گلپریان تا همیشه معلم ماند
گفتوگو با «اشرف منطقی» درباره زندهیاد «سیفالله گلپریان»
منطقی: آقای گلپریان با علاقهمندان و استعدادهایی که در مدرسه رشد کرده بود، موسیقی و نمایشنامه تمرین میکرد و در هفته دو، سه روز بلیط در مدارس فروخته میشد.
*حسین زندی
*روزنامهنگار
«سیفالله گلپریان» یکی از هنرمندان تأثیرگذار شهر همدان به شمار میآید. بیشتر افرادی که در دهه چهل دانشآموز دبیرستانهای همدان بودند، شاگرد موسیقی و نقاشی او بودند. این بار خاطرات خانوادگی «اشرف منطقی» با خانواده زندهیاد گلپریان را مرور میکنیم.
– شما از دوستان خانوادگی زندهیاد گلپریان بودید، از خاطراتتان بگوئید.
خانمی به نام «زهرا رشتی» که ناظم مدرسه «عفتیه» بود و پدری رشتی و مادری همدانی داشت، همراه با برادرش «علی رشتی» (فریبا) در محله کبابیان، منزلی سه اتاقه زندگی میکردند. پدر و مادر من در یکی از اتاقها اجارهنشین و فامیل مادری خانم رشتی بودند. به خوبی به یاد دارم که کارهای هنری موسیقی با همکاری چند نفر در آن منزل شروع شد. سازهای ویلن، قرهنی، تنبک، فلوت و ضرب، همه در طاقچه چیده شده بود که در هفته تمرینهایی داشتند. آقایان گلپریان، گلعنبری، رشتی و پسر خاله ایشان (مسعود) و خانمی خوش صدا، در هفته یک روز فقط برای خودشان برنامه برگزار میکردند تا اینکه منِ پنج ساله پشت در اتاق به نواهای آنان گوش میدادم. حتی علاقه من باعث شد بعدها پسرم «مهران مهرنیا» آهنگساز شود و آرزوی مرا برآورده کند.
– آقای گلپریان هم آنجا زندگی میکردند؟
آقای گلپریان با مادر، برادر و خواهرش در محله جولان زندگی میکرد. منظور زمانی است که در زمینه هنر و نقاشی به استخدام آموزش و پرورش درآمد.
– بله از خانواده رشتی میگفتید…
زندگی آرام و هنری این خانواده تأثیر خوبی در فامیل گذاشت، چنانکه دورههای معاشرت فامیلی روز به روز بهتر شد. من در دبستان عفتیه به همراه خانم ناظم (رشتی) شروع به گذراندن دوره ابتدایی کردم و پدر و مادرم موفق به خرید خانهای در ذوالریاسین شدند و ما به آنجا نقل مکان کردیم. راهی تا منزل یکدیگر نداشتیم و من با به این خانواده بسیار وابسته شده بودم.
– نگفتید که با زندهیاد گلپریان چطور آشنا شدید؟
آقای گلپریان با خانم زهرا رشتی، خواهر علی رشتی (فریبا) که همسایه ما بودند، ازدواج کرده بود.
– فعالیتهای هنری آقای گلپریان را به یاد دارید؟
آن زمان در دبیرستانها، تدریس کلاسهای نقاشی را به عهده داشت. دیگر فعالیت هنری او به همراه آقای عبادی بود که در سالنی (بانک صادرات کنونی واقع در خیابان عباس آباد) به صورت تئاتر اداره میکردند و اکثر شبها نمایش و پیشپردهای که خودشان نوشته بودند، به اجرا در میآمد و با استقبال مردم مواجه میشد. آقای گلپریان با علاقهمندان و استعدادهایی که در مدرسه رشد کرده بود، موسیقی و نمایشنامه تمرین میکرد و در هفته دو، سه روز بلیط در مدارس فروخته میشد. کمکم اردوهای تابستانی به عهده ایشان و دیگران گذاشته شد. آن زمان حتی با خیریه فرح نیز به صورت افتخاری سرود و نقاشی کار میکرد و باعث رشد آنها میشد. اتاقکی واقع در بینالنهرین (بالای پست و تلگراف رادیو همدان) یک ساعت در شب برنامه اجرا میکرد که موسیقی آنرا آقای گلپریان به عهده داشت. در همدان دو هنرمند نقاش (آقای یحیی کارگر و گلپریان) در دبیرستانها کار میکردند و من خاطرات بسیار خوبی از آن زمان دارم.
– پس شما بیشتر با خانم رشتی مرتبط بودید؟
در سال ۱۳۲۸-۱۳۲۹ «شهرام گلپریان» به دنیا آمد. فامیل ما روز به روز بزرگتر میشد. بچهها، همبازی در منزل یا در تابستان باغ و صحرا خوش میگذراندند.آقای گلپریان همیشه مورد احترام همه بود، تا جاییکه پدرم آنقدر با ایشان صمیمی شده بود که در کارها با او مشورت میکرد. شغل پدرم آزاد بود و فقط جمعهها با فامیلی که اکثرا فرهنگی بودند، رفتوآمد میکردیم. همچنان خانم رشتی (همسر آقای گلپریان) مادر خوانده من بودند و من به ایشان وابسته بودم و در تهیه لباس و مهمانیها همراه ایشان بودم و از این زوج الگو میگرفتم تا اینکه شهره به دنیا آمد. هر دو فرزند شیرین و دوستداشتنی بودند. آن زمان بود که آقای فریبا به تهران مهاجرت کردند.
– دوره تحصیل، کدام مدرسه میرفتید؟
دوره سیکل را در دبیرستان شاهدخت گذراندم. آن زمان دو دبیرستان دخترانه در همدان وجود داشت؛ یکی «آزرم» واقع در محله کلپا و دیگری شاهدخت اول خیابان تختی بود که به دلیل نزدیکی منزل ما به آنجا پدرم موافقت کرد در آنجا ثبتنام کنم، در صورتی که آقای گلپریان نام مرا در دبیرستان آزرم، ذخیره کرده بود. بعد به همت آقای گلپریان و خانم رشتی، دانشسرای دخترانه (واقع در میرزاده عشقی) به معاونت خانم رشتی و همراهی دیگر دبیران آن زمان، تأسیس شد.
– یک بار گفته بودید که آقای گلپریان در ازدواج شما هم نقش داشت؟
بله. ازدواج من هم آن زمان سر گرفت و متأسفانه بر خلاف میل باطنی خودم و خانم رشتی نتوانستم در دانشسرا شرکت کنم. مراسم ازدواج ما و تائید همسرم را آقای گلپریان به عهده داشت و واقعا همه خانواده به خصوص خانم ایشان، سنگ تمام گذاشتند.حتی آن زمان لوازم طرب و شادی کم بود و آقای گلپریان با فلوت و شهرام با تنبک کاستی کار کردند که در مراسم نواخته میشد.
– بعد از مرگ زندهیاد گلپریان با خانواده ارتباط داشتید؟
بعد از اینکه شهرام دبیرستان را تمام کرد، در رشته هنرهای زیبا دانشگاه تهران قبول شد و به دنبال آن رفت و مادرش هم ایشان را همراهی کرد. مادر خانم رشتی فوت کرد و آقای گلپریان به دلیل علاقهای که به شهر همدان داشت، در آن منزل ماند و کلاسها و شهرش را ترک نکرد و تنها زندگی میکرد. به غیر از منزل خواهر و برادرش هم جایی نمیرفت. تا اینکه در سال دقیق نمیدانم ۱۳۵۰ یا سال بعد با اردویی که سرپرستی آن به عهده ایشان بود، در راه برگشت، یکی از بچهها گم شده بود و او از این ماجرا ناراحت شده بود. البته ساعاتی بعد پیدا شده بود، اما با مسئولیتی که خانوادهها به عهده ایشان گذاشته بودند، احساس ناراحتی و عصبانیت داشته و در راه همدان و داخل اتوبوس عمر پر بارشان به پایان رسید.
– حالا با فرزندان او ارتباط دارید؟
بعد از مراسم خاکسپاری، آقای گلپریان، خانم رشتی، شهرام و شهره به تهران برگشتند. مدتها خبری از آنها نداشتم. سالهای انقلاب و زندگی شخصی خودم تلفن هم برای همه در دسترس نبود، تا اینکه توسط یکی از فامیلهای همدانی شماره تلفنی از خانم رشتی پیدا کردم. سال ۱۳۷۵ به تهران رفته بودم و با ایشان تماس گرفته و نشانی ایشان را گرفتم. در خیابان کارگر به اتفاق فرزندم مهران مهرنیا به دیدنشان رفتم. در منزلی دو طبقه با شهرام سکونت داشتند و شهره هم به ژاپن رفته بود و همکار سینماگرانی از جمله «عباس کیارستمی» شده و مشغول به کار بود و ازدواج هم کرده بود. هر ساله روز معلم و نوروز را در تماس تلفنی به ایشان تبریک میگفتم. برای بار دوم در منزل ایشان ناهار خوردیم و مرور خاطرات گذشته میکردیم، که آقا شهرام هم رسید. گویا تعریفی که شهرام آقا شهرام داشتند روزی دزد به منزل ایشان میآید و خانمشان تنها در طبقه پائین بودهاند و برای اینکه فریاد نزنند، ایشان را در حمام میکنند و از گاوصندوق مقداری پول، دلار و فلوت پدرش را به سرقت میبرند. خانم هم که دو فرزند دختر داشتند مجبور به ترک ایران شده و مادر و فرزند تنها میمانند. یکی، دو سالی گذشت، یک سال در نوروز، موفق شدم تماس بگیرم، اما گویا خانم رشتی فوت کرده بودند و آقای غریبهای تلفن را برداشت و گفت اینجا شرکت است. بر خلاف میل مادر، هر دو فرزند در زمینه هنری فعالیت میکردند. چند سال پیش، یک آلبوم موسیقی از تنظیم شهرام با خوانندگی استاد «محمد نوری» به دستم رسید.