کاسیان؛ مبدأ تاریخ ایران
سلسله جلسات سرگذشت تاریخی همدان باستان
جلسۀ سوم سخنرانی دکتر «پرویز اذکائی» در کتابخانۀ مرکزی همدان
تاریخدانان همواره تاریخ ایران را از سلسله مادها برای تاریخخوانان روایت کردهاند، این در حالی است که تاریخ ایران از آنچه همیشه به صورت رسمی دانستهایم، قدیمتر است. تاکنون تاریخدانان اندکی به این قرون خالی و گمشده تاریخ ایران پرداختهاند. دکتر «پرویز اذکائی» از جمله تاریخدانانی است که سالها تلاش میکند تاریخ ماقبل مادی را در محافل علمی و عمومی از حاشیه به متن آورد. دکتر اذکائی با تکیه بر پژوهشهای تاریخی خود به ویژه با تسلط بینظیرش بر علم نامجاشناسی (Toponymy) و ریشهشناسی (Etymology) تاریخ کاسیان را که پیش از مادها زیستهاند، رفتهرفته در بین تاریخخوانان جا میاندازد. تاکنون سه جلسه سخنرانی در باره تاریخ باستان همدان به همت کتابخانه مرکزی همدان برگزار شده که فرصت مغتنمی برای پرداختن به تاریخ ایران ماقبل مادی و نیز تاریخ همدان باستان است که در ادامه متن کامل آن را میخوانید.
در دو سخنرانی پیشین دربارۀ تاریخ ماقبل مادها؛ یعنی کاسیان و بعد مادها در منطقه همدان صحبت شد. البته مباحث این دو سلسله یا حکومت با یکدیگر به صورت متناوب اختلاط دارند. به همین دلیل گاهی راجع به مادها صحبت میکنیم و به ناچار سر از کاسیان در میآوریم و مجبوریم در اینباره هم صحبت کنیم. یا اگر درباره مادها صحبت کنیم باید راجع به سلسلۀ بعد از آن یعنی هخامنشیان هم صحبت کنیم. بهخصوص که تاریخ ماقبل مادها که همان تاریخ کاسیان باشد، به کلی ناشناخته است. چون بر اساس ادعاهای تاریخنگاران غربی تاریخ رسمی کشور ما از سلسله مادها آغاز میشود و بعد هخامنشیان، پارتیان و ساسانیان، اما درباره کاسیان به صورت رسمی جایی گفته نشده است.
نخستین کتاب درباره کاسیان
کاسیان پیش از مادها حدود دو هزار سال در ناحیه بینالنهرین یا عراق و بر حوزه کوهستان زاگرس از جنوب تا شمال و اطراف آن، فرمانروایی کردهاند. اینکه میگوئیم تاریخ رسمی ایران از پنج هزار سال پیش که راجع به کاسیان است، آغاز شده، بیراه نیست اما مغفول مانده در واقع جز اشاراتی گذرا آن هم بیشتر از خاورشناسان چیز بیشتری ندیدهایم و کسی از ایرانشناسان ایرانی به این موضوع اشاره نکرده است. در حد اشارهای باید بگویم به تازگی از جوان فاضل دانشپژوهی، کتابی به نام «سرزمین کاسیان» به دستم رسیده که توسط دفتر پژوهشهای فرهنگی چاپ شده و نخستین کتاب مستقل راجع به کاسیان است. این جوان نویسنده اهل لرستانِ در حال گذراندن دوره کارشناسی ارشد است. امیدوارم امثال این پژوهشگران روز به روز در این کشور بیشتر شوند. این اثر کتاب خوبی است و تقریبا تمام آثار شرقشناسان یا ایرانشناسان که به انگلیسی بوده، به دقت مرور کرده است.
اهمیت مطالعه دوره کاسیها
اینکه تأکید داریم، تاریخ کاسیان هرچه بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد، به این دلیل است که از ابتدای قرن گذشته یعنی از حدود صد سال پیش که تاریخ رسمی ما توسط زندهیاد «مشیرالدوله پیرنیا» به نام «ایران باستان» و بعدها دیگران نوشته شده، همواره از مادها آغاز شده است و سلسله کاسیان و حوادثی که بر آنها گذشته، در این کتابها نیامده، بر اساس کتیبههای آشوری و بابلی کاسیان پس از مادها بوده است. این سلسله حدود ۶۰۰ سال، از قرن ۱۸ قبل از میلاد تا قرن ۱۲ قبل از میلاد با اقتدار کامل و وسعتی بیش از امپراطوری بابل، فرمانروایی کردند و به عبارت دیگر پیش از اینکه کوروش کبیر هخامنشی بابل را فتح کند (البته آشور یعنی شمال عراق کنونی را مادها فتح کرده بودند) و از آنجا وارد لیدیه (ترکیه امروزی) و دیگر متصرفات دولت هخامنشی بشود، کاسیان، بابل را فتح کرده بودند و در حقیقت آن ۶۰۰ سال فرمانروایی کاسیان در بینالنهرین یعنی عراق کنونی باید جزو تاریخ ایرانزمین نوشته شود. چراکه اولا ۶۰۰ سال زمان کمی نیست، ثانیا سرزمین عراق کنونی بینالنهرین (میانرودان) از زمان هخامنشیان دقیقا هزار و ۲۰۰ سال جزو ایالت غربی ایرانزمین بوده است. میدانید که مدتی هم در دوران ساسانیان به اینجا ایرانشهر میگفتند و عراق را قلب ایرانشهر میدانستند. حال در نظر بگیرید که ۸۰۰ سال هم پیش از آن نیز در منطقه کنونی ایران بر سر قدرت بوده، بنابراین دو هزار سال به تاریخ رسمی ما با این توضیحات اضافه خواهد شد.
این همه تأکید بنده برای تاریخ ایران برای آن است که استادان و تاریخدانان به خصوص مولفان تاریخ کتب درسی تاریخی نباید به مادها بسنده کنند و باید تاریخ گمشده کاسیان را در نظر داشته باشند. چراکه تاریخ از زمانی آغاز میشود که خط اختراع شد و حکومتها توانستند حوادث و آثار خود را بنویسند. حالا یا به روی لوحهای گلی یا سنگی و به روشهای دیگر. در همان الواح بابلی به خط بابلی و بعدها به خط میخی و زبان آکدی و بعد هم تا مدتی که امپراطوری آشور اقتدار جهانی پیدا کرد، ثبت وقایع ادامه داشت. تاریخ اورارتو و مانایی اکثرا به خط آشوری – آرامی و میخی نوشته شده و مشهورترین کتیبه آن هم کتیبه آشور بانیپال است که در نینوا (موصل کنونی) پیدا شده است. البته همانطور که در جلسات قبل عرض کردم جز یک سری نامجاهای دیگر مربوط به آنها و یک سری تپههای باستانی، چیزهای دیگری از آنها باقی نمانده است.
تپه پیسا
لازم است قدری در مورد «تپه پیسا» صحبت کنم. از اینجا پی میبریم که این تپه، مرکز یا پایتخت یا شهر مهمی از کاسیان بوده که مورد سه کاوش قرار گرفته است. نخستین کاوش توسط یک باستانشناس فرانسوی به نام «دوفوسه» زمان ناصرالدین شاه در همدان انجام شد و وی اولین گمانهها را در «تپه پیسا» زد و بر حسب تاریخگذاری که انجام داد برای آنجا سه هزار سال قدمت تاریخی مشخص و اشیائی مفرغی نیز پیدا کرد و چون کاسیان در عصر مفرغ میزیستهاند، بیتردید آنجا محل زیست کاسیان بوده است. افزون بر تپه پیسا در لرستان نیز آثار مشابه زیادی پیدا شده، چراکه لرستان مرکز کاسیان بوده است. کاسیان در یالهای زاگرس از شمال به جنوب به صورت نیمهکوچنشین زندگی میکردهاند و هر جا که اسکان (Sedentary) پیدا میکردهاند دهدژی در آن شکل میگرفته و بیشتر اسم خودشان را روی آن میگذاشتند. برای مثال کارکاشی. «کار» یک لغت بابلی به نام قرارگاه است؛ یعنی قرارگاه کاسیان. یادآوری میکنم اولین اسمی که پیش از تأسیس هگمتانه در این ناحیه وجود داشته است «کارکاشی» بوده و بعدا نام دیگری پیدا کرد و بیتکاری شد. در اینجا بهتر است اشاره کنم که این زمان همعصر با ورود آریاییها بوده. به طور خلاصه منظور این است که «تپه پیسا» از آثار کاسیان است. بنابراین تاریخ این تپه به سه هزار و ۵۰۰ سال پیش بر میگردد.
نشانههای مادی در تپه پیسا
ده، دوازده سال بعد از دوفوسه شخصی به نام «دمورگان» و همسرش، خوزستان، شوش، شوشتر و ایلام را کاوش کردند که این کار حدود ۱۵ سال طول کشید و آثار زیادی که بیشتر آن مفرغی بودند از آن کشف کردند و بیشتر آنها را هم به موزه لوور پاریس انتقال دادند. حفره یا گمانهای که دمورگان در سمت شمالی «تپه پیسا» حفر کرده مشخص است. بنده احتمال میدهم که «تپه پیسا» توسط مادها مسکون شد و اینطور نبود که تخریب شود. دکتر «عباس مترجم» استاد باستانشناسی دانشگاه بوعلیسینا، به عنوان سومین نفری که این تپه را کاوش کرده، برای من توضیح داد که لایههای مادی هم در این تپه دیده شده و مقالهای هم در این زمینه نوشته شده است.
به نظرم میرسد در تاریخ سه، چهار هزار ساله همدان در سه مورد این گزارشهای تاریخی با هم التباس شده؛ یکی تپه مصلی و دیگری تپه هگمتانه، یکی هم تپه پیسا. معلوم نیست آنچه که به نشان مادها در این تپه (تپه پیسا) یافت شده است واقعا مربوط به مادهاست یا نه. برای مثال میدانید تاکنون اثری از مادها در تپه هگمتانه یافت نشده است. تاکنون باستانشناسان، مانند دکتر «صراف» و اخیرا هم دکتر «رضا نظری ارشد»، نتوانستهاند حکم قطعی بدهند که در این مکان که به پایتخت مادها معروف است، آثار مربوط به مادها یافت شده است. وقتی «هرودوت» از کاخ هگمتانه یاد میکند، میگوید این کاخ بر روی تپه طبیعی بنا شده است. نمیدانیم این تپه طبیعی که هرودوت میگوید، «تپه مصلی»، «تپه پیسا» یا «تپه هگمتانه» است؟ از اینجاست که این شک به وجود میآید.
در هر صورت تپه هگمتانه یک نام دیگر هم به نام «سارو» به معنای قلعه و دژ مستحکم پیدا کرده است. کلمه ساروج از همین کلمه «سارو» گرفته شده است. ما سه «سارو» در تمام ایران داریم؛ یکی «سارو»ی اصفهان، دیگری «سارو»ی همدان و دیگری هم «سارو»ی اطراف آذربایجان نزدیک تپه حسنلو است. در کتاب «مُجمَل التواریخ و القِصَص» نوشته «ابن شادی اسدآبادی همدانی» در اوایل قرن ششم، برای اینکه نشان دهد زبان همدانیها پهلوی (فهلوی) بوده، شعری مثال زده و گفته: «سارو جم کرد، درای (دارا) کمر بست» …. میدانیم که «جم» به جمشید پیشدادی اطلاق شده است. ابن شادی به واسطه این شعر نشان میدهد که زبان همدانیان، پهلوی بوده و میگوید: «این حجت است پهلوی گویان را، همچنان که شعر عرب را» این سارو جم کرد بهمن بیاراست و دارای دارا که منظور داریوش سوم است. در واقع ادعا میکند که این خندق دور شهر، شش فرسخ بوده که البته مقداری مبالغهآمیز و گزافهگویی است. ابن شادی ادامه میدهد: یک سر آن راسته و ده سیجآباد، دیگری راسته زرگران و دیگری راسته پارچهبافان که احتمالا منظور او جولان بوده و سوی دیگرش دروازه خراسان (همان سنگ شیر) بوده است. دیگری هم زینوآباد است. اخیرا بنده یقین پیدا کردم که زینوآباد همین مهاجران/ماران است و زینوآباد هم یعنی اسلحهخانه که سلاحهای حکومتی در آنجا جمع میشده است. سیجآباد الان هم رایج است. حصار دزه، حصار که مشخص است و دزه، یعنی دهدژ.
اهمیت تاریخ برای بنده همین نامجاشناسیها (Toponymy) است. اگر بخواهیم تاریخ محققانه و مفصلی بنویسم، باید نامجاهای قدیم خود را پیدا کنیم و معانی آن را بیابیم. «گوردن چایلد» مورخ شهیر میگوید: «این نامهای کهن برای تاریخدانان در حکم همان فسیلهایی است که زیستشناسان از آن برای یافتن گذشته استفاده میکنند». این علم در دانشگاههای معتبر جهان تدریس میشود و در سال یکی، دو نفر هم بیشتر دانشجو نمیپذیرد. از آنجا که در این جلسه اساتید علم تاریخ و مدرسان تاریخ حضور دارند، توصیه میکنم حتما نامجاشناسی را جدی بگیرند و به توصیه بنده توجه کنند. شناخت دستور زبانهای قدیم، فارسی باستان و به خصوص برای ناحیه غرب ایران زبان آشوری و بابلی را باید دانست.
سیجآباد
داریوش کبیر هخامنشی ذکر میکند که وقتی بردیا یا گئوماتای مغ قیام میکند، داریوش هخامنشی این شخص را در قلعهای در فارس هنگام فرار به مادستان دستگیر میکند و در ماهیدشت به دار میآویزد. باید بدانیم «ماهی» یعنی «مادی». یکی از وجوه کلمه ماد «ماه» است و هر جا به ماه، ماه آباد، برای مثال مهاباد یا ماهیدشت برخوردیم باید بدانیم که منظور از ماه، ماد است. از جمله در ماهیدشت، در قلعه «سکایا اوتیش» که آن مغ را به دار میآویزند که معنی آن جایگاه سکایاست. سوال این جاست که آن شخص را در کجا دفن میکنند؟ در جایی به نام «پئیشی یاووادا». این اسم بسیار مهم است که در ادامه از اهمیت آن خواهم گفت.
لغتها در تطورات تاریخی تحول پیدا میکنند، برای مثال «پئیشی یاووادا» رفته رفته یعنی طی دو هزار و چند صد سال در تلفظ اقوام و مردمی که در ناحیۀ همدان زندگی کردهاند به صورت «سیجآباد» درآمده است. «پئیشی» به «سیج» تبدیل شده است. آنجا همان حصار دزه (دیزج) است. حال این قلعه «پئیشی یاووادا» به چه معناست؟ به معنای بایگانی دولتی که نوعی کتابخانه و مرکز اسناد بوده است که آن مُغِ یاغی را در آنجا حبس میکنند. سند رسمی دیگری هم در مورد «سیجآباد» داریم؛ ناصرالدین شاه هنگام عبور از این ناحیه در سفرنامهاش از آن یاد کرده است. یکی از وجوه دیگر این کلمه «پئیشیی یاووادا» کلمه «پیسیجان» است. در اطراف چشمه قصابان، دهی به همین نام وجود دارد که آثار سنگهای قدیمی در آن یافت شده. فسیجان دیگری که بسیار هم مشهور است به نام تخت سلیمان که اسم آن «سیژ» بوده است. «سیژ» از همان کلمه «سیج» گرفته شده است. در مورد «سارو» هم عرض کردم که تپه هگمتانه را به این نام میگفتند و «ابنفقیه همدانی» در قرن سوم با تأسف و ناراحتی در مورد این تپه (سارو) نوشته که در حال لگدکوبشدن بوده و از این موضوع تأسف میخورد. معلوم میشود که تپه هگمتانه آن هنگام در حال تخریب بوده است.
هفت دروازه هگمتانه
در مورد هفت دروازه هگمتانه باید بگویم اگر گزارش هرودوت درباره آن دقیق نباشد، گزارش مورخان همدانی مانند «ابنفقیه» که دروغ نبوده است و حتی در مورد آن گفتهاند، که گِل هر کدام را از چه شهرهایی آوردهاند. و آنچه در مورد این هفت بارو مهم است، اینکه بر حسب «بروج سبعه» یا «هفتگانه آسمانی» نهاده شده است. چراکه پادشاهان قوم خودشان را آسمانی میدانستهاند. این معروف است که یونانیان در طب و ایرانیان در نجوم سرآمد بودهاند. در آثار باستانی ایرانیان بروج فلکی و آسمانی زیاد میبینید. اما در مورد «سارو» این هفت دیوار رنگارنگ را ذکر کردهاند که ارگ «دارا» به این معناست که ارگ داریوش در آنجا بوده است. طبقات هفتگانه اینجا هم به هفت طبقه آسمان مربوط میشود و به قول پهلویگویان «ستاره پایه» است. یعنی هر ستارهای پایهای داشته که در عربی طبقه نام گرفته است.
در هفت پیکر نظامی هم این هفت ستاره ذکر شده است. آخرین ستاره آسمانی زحل بوده (که به پهلوی به آن کیوان گویند). ستارهای هیبت انگیز و گیرنده. دریغم میآید از اهمیت زحل برای شما نگویم؛ زحل نماینده آسمانی «زّروان» بوده یا برای مثال ستاره ناهید یا زهره نماینده «ایزد بانوی آناهیتا» و عطارد یا تیر نماینده «ایزد تیر» بوده است.
اهمیت ریشهشناسی
در مورد اهمیت دانستن ریشه واژهها و واژهشناسی باید بگویم، این شناخت مهمتر از دانستن سیر حوادث مانند آمدن و رفتن شاهان مختلف است. این نظریه وجود دارد که هفت باروی همدان و کاخ هگمتانه که در وسط آن هم ارگ دارا یعنی ارگ شاهی بوده، بر اساس «زیگورات»های بابلی گذاشته است. «زیگورات»ها هم هفت طبقه بوده که در طبقه نهایی خداوند بزرگ جایگاه داشته است که در کتاب همداننامه صفحه ۵۰۱ میتوانید جزئیات آن را به تصویر مشاهده کنید. مورد دیگری که قابل اشاره است، کاخ «کاووس» «گنگدژ» است که «سیاوش» ساخته است و هفت طبقه بوده. یکی از محققان فرنگی گفته کاخ کاووس و «گنگدژ» اصطلاحات اساطیری است که بر اساس هفت طبقه کاخ هگمتانه نوشته شده است.
تاریخ رسمی و واقعی ما یا از کتیبههای داریوش و خشایارشاه یا نوشتههای بابلی و نوشتههای یونانی به دست آمده و متون این کتیبهها سرگذشت تاریخی این ممکلت شده است. اما سرگذشت اساطیری و داستانی ما در شاهنامه تدوین شده است. بنابراین در شاهنامه حکیم فردوسی نام کوروش یا داریوش را پیدا نمیکنید. سوال اینجاست که آیا به این شخصیتها در داستانهای اساطیری پرداخته شده یا نه؟ روایتی وجود دارد که میگوید کوروش همان کیخسرو داستانی است و روایت دیگری هم داریم که داریوش مادی در تورات آمده که «هوخشتره» است و از داریوش کبیر هم به نام «داراب» ذکر شده که داستانهایی هم راجع به آن نوشته شده است. در جلسه گذشته از خاندانی به نام خاندان «هارپاگ» نام بردیم که میدانیم از وزرای بزرگ مادها بوده و اسامی مختلفی در بین ملتها پیدا کرده است. و کار نامجاشناسی (Toponymy ) همینجا اهمیت مییابد که در شناخت این تغییر و تطورات لغوی به ما راهنمایی میدهد. مثلا «اَروکس» که همان «هارپاگ» است. اَروخش هم همان «هارپاگ» است.
ایزدبانوی آبها
واقعهای که مربوط به مادها میشود هجوم و واقعه «سمیرامیس» است. «سمیرامیس» ملکه مشهور آشوری است که ما به آن «سمیرامات» میگوییم. نام شوهر او «نینوس» بوده و در افسانههای آشوری نینوس کسی است که شهر نینوا را ساخته است. نام «سمیرا»ی امروزی هم از همین «سمیرامات» گرفته شده است. یکی از روایتها در مورد بانیان همدان بانو «سمیرامیس» است که میگویند آبراهههایی که از الوند جاری شده را بنا کرده است. این نکته بسیار مهم است چراکه «سمیرامیس» نبوده که این آبراهه را درست کرده، این الههای یونانی به نام ایزد آبهاست. در این سرزمین نامهای زنان ایرانی مانند «آناهیتا» که امروزه به ناهید تبدیل شده، به معنی سرچشمه آبهاست. اهالی تاریخ میدانند که دکتر باستانی پاریزی کتابی به نام «خاتون هفتقلعه» دارد که همان ایزد بانوی آبهاست. افسانههای آشوری نظر به بغضی که به ایرانیان داشتهاند، آبراهههای همدان را کار «سمیرامیس» میدانند، در حالی که کار اصلی را در این مورد داریوش کبیر به انجام رسانده است.
در جلسه دوم، ذکر شد که نام «کاشی» به معنای آبی یا آسمان آبی است. به همین دلیل هم آسمان را نامخدای خود انتخاب کردند. «کاشو» نامخدای کاسیان به معنای خدای آسمان است. ملتهای باستان در اولین برخوردهای خود قسمتهایی از طبیعت را خدای خود در نظر گرفته است. ایرانیان به طور کلی آسماننگر بودهاند و خدایانشان آسمانی بودهاند. برعکس اقوام «سامی» که خدایان زمینی داشتهاند. در نظر داشته باشیم ایرانیان در علم نجوم صاحب مقام نیز بودهاند. کاسیها اجداد آریاییها بودهاند و همانطور که در جلسه قبل بیان شد از کاسیان اسامی زیادی مانند «کاشی شهر»ها و «قرقسین» و «همهکسی» که «هنگکاسی» بوده، باقی مانده است. جالب است بدانید، در گویش رشتی کسانی به که چشمهای آبی دارند «کاس» میگویند. یعنی از کاسیها چنین چیزهایی باقی مانده است.
سوال اینجاست که ایزد بانوی کاسیان چه نام داشته؟ نام او «شِمیروم» بوده؛ یعنی بانویی که به سرچشمه آبها، چکاد آبها نشسته و یا خدای کوهستان است. از این «شمیروم» چه اسامی باقی مانده است؟ میشود به سمیرا اشاره کرد. برای مثال نامجاهای سِیمره یا سَمیروم، شِمیران را در مقالهای به نام «شمیران و تهران و قطران» توضیح دادهام. اما ریشه این کلمه چیست؟ «شَمی» یک واژه هندواروپایی است و ایرانیان کهن این واژه را به کار بردهاند. یکی از وجوه این کلمه، در هند به وجود آمده و «هَمی» شده است و از آن «هیمالیا» بیرون آمده و دیگری «سِمی» که در تلفظ مردمان شمال به «زَمی» به معنای سردگاه بوده است و کلمات زمستان و «زمهریر» از آن به معنای برفگاه گرفته شده است. و همه اینها ریشه در کلمه «شمیروم» یعنی ایزدبانوی کوهها و خدایی که برچکاد کوهها نشسته، گرفته شده که به معنای خدای برفی و سرد است. پس ملاحظه کردید از هیمالیا تا شمیران از آن کلمه گرفته شده است.
گفتنی است تهران یعنی گرمسیر که در برابر کلمه شمیران است. کمااینکه از ماده تب و تاب و تِه گرفته شده و «تخرود» نیز به معنای رودگرم در جاده قم نیز از آن گرفته شده است.
تحریر: محمد رابطی