*عاطفه کلهری
«هرسال در نقاط مختلف جهان کودکان در کلاسهای درس مینشینند و با هدف یادگیری از یک معلم بزرگسال پشت میز و نیمکت محصور میشوند، اما آیا کودکان در طول تاریخ براین اساس انطباق یافتهاند؟». (کارن ال کرامر)
قطعا آموزشوپرورش مهمترین دغدغه ذهن هر والد و جامعه است، اما نه آموزشی در کار است که مهارتی برای برای ورود فرد به اجتماع باشد و نه پرورشی آنطور که بر اساس علایق و توانمندیها جوابگوی خواستهها و نیازهای افراد باشد و حتی مسیر موفقیت را هموار کند. در مدارس ارتباط دوسویه نیست، آموزگاری یعنی ارتباط و گفت و شنود، تبادل نظر و فکر و اینکه آموزش نباید تحمیلی باشد، باید شور آموختن در بچهها بر انگیخته شود،ب اید یک فضای امن و صمیمی بدون حس تحقیر و رقابت را ایجاد کند.
فریره در نگاه انتقادی خود به آموزشوپرورش میگوید:
معلم میآموزد و شاگردانش آموزنده میشوند.
معلم همه چیز میداند و شاگردان هیچ نمیدانند.
معلم حرف میزند و شاگردان با فروتنی گوش میدهند.
معلم فکر میکند و شاگردان دربارهشان فکر میشود.
معلم انضباط برقرار میکند و شاگردان منضبط میشوند.
معلم بر میگزیند و گزیده خود را تحمیل میکند و شاگردان همداستانی میکنند.
معلم عمل میکند و شاگردان با دیدن عمل معلم گمان میبرند که عمل میکنند.
در جریان یادگیری معلم کار ساز است؛ در حالیکه شاگردان فقط کارپذیراند و…
تضادهایی که حفظ و تشدید شدهاند و آموزش باید با از میان بردن تضاد معلم و شاگردی و آشتی دادن دو قطب تضاد شروع میشود و هر دو در آن واحد میتوانند آموزشدهنده و آموزشگیرنده باشند.
متأسفانه آموزش و مدارس محلی برای تفکیک افراد از همان کودکی شده است و این اتفاق تا بزرگسالی هم ادامه دارد و با حجم زیادی از ناآگاهی و نبود شناخت وارد جامعه واقعی میشوند. در هر صورت باید آموخت که یک جامعه واقعی متشکل از افراد مختلف با توانایی و نیازهای متفاوت است و بچهها با هر ویژگی در یک جامعه واقعی باید کنار هم رشد کنند تا نیازهای یکدیگر را مشاهده کنند، لمس کنند و دنبال راهی برای رفع آنها باشند، توانمندیهای یکدیگر را بشناسند و در جهت رشد و پیشرفت از هم کمک بگیرند.
آموزش عملی مهارتهای زندگی تنها علمی است که در مدارس آموزش داده نمیشود، در صورتی که در تمام مراحل زندگی لازمه تک به تک افراد است و بچهها باید روشها و تجربههای جدید را بیاموزند. برای نمونه لذتها، آموزهها و چالشهای زندگی واقعی روستایی را ببینند و کشف و تجربه کنند. طبیعت هم ابزارهای رایگان و نامحدود در اختیار والد و کودک میگذارد و یک شاخه کوچک روئیده از تنه یک درخت میتواند جرقه خلق یک چیز دیگر را در ذهن کودک روشن کند، اما آیا در مدرسه هم میتوانند از گل و سنگ و شاخه استفاده کنند و بسازند.
در مدرسه محیط و آب ابزار آموزشی همیشه همان است که بوده و تغییری اتفاق نمیافتد. مدرسه محدودکننده است و بچهها نباید در علاقه هایشان محدود باشند، یک والد میتواند از فرصت پرداختن به علاقهمندیهای کودکش در جهت تقویت انواع مهارتها و آموزشها استفاده کند و کودکان مشتاقانه میپذیرند، آنها میبینند که به علاقههایشان اهمیت داده میشود، پس همراه میشوند، مینویسند، میخوانند، صحبت میکنند، با اشتیاق انجام میدهند و میپذیرند و میآموزند.
یک سری مطالب و مسائل بسیار مهم وجود دارد که باید جزو سرفصلهای مهم تدریس در مدارس باشد که در مدارس نهتنها در کتابهای درسی وجود ندارد، آگاهسازی هم نمیشود و چه بسا انکار هم میشود. مسائلی که واقعیتهای وجودی و غیرقابل انکار هستند، مانند مسائل جنسی، شناخت از خود و بدن خود و ویژگیهای خاص بدن ما. براین اساس و به خاطر نبودن آموزش صحیح، عدهای در کنار مدرسه خودشان به آموزش مهارتها میپردازند، یا «هوم اسکولینگ» یا «تحصیل به شیوه خانواده» را انتخاب میکنند، آموزش را به شیوههای متنوع و صد البته جذابتری ارائه میدهند و زندگی بدون مدرسه را انتخاب میکنند تا از محدودیتهای ذهنی و عملی کودکان رها باشند و زمان و آزادی فکری کافی برای پرداختن به خیالپردازی و خلاقیت در اختیار دارند و به برنامههای مورد علاقه میپردازند و به مهارتهای فردی توجه بیشتری دارند و کارهای گروهی و تیمی انجام میدهند و از تکنیک و روشهای متفاوت استفاده میکنند، بدون دغدغه زمان و تکالیف باقیمانده سفارشی معلمها و ترس از توبیخشدن توسط مدرسه…
و زمانی که در طبیعت هستند، کشف میکنند و میآموزند، به ریزترین مسائل توجه میکنند و ذهن جستوجوگر آنها درگیر میشود. تمام این روشها به دلیل عملیبودن بسیار ماندگار و بدون استرس و فشارهای روانی مدرسه هستند و همچنین با خواندن کتابهای متنوع غیردرسی وسعت اندیشه و دید و تکمیل ندانستهها و نگفتههای والدین به فرزندان گسترش مییابد و این چیزی است که در مدرسه دستیافتنی نیست.
بدون شک در جهانی که زندگی انسانها وابسته به فناوری و مهارتهای خاص فنی است، آموزشهای رسمی مدارس و …از طرف بزرگسالان ارزشمند است، اما وقتی پای یادگیری مهارتهای اجتماعی در میان باشد، احتمالا جامعه کودکان بهترین محیط است و چه بسا آموزش علم نیز از همین راه بهتر ممکن میشود و در نهایت همه تلاشها و اشتیاقها و انگیزهها هدفهای انسانی هستند و مسئله اصلی زندگی و فهم آن است.