شکلات تلخ

سفری از «زیر بازارچه نظربیگ» به «تاریخ غیرت»

0

*مریم رازانی

*نویسنده

۱)هوا دلگیر است. کسبه تازه از سر خیابان برگشته و در دهانه دکان‌هایشان نشسته‌اند. کلاه بلندِ کربلایی مظفر که آن را از سفر کربلا آورده، روی سرش کج ایستاده است. دیده بودند کربلایی با «حاجی خروس» دست می‌داده و روبوسی می‌کرده. همان موقع کلاهش جابجا شده بوده. هنوز به آن عادت نکرده است. هر آینه رگه‌ای از دلسوزی و پشیمانی در نگاهش پیدا و ناپدید می‌شود. حاجی خروس با قد و قواره متوسط، کت و شلوار خاکستری و موهای تابدارِ به خاک آلوده، سست و رنگ پریده، از مقابلمان می‌گذرد. تازه از سر مزار خروس خوش هیکل و رنگارنگش که همه جا، حتی در سینما در آغوش یا در کنارش بود، برگشته.  پدر می‌گوید: «عشق حقیقی این طوراست. فرقی نمی‌کند معشوق که یا چه باشد. عاشق که باشی، ازحاج خروس که سهل است، از جائر زائر می‌سازی». سواد پدر مکتبی است. «اَلِف اَلِف آ، ذال و رِ  وُ ذَر، آذر.»… چگونه در ابتدایی‌ترین مکتب‌ها و در زیرچوب و فلک به چنین تعریفی از عشق دست یافته است، نمی‌دانم. آدم را به هوس می‌اندازد کیف و کتاب مدرسه را  زیر رختخواب‌های روی هم چیده شده صندوقخانه گم و گور کند، بعد ردِ بوی نمِ کوچه‌های خاکیِ «پشت بازار»[۱] یا «زیر بازارچه نظربیگ»[۲] را بگیرد و برود تا برسد به مکتب‌خانه «عمو داوود» یا «میرزا غلامحسین» که هم درس می‌دهند، هم می‌زنند، هم هیچ روزی خنکای آب و نوازش جارو را از کوچه مکتب‌خانه دریغ نمی‌دارند…

۲) ترکیه دست به کشتار کردهای مرز سوریه زده است. خون است که می‌ریزد، جسم است که زیرآوارله می‌شود، خواب‌ها پریشان، پاها گریزان، نفس‌ها منقطع و غرور ایستاده است. «هورین خلف»[۳] را در حومه شهر از ماشین بیرون کشیده و بی‌محاکمه اعدام کرده‌اند. باید پا شکسته باشی که نتوانی به خیابان بزنی و تکرار مزخرف تاریخ را که همدانت هم درسال ۱۰۳۸ ه. ق در زیر تیغ لشکرعثمانی از سرگذرانده[۴]، به فریاد محکوم کنی.

۳) گرما حس از تنِ اهالی ربوده است. بوی طالبی، خربزه، هندوانه و خیارهای درشتِ رسیده می‌آید. خیلی هم دلچسب است. کرختی نمی‌گذارد کسی دست به سوی شان ببرد. تنها صدای رسا، صدای حشمتِ لیمو فروش است. طبقش را روی سرگذاشته داد می‌زند: « لیمو شیرین»  اصلاح می‌کند: «تُرُشِه». لیموترش هنوز به بازار نیامده. رفته از شیراز خریده با پیکابِ رسول آورده. نوبر است. می‌ارزد به این‌که صدای اش را بیندازد توی سرش و مردم را از خواب دلچسب بعدازظهرِ آخرهای تابستان بیدار کند. پاییز و زمستان در محوطه بزرگ «دربِ دلاکان»[۵] یا «شالبافان»[۶] کنار اجاق و دیگش می‌نشیند شیربرنج می‌فروشد. برنجش نیمدانه و تهِ انباری است اما خداتا مزه دارد.

۴) آقا علی در سنه ۱۱۳۶ه. ق از قزوین به سمت وطن عزیزش همدان راه افتاده تا با دخترعمویش نیم تاج خانم – که پدر و مادرش برای او در نظر گرفته بوده‌اند – ازدواج کند. در نخستین دقایق ورود صدای شلیک توپ‌های دولت عثمانی را می‌شنود. آمده‌اند ویران کنند. بسوزانند. دست به قتل عام بزنند. دیری نمی‌گذرد که خود را در میانه دو عشق اسیر می‌بیند. یکی به زندگی می‌کشاند و دیگری به سوی مرگ می‌راند. عجیب آن‌که هر دو هموزن‌اند و از هیچ‌یک نمی‌تواند دست بکشد. یکی همه زیبایی و معصومیت است و آن یک همه خون و گلوله. نیم تاج را رها کند خود مرده است. شهر را از دست بگذارد، هم مرده است زیرا خلقی گرسنه و بی‌سلاح را آماج بلا دیدن و دم برنیاوردن طریق جوانمردی نیست. پس معجونی از عشق و غیرت سر می‌کشد و پا به میدان می‌نهد…[۷]

دو کتاب « داستان‌های زیربازارچه نظربیگ » زنده یاد استاد سید میرزا رضویان (نشر کیوان) و «تاریخ غیرت» آقا شیخ موسی دستجردی (نثری همدانی) که به کوشش مهدی به خیال به چاپ رسیده، اگرچه به ظاهر متفاوتند و به دو دوره از تاریخ همدان تعلق دارند، اما ذهن خواننده را ناخودآگاه به یکدیگر و به همه آثار و خاطراتی از این دست – فارغ از این‌که به کدام شهرو دیار مربوط باشند- پیوند می‌دهند. قلم عجیب جادویی دارد. دست آدم را می‌گیرد، می‌برد تا دل تاریخ. شهر به شهر، کوچه به کوچه کو به کو. تلخ و شیرینش دلرباست. شکلات تلخ. آینه می‌شود. آینه می‌شوی. کاتب و مکتوب چنان درهم تنیده‌اند که دست به جدایی شان نمی‌توان زد. آدم‌ها هم همین طور. نیم تاجِ تاریخ غیرت همان قدرپاک و شریف است که رابعه دختر مرحوم صفاء الحق – خدا یکی، عشق یکی- زندگی‌ها با همه دشواری ساده‌اند. نانوا و سلمانی و مکتب‌خانه‌دار و پاسبان و سرباز و فرمانده و مجاهد به رغم جایگاه اجتماعی، هنگام برخورد با حوادث به وحدت می‌رسند. – طعمِ دلچسبِ برابری –  اختلاف طبقاتی یا نیست و یا آن قدر اندک است که هیچ‌کس آن را به رسمیت نمی‌شناسد و بها نمی‌دهد. اختلافی اگر پیش می‌آید بیشتر بُن مایه فرهنگی دارد. وقتی در خیال از زیر بازارچه می‌گذری یا در سنگر غیرت در کنار مجاهدی بیدار می‌مانی، نگاهت بی‌اختیار به اکنون و به سویی که هستی برمی‌گردد و سراپا خجل می‌شوی. به آدم‌های امروزی ِ شبیه‌سازی شده، تاجران موفق پودر و ماتیک، صف‌های تو در تو برای غذاهای فوری و روغن‌های سوخته مسموم، مدرسه‌های شبیه بانک، بانک‌های شبیه سرِ گردنه، برنامه‌های حقیرِ پیچیده در آگهی، گوشی‌های میلیونیِ عروسک‌ساز، کودکانِ معلق، پیرانِ خود خواه ِموزه‌ای، جوانانِ خلاقِ منزوی، کتابفروشی‌های تعطیل و … به کجا می‌رود این سیل شتابان؟

شاید دوست بدارید :

بالیدن و رو به ترقی داشتن آرزوی هر جامعه سالم است. نو شدن اما آداب خودش را دارد. اصالت را در بازار مکاره نمی‌فروشند. حفظ میراث فرهنگی خودِ فرهنگ را هم شامل می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱] محله ای قدیمی درخرم آباد لرستان

[۲] بازارچه ی قدیمی شهر همدان واقع درمحله جولان

[۳] بانوی ۳۵ ساله رهبرحزب سوریه آینده و مدافع حقوق زنان در شمال سوریه

[۴] پیشگفتار کتاب تاریخ غیرت ص ۲۳

[۵] محوطه ای قدیمی و معروف درخرم آباد

[۶] محله ای قدیمی درهمدان

[۷] کتاب تاریخ غیرت

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.