*احسان فکا
*نویسنده
بعد از اینکه، این یادداشت رو نوشتم، باید قهوه آسیاب کنم، بعد برم حافظه قابل حمل رو پر کنم موسیقی، یه دونه افغانی هم برای محسن مهتر هومان پر کنم که امروز گفت: آهنگ نداری؟ گفتم: نه آهنگامو خونه جا گذاشتم.
فردا نه صبح از رخشصبا اسبای دیانتی رو بار میزنم، یک ساعت و ربع تو راهیم و ده و نیم اینا میرسیم دشت بهشت. بعد تخته گاز بر میگردم تا اوین، تا کایتانا رو از مکتب شکی بار کنم و راهی شم. دوازده اینا میرسم، اسبای رخش تا اون موقع پریدن و خدا کنه زود آمادهشون کنن برای برگشت. خونه پر و به قول همدونیها بیحرف پیشکی یک اسبا رو بار میزنم به مقصد چیتگر، کایتانا میمونه تا هومان غروب باهاش تمرین کنه، مسابقهاش آخه چهارشنبه است. حدود دو دو و نیم میرسم تهران و رخش صبا و اسبا رو پیاده میکنم. تازه گشنه میشم. اسبکش، ماشین رو میزنم جلوی بام و ماشین کوچیکه رو بر میدارم. نه! یه راست اسبکشو میبرم جلو خونه. یه چیزی هم برای خوردن جور میکنم و میرسم خونه، به بنفشهها آب میدم و گوشیمو میزنم شارژ و میخوابم. یادم میره به ماهیها غذا بدم. یه ساعتی میخوابم و بعدش قهوه و یه ده دقیقه بعد چای سیاه و نیم ساعت بعد هم چای کوهی
به به
تو این مدت دکتر ممکنه پیغام بده و یه چی در مورد نمایشنامه صحبت کنه. ساعت شش ماکارونی درست میکنم و همزمان سکوت سرشار از ناگفتههای شاملو رو گوش میکنم. شاید بینش به یاد بابک بیات هم بیفتم و یه کم بغض کنم. به یاد شبهای همدان هم میافتم، دلم میگیره، ولی گرسنگی دشمن دل گرفتن و عاشقیه. ماکارونی تا هشت آماده است. به ماهیهای خونه و آکواریوم ورودی ساختمون غذا میدم. یه سر به لونه پرندهها میزنم و گاز پیکنیکی رو میذارم تو زین خونه اسبکش. بعد راهی فرودگاه امام میشم. نه میرسم. سی تایی باید اسبکش باشن. برای همه قهوه ترک درست میکنم. هواپیمای اسبا ساعت نه میشینه و بعد گمرک و تا اسبا رو بدن به ما میشه ده یازده شب. لشکر اسبکشها راه میفتن سمت قرنطینه مهرشهر. فکر کنم یک شب برسیم تا کاراشون رو بکنیم میشه دو و تخت گاز میرم تهران. جلوی بام اسبکش رو میزنم. فکر میکنم چهار برسم خونه و بخوابم تا نه و ده. بعد پاشم به فکر نهار باشم. شاید یه ربع شبکه مستند نگاه کنم. چهارشنبه سرویس ندارم و غروب به آقا محمود زنگ میزنم و احتمالا برم رخشصبا سوار شم. بعد خونه و پنجشنبه یه سرویس برای شهروز. جمعه بیچارهام. حداقل هفت تا اسب باید برگرده خونه. علی برجیان هم گفته دو تا اسب برای من برگردون. شنبه تا ظهر آزادم. یکشنبه راهی همدانم. یه اسب از همدان قصد مهاجرت کرده به پایتخت و به عکس!
بین این همه کار کی پس بنویسم؟
پس کی تو رو دوست داشته باشم؟