فتوت نقاشان

کارنامه هنری استاد «احمد فتوت» با نگاهی به وضعیت هنر نقاشی در همدان

همدان‌نامه: در روز همدان برای استاد احمد فتوت که عمری را صرف هنر نقاشی این شهر کرده، پرونده نوشتیم؛ او که سرمایه بزرگ این مملکت است و توانسته شاگردان زیادی تربیت کند. او که از جای جای این شهر و زیبایی‌هایش نقاشی کشیده و به جان شهروندان داده؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

0

*دمی با استاد عشق و هنر

*نگاهی به زندگی پربار استاد احمد فتوت

*حسین زندی

*خبرنگار

در روز ۱۶ مرداد ماه، گفت‌وگویی با «احمد فتوت» یکی از هنرمندان برجسته کشور و هنرمند نام‌آشنای همدان در خصوص زندگی شخصی و هنری وی و جایگاه هنری همدان در گذشته و حال داشتیم.

او تأثیرگذارترین هنرمند ساکن همدان است، شاگردان زیادی را تربیت کرده، آثار کم‌نظیری خلق کرده و بنیانگذار رشته گرافیک در هنرستان‌های همدان و هنرهای تجسمی در دانشگاه آزاد همدان است. صحبت‌هایش را می‌خوانیم.

  • ابتدا از خودتان بگویید چه سالی و کجا متولد شدید و چه اتفاقی افتاد که به نقاشی علاقه‌مند شدید؟

من سال ۱۳۲۲ در همدان در محله «کلپا» به دنیا آمدم. این محل به عنوان محله کودکی و مکان بازی‌ها، برای من خاطره‌انگیز است. هنگامی که کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم، به مدرسه نصرت در محله حاجی می‌رفتم. از مدرسه که به خانه می‌آمدم، نان تهیه می‌کردم. به دلیل این‌که ماشین یا درشکه نداشتیم، این مسیر را روزی چهار مرتبه پیاده‌روی می‌کردم.

در مدرسه نصرت، معاونی با نام آقای خوانساری بود که اگر زنده است، امیدوارم سلامت باشد و اگر فوت شده روحش شاد باشد. مرد تنومندی بود و یکی از اقدامات او این بود که آثار شاگردان ممتاز در خطاطی و نقاشی را در ویترین مدرسه می‌گذاشت. زمانی که چهارم ابتدایی بودم، یکی از دانش‌آموزان یک کلاغ با مرکب چین کشیده بود و اثر وی چنان دقیق و ظریف بود که من شیفته این نقاشی شده بودم و دوست داشتم یک روزی این کار را انجام دهم.

  • پس نقاشی را از مدرسه شروع کردید؟

پس از دوره ابتدایی، به دبیرستان پهلوی سابق رفتم. در دبیرستان نیز کارهای خط و نقاشی بچه‌ها در ویترین وجود داشت. آقای «بشیر بختی» رئیس دبیرستان و زنده‌یاد درخشان هم معاون دبیرستان بودند. زنده‌یاد «سیف‌الله گلپریان» نیز معلم کار و هنر ما بود. اولین کاری که زنده‌یاد گلپریان آموزش داد گلسازی با خمیر بر روی کوزه‌های سرامیک بود. هفته بعد از آن که کار را تحویل دادم از من پرسید که این کار کیست و من به او گفتم که کار خودم است و این‌ها را از آقای ذوالفقاری که با برادرشان در خیابان بوعلی فروشگاه سرامیک داشتند، یاد گرفتم یک تابستان با حمایت عمویم در آن‌جا شروع به کار کردم.

  • متوجه شدم علاوه بر مدرسه، سفال‌فروشان خیابان بوعلی هم در جذب شما به هنر نقاشی تأثیر داشتند؟

بله. آقای فردیناند گرابنر، سیف الله گلپریان و خوانساری باعث شدند تا من انگیزه خاصی به نقاشی پیدا کنم، اما در آن زمان استادی نبود که من بتوانم از او استفاده کنم.

  • چه سالی ازدواج کردید؟

از طریق همسایگی با دختری آشنا شدم، سال ۱۳۵۰ از او خواستگاری کردم و در سال ۱۳۵۲ ازدواج کردیم. سه فرزند دختر  داریم. آن‌ها به کار من علاقمند بودند، اما به دنبال تحصیل رشته دلخواه خود رفتند. دو فرزندم پزشک هستند و دیگری مکانیک خوانده و اکنون برای اجرای یک پروژه در تاشکند است.

  • مشوق شما در خانواده چه کسی بود؟

یکی از عواملی که من را تشویق می‌کرد، مادرم بود؛ او مشوق اصلی من بود و خیلی بر این موضوع تأکید داشت؛ البته خود مادر در خیاطی و گلدوزی مهارت خاصی داشت و به هر حال دور و نزدیک خیلی مواظب نقاشی‌های من بود. به خاطر می‌آورم که یک روز یک گل با رنگ و روغن روی ورق پاسور کشیدم. آن زمان آشنایی نداشتم که بوم و رنگ و روغن چه معنی دارد و گلی که طراحی کردم را روی پارچه بدون زیرسازی کشیدم. پس از آن به سینما هما رفتم و هنگامی که برگشتم با کلی اندوه از مادرم پرسیدم که چه کسی به نقاشی من دست زده، اما او در پاسخ گفت کسی با آن کاری نداشته و از من خواست تا دوباره طراحی کنم. یکبار دیگر کشیدم و باز هم رنگ نقاشی روی پارچه پخش شد. پس از آن پی بردم که در نقاشی ابتدا باید کار را یاد گرفت، اما کسی نبود که از او یاد بگیرم و سوالاتم را بپرسم.

  • نمی‌توانستید در کلاس‌های آقای کارگر و گلپریان شرکت کنید؟

کلاسی که زنده‌یاد گلپریان برگزار می‌کرد، مخصوص خانم‌ها بود. تنها دو شاگرد پسر آن‌هم به دلیل نسبت خانوادگی داشت. نقاشی را جدا از مدرسه از فروشگاه‌های سفال یادگرفتم. دو فروشگاه سرامیک در همدان بودند. آن زمان گردشگران زیادی به دلیل خنکی هوا به همدان می‌آمدند. نقاشی روی کاشی، بوم و بشقاب خواستاران زیادی داشت. من روزی ۱۵۰ کاشی به ارزش یک تومان می‌کشیدم و روزی ۱۵۰ تومان کار می‌کردم که درآمد خوبی بود. اگر عقل اقتصادی داشتم آن پول‌ها در راه ملک خرج می‌شد. بسیاری از آن پول‌ها در راه خرید نان برای هیئت خرج شد.

  • در خصوص آقای فردیناند گرابنر چه نظری دارید؟

آقای گرابنر نقاش، همسر خانم «ایراندخت میرهادی» یکی از امپرسیونیسم‌های دوره اروپا بود، در همدان کارهای زیادی انجام داد و همدان واقعی را می‌شد در کار آقای گرابنر دید. این نقاش در واقع در ایران معروف شده بود؛ به طوری که من در کاخ رامسر هم یکی از کارهای گرابنر را دیدم که یک حیاط قدیمی، یک درخت کاج و یک خانه یک طبقه بود. گرابنر جوری همدان را نقاشی می‌کرد که انگار همدان زاده شده بود و او یکی از نقاشان برجسته دنیا بود. امپرسیونیسم‌ها یک حالتی در کارشان دارند که می‌شود از طریق رنگ‌گذاری کارهایشان فهمید که آن‌ها در چه مرحله‌ای هستند. گرابنر موقعیتی نداشت تا در همدان رشد کند، اما مشتری‌های خاص خود را داشت و همه او را می‌شناختند. زنده‌یاد گرابنر کارگاهی لب خیابان داشت. من از پنجره بالا رفته و کار های او را تماشا می‌کردم و باعث شد تا او مرا با چوب تنبیه کند.

  • چه شد که به دانشگاه رفتید؟

در سال ۱۳۳۹-۱۳۴۰ دیپلم گرفتم. با زنده‌یاد «ضیاالدین جاوید» همکلاس بودم. بعد از دیپلم یک روز در خیابان او را دیدم و خیلی خوشحال شدم؛ فهمیدم که او دیگر در همدان نیست و به تهران رفته. به من گفت که کنکور هنرهای زیبا را شرکت کنم. او یکی از مشوقان من بود. بین سال‌های که دیپلم گرفتم تا زمان کنکور، نقاشی می‌کشیدم. سال اول که کنکور دادم قبول نشدم و فهمیدم که باید در کلاس‌های تهران شرکت کنم. آتلیه‌ای با نام «آتلیه کنکور» وجود داشت که آموزش بسیار خوبی داشت. در تهران به کلاس زنده‌یاد حمیدی که همدانی بود رفتم. کلاس‌های او خیلی مفید بود. خانمی که بغل دست من بود، با خانم حمیدی دوست بود و بعد از مدتی فهمیدم که این خانم، «سیما بینا» بوده است. او سال اول (۱۳۴۷) قبول شد اما کارهای وی در حدی نبود که قبول شود. با زنده‌یاد «عرب‌علی شروه» باهم قبول شدیم. او در عرصه هنر و نقاشی بسیار فعال و کنجکاو بود، اما متأسفانه زیاد عمر نکرد. آثاری که از وی مانده بسیار شاخص و هنری هستند. اوایل آشنایی او به من گفت: این‌جا چیزی که ما می‌خواستیم نیست؛ دلیل را از او پرسیدم، اما توقع وی شیوه رنسانس بود. بسیاری افراد مانند خانم کوبان به تازگی از اروپا آمده بودند و هنر نقاشی را خوب می‌شناختند. آن‌ها سعی داشتند بر هنر روز کار کنند و البته موفق هم بودند و با شیوه قبلی و رنسانس بسیار فرق داشت. پس از آن دکتر میرفندرسکی به جای آقای سیحون رییس دانشکده شد و آقای سیحون از دانشگاه ترک علاقه کرد. در گذشته حیدریان، شیخ و اولیا تدریس داشتند، اما با آمدن استادهای جدید روش تدریس عوض شد.

  • در آن زمان دانشگاه چند رشته داشت؟

رشته‌های نقاشی، موسیقی، تئاتر و معماری در هنرهای زیبا دانشگاه تهران تدریس می‌شد. در آن زمان در زمینه گرافیک کار می‌کردند، اما مانند الان رشته جداگانه‌ای نبود.

  • چند سال در تهران بودید؟

من از سال ۱۳۴۲ در آموزش‌و‌پرورش مشغول بودم و در پایه ابتدایی همدان و بهار تدریس می‌کردم. از سال ۱۳۴۸ که قبول شدم تا دو سال به دلیل عدم موافقت آموزش‌وپرورش به تهران منتقل نشدم، اما به تهران رفتم و کسی را در همدان برای تدریس جایگزین کردم. مدرسه‌ای در شهرک ولیعهد تهران بود که بعدازظهرها بعد از کلاس، به مدرسه برای تدریس می‌رفتیم. سال ۱۳۵۲ فارغ‌التحصیل شدم و تا سال ۱۳۵۶ در تهران بودم. از سال ۱۳۵۶ تا سال ۱۳۶۳ در دبیرستان این سینا بودم.

  • خارج از مدرسه کار هنری را ادامه می‌دادید؟

یک روز نزد آقای «پرویز تناولی» رفتم و او پیشنهاد کار طراحی برای جواهرسازی را به من داد. طرح‌هایی به جواهرسازی دربار که اول جردن بود می‌دادم؛ این جواهرسازی با مدیریت آقای لئون که خود در رشته جواهرسازی آمریکا تحصیل کرده بود، طلا نام داشت. او بسیار مرد هنر دوست و واردی بود و بسیاری از طرح‌های ما را می‌ساخت که درآمد خوبی هم داشت؛ ساعتی ۵۰ تومان درآمد داشتیم که پول خیلی خوبی بود. در آن زمان آقای لئون یک مجسمه ونوس از طلا داشت. ما اوایل فکر می‌کردیم جنس این مجسمه برنز است، اما بعدها فهمیدیم که طلاست. او در اعیاد مختلف مسلمانان،مسیحی‌ها و ایرانی‌ها به همه کارگران خود سکه‌های پهلوی جایزه می‌داد.

  • وضعیت دانشکده چگونه بود؟

کنکور، دو مرحله‌ای و بسیار سخت بود. مرحله علمی که شامل ادبیات فارسی و زبان می‌شد و مرحله تخصصی، طراحی با موضوع مشخص در جلسه بود. کلاس‌های دانشکده بسیار خوب بود. امکان ارتقا در رشته برای کسی که می‌خواهد فراهم بود، اما هر زمانی شرایط خاص خود را دارد؛ جو دانشگاه در آن زمان کمی متشنج بود و دانشجوهای رشته فنی دشمن دانشجوهای هنر بودند؛ چراکه آن‌ها زیاد اعتصاب می‌کردند، اما دانشجوهای هنر آرام‌تر بودند. قباد شیوا، محمد حسین حلیمی و ضیالدین جاوید قبل از ما بودند و فقط آقای عرب‌علی شروه در زمان ما همدانی‌ بود.

  • شما بنیانگذار رشته گرافیک در همدان هستید. ارتباطی که با رشته گرافیک پیدا کردید چگونه بود؟

در سال ۱۳۶۳ معاون فنی و حرفه‌ای از من خواست تا این رشته را راه‌اندازی کنم، من هم قبول کردم. این بود که در دبیرستان چمران و تهذیب درس می‌دادم و در این دو مدرسه  رشته گرافیک را تأسیس کردیم. از اولین فارغ‌التحصیلان می‌توان از «محمد غفوری‌منش»، «خیرالله اصغری» و «غلامرضا شاملو» نام برد که به جایی رسیدند.

  • تدریس این رشته به چه صورت بود؟

آن موقع کتاب درسی نبود و اغلب روش طراحی کردن و جزوه برنامه‌ها را به دانش‌آموزان تدریس می‌کردم. آقای مدی مسئول فنی و حرفه‌ای کل کشور بود. او ابلاغ داده بود که به تهران برای تشکیل کلاس برویم. خانمی با نام پهلوان آن‌جا بود و دید که من بسیار عصبانی هستم. از او خواستم تا به جای او تدریس کنم و پس از پرسیدن تحصیلاتم قبول کرد. به او گفتم ما به این‌جا آمدیم تا هنری یاد بگیریم نه این‌که چاپ سیب‌زمینی یاد بگیریم و او از دست من ناراحت شد و به من گفت بسیاری از معلمان هنر بلد نیستند. در آن زمان معلمان ورزش ساعت اضافه داشتند و برای تکمیل ساعت کاری مجبور بودند تا درس‌های دیگر را تدریس کنند. در روزهای آخر دوره گفتند باید یک سری برگه امضا کنید و در قبال آن هزینه‌ای هم پرداخت کردند.

شاید دوست بدارید :

از آقای مدی خواستم برای مدرسه به من تعدادی کتاب بدهد؛ چراکه کتاب‌هایم کافی نبود و او قبول کرد. از او رسید خواستم که معلوم باشد کتاب‌ها را از وی تحویل گرفته و به همدان می‌برم. به استانداری گزارش داده بودند که فتوت می‌خواهد کتاب‌های مبتذل بیاورد؛ چون کتاب‌ها اروپایی بودند. همان دوره‌ای بود که وزیر آموزش و پرورش استیضاح شد. آقای اکرمی وزیر آموزش‌وپرورش به همدان آمد و از من پرسید که چه کتابی چاپ کرده‌ای؟ من هم کتاب‌ها و رسید آقای مدی را به او نشان دادم و مسئله تا حدودی حل شد.

  • تدریس دانشگاه را چه زمانی شروع کردید؟

از سال ۱۳۶۳ در دانشگاه آزاد و دانشکده دکتر اقبالی تدریس کردم. این دانشگاه‌ها رشته‌های گرافیک و معماری داشتند. در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی دوباره دعوت به کار شدم و به دانشگاه برگشتم.

  • چه شد که به سمت چاپ کتاب‌های خود رفتید؟

بسیاری افراد خواستند کارهای من چاپ شود تا افرادی از آن بهره ببرند. چاپ نظر در تهران یک سال باعث شد تا کار من راه نیفتد. فردی من را به چاپ هفت‌رنگ فرستاد و در سال ۱۳۹۰ این ماجرا تمام شد. در آن زمان چاپ برای من حدود ۱۵ میلیون تومان تمام شد. اکنون برای چاپ کارهای آماده دارم، اما هزینه چاپ آن فراهم نیست.

  • ارتباط شما با آقای «یحیی کارگر» چگونه بود؟

من اواسط دهه پنجاه پس از چند سال از تهران به همدان برای تدریس در دبیرستان ابن سینا برگشتم. در آن دوره زنده‌یاد شکیبا معاون دبیرستان بود. آقای شکیبا با آقای کارگر ارتباط نزدیکی داشت. او نظر من را در خصوص آثار آقای کارگر پرسید و من هم گفتم که کارهای وی عالی است. آن زمان آقای کارگر تصویر ثریا پهلوی را فوق‌العاده کار کرده بود. مغازه‌ای در همدان از تصویر ثریا سه چهار عدد نگه می‌داشت. به هر حال هر کس می‌خواهد نقاشی را یاد بگیرد باید از افراد بزرگ کپی برداری کند. به همراه آقای شکیبا به منزل آقای کارگر رفتیم و پس از گفت‌وگویی فهمیدم که وی شعرهای حماسی نیز دارد. او از من پرسید که آیا دوست دارم این شعرها را نقاشی کنم من هم علاقه‌ام را نشان دادم و گفتم اغلب کارهایی که می‌کشم در قالب طبیعت است. پس از آن دیگر یکدیگر را ندیدیم و موقعیت دیدار برایمان فراهم نشد.

  • نظر شما درباره «کوروش ابراهیمی» چیست؟

کوروش ابراهیمی یکی از بهترین کپی‌برداران همدان بود که تابلوهای معروف همچون مونالیزا و تابلوهای شیشکین را کپی می‌کرد. برای کتاب نقاشان همدان تلاش کردیم تا با ایشان ارتباط برقرار کنیم، اما متاسفانه نشد. او اگر درست حرکت می‌کرد می‌توانست یکی از بهترین نقاشان باشد. به دلیل گوشه‌گیری وی، ارتباطی با او نداشتم.

  • درباره «ولی سوداگر» بگویید.

او در زمینه تئاتر فعالیت داشت. او خوب نقاشی می‌کرد. قادری و گرابنر نیز با او کار می‌کردند. سوداگر یک سری اثر دارد که برخی فکر می‌کردند کار گرابنر است، اما بعداً فهمیدند که کار ولی سوداگر است.

  • یک بار از نقاشان یکشنبه در اروپا گفتید، نقاشان یکشنبه چه معنایی داشته است؟

نقاشانی در فرانسه روزهای یکشنبه کنار یکدیگر جمع می‌شدند. در آن‌جا دکه‌های بسیاری در دور تا دور یکدیگر وجود داشت. در مسکو نیز چند نقاش روس بودند که بر چهره کار می‌کردند، اما توجهشان روی شباهت بود نه خط و رنگ و طراحی؛ این یکی از توانایی‌های آنان بود، اما کافی نبود.

  • خانم میرهادی خودشان نقاشی می‌کردند؟

زمانی که خانم میرهادی را در مجلسی به همراه دفتر طراحی دیدم، به او گفتم من یکی از بیماران شما بودم و می‌خواهم کارتان را ببینم. او از من دعوت کرد تا صبح زود در منزلشان واقع در کوچه مشکی آثارش را ببینم. به منزلش رفتم و کارهایش را دیدم؛ نقاشی‌هایی بر روی کارتون و وسایل کوچک داشت. از او خواستم تا امضایش را بر کارهایش بزند. کارهای وی نزدیک به آثار آقای هانیبال الخاص بود. بعد‌ها بر سر موضوعاتی همچون اعتیاد، با او قطع رابطه کردیم.

  • نقاشی بین همشهریان مسیحی چه جایگاهی داشت؟

کوروش ابراهیمی خیلی آموزش نمی‌داد. معمولا نقاشی‌هایی که در کلیساها و مکان‌های مذهبی همدان هستند، افراد دیگر آن‌ها را نقاشی کرده‌اند. در گذشته بچه‌ها را برای طراحی از نمای کلیسای مریم، به آن‌جا می‌بردیم. برخی افراد نقاشی را کار مقدسی می‌دانستند؛ به خصوص کسانی که نقاشی کلیسا یا مسجد می‌کشند. نقاشی گل بوته در خانه اشراف نیز بوده‌، اما متأسفانه یا از بین رفته و یا اثر بدون شناسنامه و گمنام باقی مانده است.

  • همدان در نقاشی قهوه‌خانه‌ای چه جایگاهی داشت؟

نقاشی قهوه‌خانه‌ای هدفی حماسی و مذهبی دارد. در همدان «حسین همدانی» و «حسین زبردست» در این زمینه نقاشی می‌کردند. نقاشی در همدان مورد استقبال قرار نمی‌گرفت؛ مثلا کودکی که می‌خواست نقاشی کند، به او می‌گفتند که درست را بخوان. بودند کودکانی که مثل من با شیطنت به سمت نقاشی می‌رفتند یا پدر و مادری حمایتگر داشتند.

  • تابلونویسان هم گاهی نقاشی می‌کردند. در این‌باره بگویید.

«علی ارژنگی» یک تابلونویس بود که چهره را به صورت نیم‌رخ یا نیم‌تنه می‌کشید. افراد دیگری نیز بودند، اما در خاطر من نیستند یا کارهایشان را ندیدم. این هنر را می‌توان هنر اولیه نامید که در قدیم بوده و اکنون نیز در ایران و اروپا وجود دارد. نقاشی انسان‌های اولیه در آلتامیرا یا اسپانیا کار نقاشان پریمیتیو بوده. ریشه این هنر را برخی افراد در جادو یا ترس می‌دانند. این نقاشان خودرو بودند و بدون استاد کار می‌کردند.

  • ایده کتاب پیشگامان نقاشی چگونه شکل گرفت؟

یک روز آقای حسین اردلانی گفت که می‌خواهد درباره نقاشی همدان کار کند، اما کسی را نمی‌شناخت. من با او همکاری کردم تا کار خود را انجام دهد.

  • کار هم‌نسل‌های شما در همدان مانند آقای شیوا، جاوید، قهوه‌ای، رجبی و جمشیدآبادی چگونه بود؟

زنده‌یاد ضیاالدین جاوید و زنده‌یاد قهوه‌ای با نقاشی، طراحی و اصول آن آشنا بوده و موفق بودند، اما بقیه افراد به صورت خودرو کار کردند. در زمینه هنر تا استادی نباشد کسی نمی‌تواند به جایگاهی برسد. آقای تقی حجاریان فارغ‌التحصیل هنرستان تهران بود. او تا زمانی که در ارشاد بود کار می‌کرد، اما اکنون به علت بیماری نمی‌تواند کار کند.

  • اولین کار شما توسط چه کسی خریداری شد؟

اولین نمایشگاهی که در همدان داشتم، قبل از انقلاب در خانه معلم بود. اولین کار من را دکتر حجت از من خرید. آن شب به دلیل این‌که آن اثر را خیلی دوست داشتم از شدت ناراحتی تب کردم و نمی‌خواستم از فروختن آن دست بکشم.

  • ماجرای ترجمه بنیس سام در کتاب شما چه بود؟

ترجمه که تمام شد، داماد من در تهران ترجمه را بررسی کرد. او همه ترجمه‌ها را به دلیل غلط دستوری و زبانی رد کرد. از او خواستم تا خودش ترجمه کند، اما اسمی از او نبردیم.

  • در رابطه با آقای حلیمی مقدم و پیران صحبت کنید.

با آقای حلیمی رابطه دوستانه داشتیم، اما بیشتر با آقای پیران بودیم. از آن‌ها خواستم تا مقدمه‌ای برای من بنویسند. برادر من خوشنویس است و خط بسیار زیبایی دارد.

  • برادرتان تحت تأثیر شما به هنر روی آورده؟

او از طریق مربی‌گری والیبال کسب درآمد می‌کند؛ چراکه از خطاطی پولی درنمی‌آید.

  • زنده‌یاد «علیرضا مددی» چقدر تحت تأثیر شما بود؟

او خواهرزاده و شاگرد دبیرستان من بود. من مشوق او بودم و در خصوص کنکور با او بسیار کار می‌کردم. در روز کنکور به او گفتم رتبه تو باید تا ۱۰ باشد و من رتبه ۱۱ را قبول ندارم؛ او به من گفت بسیار سخت است. و من گفتم برای تو نباید سخت باشد. پس از پرس‌و‌جو، قبل از این‌که روزنامه به همدان بیاید، با تهران تماس گرفتم و فهمیدم رتبه او ۱۰ شده. به خانه خواهرم رفتم و به او خبر دادم؛ بسیار خوشحال شد. او خیلی زود از بین ما رفت و هنر او حیف شد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.