی که چیدن پر و بالش از دعوا نبود، از غلط بود. از روسیاهی پرها که اگر روسفید بودند طوقیام دوهزار تومانی میارزید و من پول خریدنش را کم داشتم. جوجه ماند داخل کارتن. به خانه بردنش حبس ابد داشت. بی قاضی و محکمه. بردمش ته مظفریه، کفتر خانه. نخریدند. نژاد پرست بودند و کمر به قتل قشقهها بسته بودند. یکی گفت صد تومن. برای کودک مریضش. گفتم مولتیویتامین به خوردش بدهد نه تنِ بی دفاع جوجهکفتر من را.
بردمش اول باباطاهر، ثنایی نخرید. گفت اَ کوجا آوردی؟ نیمیخوره بشت کفتر باز باشی.
کارتن به دست رفتم سر باباطاهر. کسی نخریدش. خال نداشت. رخ نداشت. پرواز نداشت. بازی نداشت. اما فقط من را داشت. از چشمهایش میخواندم. دیر شده بود. ظهرها زود میآمد. ایستگاه شهرک شلوغ بود و خانه دور و سفره دور و خواب ظهر دور و تکلیف کلاسی مانده. بردمش مسجد جامع. کنار گلدستههای شرقی نزدیک خیابان اکباتان. از کارتن در آوردمش. حیاط مسجد دانه داشت. صحنش کاشیکاری نه شبیه کاشیکاریهای شیخلطفالله که شبیه خودش بود. مسجد جامع همدان. جوجه کبوتر یک ماهه را گذاشتم کف حیاط. دورتر ایستادم. نگاهش کردم با چشمهای سیاهش نگاهم کرد. جایش امن بود. برای اولین بارپر زد. باپرهای شیریاش تا بالای گلدسته. سمت آجرهای قاجاری. نشست و به آسماننگاه کرد. رفتم. در دالان چاقوسازها کارتن را کنار تلی از زباله گذاشتم. رفتم سر اکباتان. صف اتوبوس شهرک شلوغ بود. از گلدستهها صدای اذان میآمد.