بن‌بست

0

*مریم رازانی

*نویسنده

در اتاقی با پنجره بسته با سرفه از خواب بیدار می‌شوی. چیزی راه نفس را گرفته. برمی‌خیزی پرده را کنار می‌زنی. درآن سوی پنجره دود دارد بالا می‌رود و پرندگان را به بالای شیروانی‌ها می‌راند. در کوچه، ده‌ها اتومبیل صف به صف، حلزون‌وار حرکت می‌کنند. چهره کلافه مردان و زنان در پشت فرمان و اضطراب تک‌مسافرهای کوچکشان از بالا هویداست. تعدادی کودک که به خاطر صرفه‌جویی دروقت زودهنگام آورده شده‌اند، پشت در مدارس بسته هوای دودآلود را با شوخی و خنده و خاطره به ریه می‌کشند. گاهی به‌دنبال هم از لابلای ماشین‌ها می‌دوند، به شوخی گلاویز می‌شوند، زمین می‌خورند و محصولات کارخانجات تولید خوراک‌های سرپایی از دستشان کف خیابان می‌ریزد. از شیر و فراورده‌های سالم خبری نیست. کارگری با یک دست خورجین خاک‌آلود و با دست دیگر، دست دختربچه‌اش را گرفته به آن طرف خیابان می‌برد. نگاه آرزومند دختر، همکلاسی‌اش را در یکی از ماشین‌ها دنبال می‌کند. سروکله ماشین‌های کارمندان ادارات کم‌کم پیدا می‌شود و سرعت حلزونی را به حداقل می‌رساند. شبه پارکینگی شده به وسعت یک محله که ماشین‌هایش درجا، تکان‌های خفیف می‌خورند. به چشم هیچکس غیرطبیعی نیست. اتومبیل باید خیابان را بند بیاورد، رفتگر باید دوباره بیاید جلد پفک و چیپس و غیره را از سطح خیابان جمع کند، انسانی که مشکل تنفسی دارد، لازم است در آپارتمانش به کپسول اکسیژن پناه ببرد. والدین باید با تأخیر و استرس سرِ کار حاضرشوند، مرد کارگر از صف کارگران روزمزد جا بماند و دخترش مثل گرسنه‌ای که از گینه آمده، کنار همکلاسی‌اش بنشیند. پرنده که اصلا رقمی نیست. برود گم شود. تصوری از یکی دو سرویس مدرسه که می‌توانسته بار ترافیک دم صبح را از گرده خیابان بردارد، در ذهن هیچکس نیست. پای صحبت بنشینی می‌گویند هزینه سرویس بالاست. امنیت نیست. ممکن است بچه در سرویس دعوایش بشود، از پله بیفتد. شاید سرویس نیاید. ماشین‌ها همه کهنه (اسقاطی) اند. آن‌قدر عیب می‌آورند که طرف می‌خواهد برود خیابان علیه هرچه وسیله نقلیه عمومی است، تظاهرات کند. کسی به فکر اصلاح نیست. به رفاقت و صفایی که با هم بودن بین دانش‌آموزان ایجاد می‌کند، فکر نمی‌کنیم. آن‌هایی که در فیلم‌ها با والدینشان یا بدون آن‌ها، ساندویج غذای سالم در دست، سر خیابان به سرویس‌ها سوار می‌شوند، به یکدیگر لبخند می‌زنند یا دسته‌جمعی آواز می‌خوانند، از ما بهترانند! کلا مصنوع‌اند! باور نکرده‌ایم که: «آسیب‌پذیرترین گروه به عوارض ترافیک، کودکان هستند». که: «این پدیده می‌تواند منجر به اختلال عملکرد مغزی کودکان، ضعف رشد و تکامل، کاهش ضریب هوش و افت تحصیلی آنان شود».

در یکی از میدان‌های پررفت‌و‌آمد، ترافیک راه عبور را بسته. صدای ناهنجار موتورهایی که از لابلای ماشین‌ها رد می‌شوند، گوش فلک را کر می‌کند. یکیشان هنگام پیچیدن با اتومبیلی مماس می‌شود. چوبی که به بغل موتور بسته، روی بدنه ماشین خط می‌اندازد. راننده بوق می‌زند تا او را متوقف کند. جا برای پیاده‌شدن نیست. موتورسوار برمی‌گردد، چوب را از بغل موتور برمی‌دارد و شیشه ماشین را زیرضرب می‌گیرد. کودک سرنشین اتومبیل وحشت کرده. راننده راه نجات را در کوتاه آمدن می‌بیند، با دست به موتورسوار علامت می‌دهد؛ خیالی نیست. می‌تواند تشریف ببرد! موتورسوار کیست؟ کارگری خسته که امید داشته حقوق عقب‌افتاده‌اش را بدهند و نداده‌اند؟ کار خلاف کرده و از دست مأموران می‌گریزد؟ به‌اصطلاح؛ چیزی زده؟ هرچه هست، عصبانی است و عصبانیتش کودک سرنشین اتومبیل را تا آخر عمر ترسانده. هیچکس مشکل را به گردن ترافیک نمی‌اندازد. کسی نمی‌پرسد این همه اتومبیل اغلب تک‌سرنشین در خیابان چه می‌کنند؟ چرا اصلا این همه اتومبیل هست؟ چرا همه تولیدات خرد و کلان در مملکت تعطیل شده و تنها تولید خودرو برقرار و رو به ازدیاد است؟ چرا بدنه ماشین این‌قدر آبکی است که چوبی به آن خط می‌اندازد؟ چرا وسائط نقلیه عمومی آن‌قدر کم پیدا و غریبند؟ قطعا کسی هم در آن لحظه توجه ندارد که: «صنعت حمل و نقل علاوه بر آثار سوء جسمانی از جمله مسمومیت با سرب، باعث اختلالات عصبی- رفتاری، تحریک‌پذیری، اضطراب و حتی انزوای اجتماعی افراد می‌شود». که: «بی‌توجهی به آثار روان‌شناسی حمل‌و‌نقل، باعث شده است تا جنبه‌های زیانبار ترافیک در سلامت انسان‌ها به درستی شناخته نشود».

در خیابانی دیگر، چند تاکسی خالی در ایستگاه مربوط به خودشان ایستاده‌اند. تک مسافر تاکسی جلویی بی‌وقفه و مضطربانه به ساعت گوشی‌اش نگاه می کند. نیم‌ساعتی می‌شود که مسافری راهش به این‌طرف نیفتاده. مسافت آن‌قدر کوتاه نیست که بتواند پیاده برود. وجهی همراه ندارد تا کرایه سه نفر بقیه را حساب کند. راننده‌ها پیاده شده‌اند، با هم حرف می‌زنند. چهره هاشان ظاهرا بی‌تفاوت است. چندبار ممکن است از این مسیر بروند و برگردند؟ چه مقدار پولی بعد از پرداخت پول بنزین و هزینه‌های مربوط به ماشین به خانه می‌برند؟ ناراضی‌بودن از آن شغل و اجبار به ادامه‌اش چه عوارض روانی به دنبال می‌آورد؟

چند مغازه مثل کتابفروشی، تفلون ظروفِ کارکرده، یا خرده‌فروش‌هایی که لباس‌های نخی و ارزان‌قیمت تولید داخل را در شکاف‌های دخمه مانندی به نام مغازه! به معرض فروش گذاشته‌اند، در کوچه‌ای واقعند. صبح و عصر، چهار ردیف ماشین صف به صف از مقابل آنان رو به انتهای کوچه می‌خزند. تقریبا اثری از عابرپیاده نیست. مراجعه‌کننده‌ها مشتری و اغلب دوست و آشنا هستند. همین هم غنیمت است! کسی نمی‌پرسد چرا طرح‌های پیشگیری از ازدحام اتومبیل‌ها جواب نداده؟ چرا عبور ماشین‌ها به کوچه‌ها می‌افتد؟ خانه‌های مسکونی واقع در کوچه‌ها چگونه صبح تا شب دود و صدا را تحمل می‌کنند؟ آیا کسی رساله مثلا دکتر هاگن کالش آلمانی را که اثبات کرده: «قرار گرفتن به مدت طولانی در معرض ذرات ریز معلق آلوده در هوا و آلودگی صوتی ناشی از ترافیک، هر دو با خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی عروقی مرتبط هستند». در اصلاح ترافیک لحاظ کرده است؟ نمی‌دانیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.