یک فنجان چای با لغتی تلخ
*قاسم امیری
*شاعر
شهر، نه شهر فرنگ که شهر همدان است. دروازههای زنگار گرفته و شیرهای بی یال و دم خفتهاند. شهر مردگان بی کفن و دفن و زندگان مومیایی شده، بسیاری از مردگانش از اعقاب تجویدند. شهر نه شهر فرنگ، اینجا که عجایبش خمیازه میکشند. شهر پادشاهان بی تاج و تخت و سکههای از رونق افتاده، ابنیه و روانهای سرگردان. اسپند در آتش و کوچههای بی عروس و دود آتش حسرت، بادها بر یادها میوزند و شیرها در ساعت نحس شباهت باختهاند و بی یال و دم و اشکم مانند کلوخ به هیچ مینگرنند. اینجا شهر همدان است. فاتح یا مفتوح؟ …اما بشنو از چون حکایت میکند که در گذر بادها و یادها (فتح الفتوح) بر دفتر ایام به ساعت سعد، قلم در خون آبه زدند. افتخارا! که دشمن قدار و عقرب جرار را به اعجاز پاره نانی و دو عدد خرما که دشمن خونی را به دوست و عقرب جرار را به پروانه تبدیل کرد. اینجا همدان شهر تماشاست. نیک بنگر که حقوق آدمی و قیمت مقطوع بردگان دو خط موازی است که یکدیگر را قطع نمیکنند چون قیمت نان و یک وجب کفن. شهر، شهر فرنگ نیست اما شهر سرشار از تماشاست. شهر خوابها و رویای خیس: گنجها و رنجهای بیگنج، شهر آبرو و آب روی که سرانجام سنگ آسیاب را به چرخش در آورد تا سوگند خورده را نان تازه به نیش کشد و مردمان شکر خدای عز و جل را به جای آورند. که سوگند مقدس به جای آورده شد.
بیایید و تماشا کنید که اینجا گورها فراخ و مردگان دلتنگند… و موشان در کاسه سر فیلسوفان به آهنگ باد شادخواری میکنند. شهر، شهر همدان است با برفها و کوچه های تنگ کلاسیک و گرما و عرقریزان مدرن هرچند که شاعران و نویسندگانش در خانه و در کنج دل خود میلرزند هم از سرمای آدم هم از سرمای عالم: همدان شهر انبار کاه و انبار لغت که قیمت هر دو برابرند. حسرتا! که پادشاه بی تاج و تخت کنجکاوان با جثه لاغر و گردن باریک، دنیای مکافات را به کام دوستان بخشید و باری اینجا شهر همدان است. دلها در کلاف درد و شهر سنگ و ناصبوری و شرح دل زنگ زده قاسم امیری که حتی سنگ صبورش را نیز از کف داد.