مردی که گذرِ زمان را به نظاره نشست

درباره فیلم مورد عجیبِ بنجامین باتن ساخته دیوید فینچر

0

*کِنْت جونز
*ترجمه: مهدی جمشیدی

معدود آثاری را در سینمای مدرن آمریکا نظیر فیلم‌های دیوید فینچر، می‌توان یافت. در زمانه‌ای که قریب به‌اتفاق کارگردانان معاصر در بدو کارشان سعی در مطرح‌کردن خود داشتند، فینچر فیلم‌به‌فیلم تکامل می‌یافت. اگر به عقب برگردید و نگاهی به فیلم‌های هفت و بازی بیندازید، همان کیفیت در کار با نور و فضا، همان سطح درگیری عاطفی با بازیگران، همان ظرافت روایی و حتی همان وجه مالیخولیایی را در بررسی کار اخیر کارگردان مشاهده خواهید کرد. کارگردانِ باشگاه مشت زنی و اتاق امن را باید در زمره یکی از کلیدی‌ترین هنرمندان عصر دیجیتال قرار داد (در واقع، از همان ابتدا معلوم بود که جسارت وخلاقیت فینچر با دانش فنی او تطابق دارد). تصور نمی‌کنم هیچ یک از ما حتی فکر این موضوع به ذهنمان خطور می‌کرد که دیوید فینچر با زودیاک و مورد عجیبِ بنجامین باتن بتواند به چنان بینشی عمیق و دردآور از مقوله «زمان» دست پیدا کند که با امثالِ جان فورد و اورسن ولز رقابت کند.
هر ثانیه از بنجامین باتن، هر نما و هر کات، هر حرکت و هر چهره‌، هرگونه پیچش روایی و بصری، همه و همه در خدمت نوعی مکاشفه در ایده گذر زمان است؛ البته با درون مایه‌ای از فیلمنامه اریک راث که با دادن شاخ و برگی حماسی به داستان کوتاهِ اف. اسکات فیتزجرالد همراهی می‌کند. داستان فیلم درباره انسانی است که پیر به دنیا می‌آید و رفته‌رفته جوان می‌شود؛ از بالتیمور به نیواورلئان نقل مکان می‌کند و پنجاه سال در زمان به پیش می‌رود. به راحتی می‌توان فیلمی را تصور کرد که کارگردان دیگری، هر کسی به غیر از فینچر این فیلم را کارگردانی کرده باشد و فیلم داستان عشقی تراژیک بین دو نفر «در میانه زمان» و در پس زمینه‌ای از مرور یک قرن تاریخِ آمریکا را روایت کند. من مطالبِ بسیاری راجع به فیلم‌هایی با این مضمون، نوشته راث و کارگردانیِ ران هاوارد و نورا اِفرون، خوانده‌ام. آن‌ها به مراتب از آن رازگونگی و تلاشی که فینچر برای این فیلم داشته فرسنگ‌ها فاصله دارند.

شاید دوست بدارید :


داستان با توسل به فلش‌بک روایت می‌شود؛ در حالی که دختری دفترچه خاطرات روزانه بنجامین را برای مادرش دِیزی، معشوقه بنجامین که در حال احتضار روی تختِ بیمارستانی در نیواورلئان دراز کشیده است، می‌خواند. فینچر فیلم را رسماً در ۲۹ اوت ۲۰۰۵ یعنی پس از ویرانی‌های طوفانِ کاترینا، کلید زد. در این میان دیزی داستان شگفت‌انگیزِ دیگری را نیز درباره ساعت‌سازِ نابینایی که در سال ۱۹۱۸ مأمور ساختِ ساعتی برای ایستگاه قطار شهر می‌شود، نقل می‌کند. در داستان، ساعت‌ساز با نصب این ساعتِ باشکوه بر سردرِ ایستگاه قطار که عقربه‌های آن رو به عقب می‌گردد، به امید نافرجامی می‌اندیشد که با این کار بتواند پسر دوست‌داشتنی‌اش را که در جنگ کشته شده به طرز معجزه‌آسایی به دنیا برگرداند. و اما داستان خودِ بنجامین از زمانی آغاز می‌شود که جنگ به اتمام رسیده و حولِ سفری است که او و همین‌طور مخاطب را از خانه سالمندانی که مدیریت آن را مادرِ ناتنیِ آمریکایی– آفریقاییِ بنجامین بر عهده دارد به آن سوی دریاها و مورمانسک (جایی که بنجامین رابطه‌ای عشقی با همسر یک جاسوس بریتانیایی با بازی تأثیرگذارِ تیلدا سوئینتن برقرار می‌کند) و صحنه‌های نبرد نیروی دریایی در اقیانوس آرام در جنگ جهانی دوم و سپس به نیویورک و پاریس در دهه ۱۹۵۰ و شرقِ دور در دهه ۱۹۸۰ می‌برد. فیلم در ادامه ما را به تماشای غروب آفتاب در دریاچه پانچارترین، و پرتاب موشک از سکوی پرتاب کیپ کاناورال، نمایشی موزیکال در تئاترِ برادوی، و اجرای بیتل‌ها در نمایش تلویزیونی «اِد سالیوان» دعوت می‌کند.

استراتژی قهرمانِ پیوسته درحال تغییرِ (Picaresque/Kaleidoscopic) فیلمنامه، ممکن است برای مخاطبانِ فیلم «فارست گامپ» که فیلمنامه آن را نیز راث نوشته، آشنا باشد. اما در نهایت بنجامین باتن مسیر دیگری را در پیش می گیرد. فینچر ابداً فرصت چیزی بیشتر از نگاهی اجمالی و موجز درباره تصاویر به ما نمی‌دهد که در نهایت دیدی کلی از این صحنه‌های جزئی حاصل کار است. موشک پرتاب‌شده ناسا تنها به همان اندازه بر پرده باقی می ماند که در ذهن تماشاگر تثبیت شود و سپس کارگردان به صحنه بعد کات می‌دهد. با این وجود این عمل گامی محسوس در حرکت زمان در فیلم به شمار می‌آید و این لحظه زودگذر (ردِ سفید درخشان بر پهنه آسمان آبی)، بیشتر نشانه‌شناسانه‌ است. به یاد بیاورید اولین لحظه درخشش نور با آتش مسلسل در جنگ جهانی اول و آتش توپخانه دشمن در جنگ جهانی دوم که هر دو همچون آذرخشی به سرعت از میان دیدگانِ ما و همین‌طور بنجامین می‌گذرند.
شخصیتِ بنجامین باتن که توسط پیتر بادالامنتی، رابرت تاورز، تام ایورِت، به ترتیب متخصصانِ اجرای گریم، جلوه‌های ویژه و انیمیشن و مهمتر از همه برد پیت شکل گرفت، یک مخلوق استثنایی است. او انسانی گوشه‌گیر است که خیلی مؤدبانه از درگیری اجتناب می‌کند، مگر اینکه کاملاً نیاز آن را احساس کند. این قسمتِ فیلم ملهم از خاطرات کارگردان از پدرش است. او انسانی مردد و به غایت حساس است که کلمات را به‌صورت شمرده‌شمرده ادا می‌کند، کسی که از درون خودش را متفاوت حس می‌کند، شخصی که تصورش از خود این است که فقط بنشیند و زل بزند. بنجامین از لحظه‌به‌لحظه گذر عمرش که با سرگشتگی، شگفتی و حزن همراه است، یادداشت برمی‌دارد. فینچر شخصیتِ فیلم‌هایش را آرام‌آرام در طی سال‌ها با کارآگاه محتاطِ هفت، با بازی مورگان فریمن، سرمایه‌دارِ ورشکسته بازی با نقش آفرینی مایکل داگلاس، پلیس‌های بافکر با بازی مارک روفالو و آنتونی ادوارد در زودیاک، پروراند. او با برد پیت به شخصیتی رسید که نه تنها قواعد دراماتیک را در فیلم‌نامه می‌شکند بلکه بیشتر در قامت کهن الگویی مقتدر و پویا به نظر می‌آید.
بنجامین باتنِ فیلم فرسنگ‌ها از قهرمانِ ساخته فیتزجرالد فاصله دارد، او بیشتر به شخصیتِ رمان های «ویکفیلدِ» هاثورن[۲] و «فونسِ» بورخس [۳] نزدیک می شود؛ انسانی نفرین شده با تمام خاطراتش، حتی تکان‌دهنده‌تر از این شخصیت‌ها می‌نمایاند. مورد عجیبِ بنجامین ما خود را نه از طریق غلیان احساسات، بلکه از طریق تکه‌های بدیع، کوچک و فوق‌العاده هماهنگ با محتوا، حال و هوا و کنش موجود در فیلم، تقریباً به همان سرعتی که در آغاز داشت، تحمیل می‌کند. فیلم احساسی همچون راه رفتن در نسیم صبحگاهی یا عبور در میانِ سکوت عصر، و تنهایی شب در خانه و یا در هتلی دور، بیست سال عمرِ زیسته وسپس پنجاه سال را به ما القاء می‌کند.

به مانند زودیاک حسی بی‌نهایت موجز از آن‌چه که قرار است از لحظه‌ به‌ لحظه فیلم در یک مکانِ خاص، طیِ زمانی خاص وجود داشته باشد، به بیننده ارائه می‌کند. نه تنها این حس در دکورها، لباس، موسیقی و اتومبیل‌ها، بلکه از طریق تمام ژست‌ها، صداها، یکدستیِ فضای عمومی و خصوصیِ آن دوره و هر نشانه‌ای که روحِ زمانه را در خود دارد (زندگی سنتی دهه ۱۹۵۰ تا مدرنیتۀ دهه ۱۹۶۰) و از صافی تجربه شخصی عبور کرده، منتقل می شود.
فینچر کارگردانی است که به توانمندی فنی کارهای خود اشراف دارد؛ هنرمندی که می‌داند از چه چیزی و در کجا باید استفاده کرد و در نهایت این مهارت فنی و بی‌نقص باعث شد که فینچر علی رغم تمام ناباوری‌ها مبنی بر امکانِ خلقِ چنین فردی از بین منابع و مآخذ متفاوت این شخصیت را خلق کند. جادوی فنی در فیلم‌های عصر دیجیتال، رفته رفته قسمت مهم اثر را بر عهده دارد. برای فینچر اما این خود یک ابزارِ بیانی است. بازسازیِ سالن تئاترِ برادوی در دهه ۱۹۵۰ به همان سرعت و صراحت روبرو شدن دِیزی پیر (با بازی کِیت بلانشت) با آن چهره شکسته‌اش با بنجامینی که اکنون سیزده سال جوان‌تر شده و شادی مردمِ نیواورلئان در روز پایان جنگ به سرعتِ همان موتور سیکلتی که بنجامین در اوج جوانی سوار بر آن در بیرون شهر می‌راند، در ذهن مخاطب تثبیت می شود. ریتم سنجیده و زیبای فیلم، نظیر اجرای برد پیت در نیواورلئانِ آن زمان، روی این یا آن دستاوردِ فنی فیلم نمی‌ماند. فینچر از ابتدا تا انتها به شخصیت، داستان و فیلم و به درک سرراستی از واقعیت زمان نزد خودش وفادار می‌ماند.
* منبع سایت http://www.criterion.com/
پی‌نوشت‌ها:
۱- کِنت جونز (Kent Jones) منتقد مشهور سینما، عمده فعالیت‌های او در زمینه نقد در نشریات سینمایی است. جونز همچنین یک مستند تلویزیونی با همکاری مارتین اسکورسیزی درباره وال لیوتن با عنوان (Val Lewton: The Man in the Shadows) در سال ۲۰۰۷ و مستندی راجع به الیا کازان و بار دیگر با همکاری و حضور مارتین اسکورسیزی با عنوان «نامه‌ای به الیا» در سال ۲۰۱۰ ساخت. او هم‌اکنون مدیر لینکلن فیلم سنتر نیویورک است. -م
۲-  Wakefieldداستانی کوتاه نوشته ناتانیل هاثورن، نویسنده آمریکایی (۱۸۶۴-۱۸۰۴).
۳- Fuñes نام شخصیتی داستانی نوشته خورخه لوئیس بورخس است که هیچ خاطره‌ای رو فراموش نمی‌کند، پس از آن‌که فونس در اثر حادثه‌ای زمین‌گیر می‌شود، به تاریکی پناه برده و زبان‌های مختلف را به راحتی می‌آموزد. کلِ داستان در مورد شبی‌ است که بورخس با او درون اتاقی تاریک ملاقات می‌کند. -م

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.