من فقط می‌خواهم خودم باشم

گفت‌وگو با «محمدیوسف رجبی» نقاش پیشکسوت

رجبی: در نقاش‌های هم‌نسل من بیشتر از نقاشی‌های آقای حلیمی لذت می‌برم و نقاشی‌های استاد فتوت را هم دوست دارم. نسل بعد از ما را نمی‌توانم قضاوت کنم، اما بزرگ‌ترین عیب نقاش‌ها این است که هیچ نسلی، نسل قبل خود را قبول ندارد؛ وقتی کسی به قله‌ای می‌رسد از طبقاتی رد شده و کسی که نقاش شده است حتی داوینچی، کمال الملک و… روی او تأثیر گذاشته‌اند و نمی‌توان گفت که فقط به قله نقاشی رسیده‌ام. ما حاصل طبقات زیرین هستیم.

0

*حسین زندی

*خبرنگار

«محمدیوسف رجبی» متولد ۱۳۲۲ در همدان است. او از نوجوانی به نقاشی علاقمند بود و در کنار شغل معلمی به تدریس هنر نیز پرداخته است. او در منتخب دوسالانه نقاشی ایران موزه هنرهای معاصر، جزو ۴۸ نقاش برگزیده کشور بود. گفت‌وگوی ما با این نقاش پیشکسوت را می‌خوانید.

  • از کودکی شروع کنیم. چه سالی و در کدام محله به دنیا آمدید؟

من ۲۰ تیرماه ۱۳۲۲ در محله مسجد ملاجلیل متولد شدم و در آن‌جا به همراه پدر، مادر و چهار برادر دیگرم زندگی می‌کردیم. به دلیل این‌که مادرمان فردی مذهبی بود در مدرسه حجازی به نام «جامعه تعلیمات اسلامی» تحصیل کردم که البته مدرسه متعلق به آقای حائری، فردی شیرازی با ریش‌های قرمز بود و آقای حجازی مدرسه را اداره می‌کرد. در آن محله یهودی‌ها زیاد بودند و ما هم روزهای شنبه برای آن‌ها سماور و آتش روشن می‌کردیم؛ چون آن روز برای آن‌ها مقدس بود و خودشان کاری نمی‌کردند. روحانیون آن‌ها در کنیسه برایشان نوحه می‌گرفتند. روحانی می‌گفت: «یک روز موسی رفت آب بیاورد که قلاق (کلاغ) مشک آن را پاره کرد» و همه می‌گفتند: «قلاق نوکت بشکنه» یهودی‌ها در آن زمان رنگ و بوی ایرانی داشتند و حتی نوحه‌هایشان و مناسک و چیزهای دیگرشان هم  اقتباس شده از ایرانی‌ها بود.

  • آن زمان در دوران کودکی چه کارهایی متداول بود؟

در تابستان گرم ۱۳۳۰ که من هشت سال داشتم و کلاس دوم بودم؛ از خانه خارج شدم. به خیابان شورین که هنوز آسفالت نشده بود رفتم و زیر درخت توتی که توت‌هایش تمام شده بود، خوابیدم. گندم‌ها مثل نیزه بالا آمده بودند و زمانی که از خواب بیدار شدم حالت خوبی به من دست داد و چون بچه بودم بین گندم‌های آبی که ارتفاع آن‌ها زیاد بود، رفتم. گل‌های صورتی و سفید و قرمزی را دیدم و خوشم آمد و آن‌ها را چیدم؛ از خیابان قلیانی به طرف خانه می‌رفتم که به نزدیکی‌های میدان پروانه‌های امروز رسیدم. مردی به من گفت: «ای بچه گل‌ها را از کجا چیدی؟» گفتم: «منه نزن، گل‌ها برای تو». چون در آن زمان بزرگ‌ترها کودکان را کتک می‌زدند. او به من گفت: «من نمی‌زنمت ولی این‌ها گل ختمی است و من  آن‌ها را از تو می‌خرم». آن موقع بود که یک افق جدیدی در برابر افکار من گشوده شد و بارقه امیدی در من ایجاد شد و من از فردای آن روز شروع کردم به چیدن گل‌های ختمی و فروختن آن‌ها. بعدها به راستای یهودی‌ها رفتم و شخصی به نام موسی رشتی بود که به او هم گل می‌فروختم و کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بود که کتاب جغرافیایی را با پول‌های خودم خریدم و به مدرسه رفتم.

  • از چه زمانی به نقاشی علاقمند شدید شما به سمت نقاشی رفتید یا هنر به سراغ شما آمد؟

در مدرسه، آقای صادق حجازی شلاق دستش بود و کل بختیار دائم بچه‌ها را می‌زد، حتی وقتی نان می‌خوردیم. آقای حجازی، آقای ابطحی، آقای مقصود و آقای باقری معلمان من بودند که فوت شدند. من در کلاس ششم ابتدایی از مدرسه جامعه تعلیمات اسلامی «شش اول» را گرفتم و به دبیرستان رفتم. در آن‌جا که محصل بودم فردی به نام آقای جمشیدی بود که بسیار ثروتمند بود. برایشان پاکنویس می‌نوشتیم و بابت هر پاک نویس دو قِران به ما می‌داد و من برای این‌که خوشش بیاید دست گلی هم می‌کشیدم. به‌طور کلی می‌توان گفت من به سراغ نقاشی رفتم و ذهن جویایی داشتم و در کودکی ماشین‌ها را نقاشی می‌کردم و دسته گل می‌کشیدم . کسی هم نبود که من را تشویق کند و نقاشی را خودم یاد گرفتم. در دبیرستان رضاشاه با آقای پاییزی دوست شدم که همکلاسی من و شاعر، نویسنده و نقاش بود. به آقای پاییزی نقاشی یاد دادیم و روی کوزه‌ها کار می‌کرد و یکی از علت‌هایی که نقاشی در همدان رشد زیادی داشته است وجود کوزه‌گران و نقاشی روی سفال بوده؛ محمد قهوه‌ای، استاد احمد فتوت، آقای پاییزی، قاسم معین، ضیاءالدین جاوید، ولی سوداگر و من اول روی سفال نقاشی می‌کردیم. معلم ما «یحیی کارگر» بود و می‌گفت کاسه و کوزه بکشید چون در نقاشی و طراحی بسیار تأثیر داشته است. عکس گل لاله، بوعلی و کوزه می‌کشیدیم و نقاشان همدان مدیون کوزه‌گران هستند چون کارهایشان را عرضه می‌کردند. آقای کارگر از نظر نقاشی حرف اول را می‌زد و آقای گلپریان در برابرش هیچ بود. آقای گلپریان فلوت می‌زد و کارهای دیگر هم انجام می‌داد، اما آقای کارگر نقاش حرفه‌ای بود.

  • در زمان شما اقلیت‌ها هم نقاشی می‌کردند یا فقط مسلمانان بودند؟

ما نباید بگوییم هنر اسلامی چون در اسلام واژه‌ای به نام هنر یا فن در هیچکدام از احادیث نیامده است و این هنر سرزمین‌های اسلامی است. که مسیحی، یهودی، ارمنی و آسوری هم در آن زندگی می‌کردند. در همدان کوروش ابراهیمی را داشتیم که مسیحی بود و کارهایش عالی، اما کپی‌برداری بود و با اوپک اسلاید را روی بوم می‌انداخت و از چراغ فلورسنت که نور سفید داشت استفاده می‌کرد و آن‌قدر رنگ درست می‌کرد تا شبیه به طرحش شود. او از نظر رنگ آمیزی حرف اول را می‌زد.

  • بازار هنر چطوری بود کارهای شما را می‌خریدند؟

در همدان خرید و فروش نقاشی کم بود و خارجی‌ها یا تهرانی‌ها می‌آمدند و خریداری می‌کردند و تابلوهای بوعلی سینا، باباطاهر و.. را تهیه می‌کردند. آقای گرابنر فردی مسیحی و نقاش در همدان و همسر خانم میرهادی بود؛ من با او ارتباطی نداشتم، اما نقاشی‌هایش در هتل بوعلی است و تکنیک آب رنگ او خوب بود. اکنون در همدان حرف اول آب رنگ را جناب فتوت می‌زند و بالاتر از آقای فتوت در همدان نداریم.

  • در خانواده غیر از شما و برادرتان محمدعلی چه کسی نقاشی می‌کرد؟

برادر بزرگ من «محمد رجبی» گلدان‌های پوست تخم مرغی را رنگ و با خمیر کار می‌کرد. آن زمان کوزه‌های گلی می‌آوردیم و با خمیر گل درست می‌کردیم و رنگ می‌کردیم؛ در ادامه پوست تخم مرغ را خرد و رنگ می‌کردیم و با چسب می‌چسباندیم. برادر دیگرم «محمدعلی رجبی» که در شمال زندگی می‌کند، نقاشی را از کوروش ابراهیمی یاد گرفت و به او درجه دوم هنری، یعنی فوق لیسانس دادند.

  • از تحصیلاتتان بگویید.

من دیپلمم را از دبیرستان رضاشاه، شریعتی امروزی گرفتم و در سال ۱۳۴۴ دانشگاه شرکت کردم و رزرو اول هنرهای زیبا شدم و به‌دلیل مشکلات مالی ادامه ندادم و معلم شدم. سال ۱۳۴۶ ادبیات عرب قبول شدم و آن را هم بعد از شش ماه ادامه ندادم. در سال ۱۳۴۷ به دانشگاه تهران رفتم چون آن موقع دانشگاه‌های همدان ساخته نشده بود. نفر پنجم کنکور ایران شدم و علوم اداری و مدیریت بازرگانی خواندم و اولین  نفری که از همدان به علوم اجتماعی رفت من بودم.

شاید دوست بدارید :
  • از استادانتان بگویید.

استادان ما آدم‌های خوبی بودند؛ استاد غلامحسین صدیقی رئیس گروه بود و پایان‌نامه من را هم او امضا کرد. دکتر محمود روح الامینی، باقر سارخانی، احسان نراقی، اسد نظامی، فیروز توفیق، شاپور راسخ، مهرانگیز حجازی زیست‌شناسی و سید حسین نصر تاریخ و تمدن اسلامی بود. شیوه تدریس در دانشکده علوم اجتماعی خیلی خوب بود. آن زمان دانشگاهیان باسواد بودند. یک روز معلمی آمده بود که فوق لیسانس داشت، گفت: علوم اجتماعی درس خواندم و کسی که علوم اجتماعی درس خوانده باشد، حداقل باید مفاهیمی بلد باشد و من سوال ساده‌ای از او پرسیدم: «امر اجتماعی چیست؟». او نتوانست جواب بدهد. امر اجتماعی اسمش با خودش است و حتی شما که علوم اجتماعی نخوانده‌اید، می‌دانید که اجتماع به انسان امر می‌کند و این طرز فکری است که پیش از ما وجود داشته بعد از ماهم وجود دارد و ما آن را از طریق  تعلیم و تربیت یاد می‌گیریم. این‌که مرد به خواستگاری زن می‌رود، یک امر اجتماعی است؛ البته امر اجتماعی ممکن است به مرور زمان تحولاتی پیدا کند.

  • چه سالی به همدان برگشتید؟

سال ۱۳۵۱ از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم. البته سال ۱۳۴۵ در آموزش‌و‌پرورش استخدام شده‌ بودم و چند سالی در روستای سراوک، خمگان، ورقستان در منطقه رزن معلم سپاه دانش بودم. سه مدرسه هم با دستان خودم ساختم و اگر شما به موزه مدرسه بروید اسامی ما در آن‌جا هست. سراوک را با آقای ابراهیم شریفی به صورت شریکی ساختیم و خمگان و ورقستان را تنهایی ساختم.

  • در نقاشی از چه سبکی پیروی می‌کنید؟

در دوره دانشگاه هم نقاشی را ادامه می‌دادم. سبک خاصی ندارم چون خداهم سبکی ندارد و سبک برای رهایی از سختی کار است و روی هم رفته هرچیزی که نشاط آور باشد، برایم سبک است، اما سبک امپرسیونیسم را بیشتر از همه دوست دارم، چون در پاییز هم مشخص شده است. من دائم رنگ روغن کار می‌کنم و آبرنگ بلد نیستم.

  • تفاوت کار نسل شما و نسل جدید در کجاست؟

 در نقاشهای هم‌نسل من بیشتر از نقاشیهای آقای حلیمی لذت میبرم و نقاشیهای استاد فتوت را هم دوست دارم. نسل بعد از ما را نمیتوانم قضاوت کنم، اما بزرگ‌ترین عیب نقاشها این است که هیچ نسلی، نسل قبل خود را قبول ندارد؛ وقتی کسی به قلهای می‌رسد از طبقاتی رد شده و کسی که نقاش شده است حتی داوینچی، کمال الملک و… روی او تأثیر گذاشته‌اند و نمیتوان گفت که فقط به قله نقاشی رسیدهام. ما حاصل طبقات زیرین هستیم.

  • آموزش چه جایگاهی نزد شما دارد؟

من در دهه ۶۰ کلاس‌های ارشاد را اداره می‌کردم و آموزش نقاشی می‌دادم. آن موقع آقای حجاریان کارشناس نقاشی بود و آقای فرجی معاون اداره که کلاس‌هایش در محله رکنی برگزار می‌شد. در آموزش‌دادن بیشتر از هرچیزی خوب دیدن برایم مهم است و نقاش یعنی خوب دیدن و طراحی و شناخت رنگ‌ها طوری بود که نتیجه و خروجی خوشایندی داشت و بیشتر با خوب دیدن سروکار داشتیم.

  • چرا کم کار و گزیده‌کار هستید؟

من نقاش پرکاری نبودم چون دائم از سبکی به سبک دیگر می‌رفتم و صاحب سبک نبودم و آن چیزی که زیبا به نظر می‌رسید را انجام می‌دادم  چون وقتی که نقاشی می‌کنیم با توجه به عصب بینایی مردم نقاشی می‌کشیم، یعنی بینایی مردم چه چیزی را می‌بیند. اگر شما به دانشگاه بروید استاد شاملو نقاشی‌های من را به دیوار زده و می‌گوید، فقط می‌خواهم آن را نگاه کنم. من به دنبال شهرت و جنجال نبودم و نیستم. نقاشی یک نوع آرامش به من می‌دهد؛ یک فرد خانواده بسیار بزرگی دارد، اما باز هم غروب جمعه کم می‌آورد و من آن روز را با نقاشی سر می‌کنم. نقاشی طبیعت است و طبیعت هم دوست آدم است و ما بدون آن هیچ چیز نیستیم. نمی‌خواهم که جاودانه باشم، من فقط می‌خواهم خودم باشم و برای من اهمیتی ندارد که کسی از نقاشی‌هایم خوشش بیاید یا دوستش نداشته باشد. نقاشی جنبه‌های روانی و درونی دارد؛ به‌طور مثال؛ نقاشی مانند ونگوگ از رنگ زرد خوشش می‌آید یا اگر تابلوی سبزی را به آلمان ببرید نمی‌خرند، اما اگر زرد باشد خریداری می‌کنند و نقاشی یک مفهوم فرهنگی دارد و ما موجودی هستیم تحت تأثیر فرهنگ، اعتقادات، تخیلات و احساسات. اسم سیاوش بیاید همه یک حس داریم و اسم کشته شدن سهراب بیاید همه ناراحت می‌شویم و این یک تراژدی است. هنر یعنی وقتی انسان طبیعت را می‌بیند به کمک طبیعت، طبیعت را اصلاح کند. وقتی گل آفتابگردان را می‌بینید، اگر خیلی مهارت داشته باشید آن را به صورت زنده می‌کشید، اما هنر یعنی چیزی به آن بیفزایید و کاری کنید که آن را زیباتر نشان بدهید. طبیعت زیبا است و گل آفتابگردان زمانی زیباتر می‌شود که شما در برگش رنگ بنفش بزنید که با رنگ زرد مکمل می‌شود و آن را قشنگ‌تر می‌کند.

  • کتاب می‌خوانید؟

از نظر من تنها کتابی که روی نقاشان معاصر تأثیر گذاشته کتاب آقای دکتر «محمدحسین حلیمی» به اسم ترجمه کتاب رنگ ایتن است و نقاشان ما مدیون این کتاب هستند و حلیمی خدمت بزرگی به نقاشان کرده است. نقاش واقعی کسی است که خوب بلد باشد، اما حرفه‌ای نباشد و به‌خاطر پول نقاشی نکند. من در پنج دوره دوسالانه شرکت کردم و کارهایم انتخاب شد. اولین نقاشان تجربی هم شرکت کردم.

  • نظرتان درباره کتاب پیشگامان نقاشی همدان چیست؟

نظر من این است که آیندگان هستند که درباره نقاشی قضاوت می‌کنند و نقادها نقد می‌کنند و می‌روند، اما تابلوها هستند که می‌مانند و آقای اردلانی برای این کتاب زحمت کشیده است، اما یک مقداری جنبه‌های برداشت خودش در آن وجود دارد و نظر من این است که یک هنرمند نباید نسبت به نقاشی‌های دیگر برداشت داشته باشد. زیبایی یعنی کمترین فشار وارد شده به مغز و بیشترین لذت را انسان ببرد. هنر یعنی درک واقعیت‌ها و البته تعریف‌های زیادی برای هنر وجود دارد. هنر کوششی است که انسان به خرج می‌دهد برای احساسات خود و به اصطلاح یعنی چیزی از طبیعت کم و زیاد کنی تا زیباتر بشود. من حق اظهارنظر دررابطه با هنر ندارم؛ زیرا موسیقی یک هنر است و سینما هم همین طور و این‌ها باهم ارتباط دارند.

  • این روزها نقاشی می‌کشید؟

در این روزها کمتر نقاشی کار می‌کنم؛ زیرا لوازم هنری گران شده؛ یک قلم‌مو یکصد و پنجاه هزار تومان است. آقایان: ارژنگی، نفیسی، نقاشیان و درویش داراب که ماشین‌ها را رنگ آمیزی می‌کرده پیش از ما نقاش بودند. اگر بخواهم قدیم را با امروزه مقایسه کنم نقاشی در زمان حال بهتر شده است؛ زیرا مردم بیشتر کتاب می‌خوانند و نمایشگاه می‌روند و علاقه‌مند به نقاشی بیشتر شده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.