*محمد سلگی
*کارشناس ارشد ادبیات فارسی
میرزا ابوطالب کلیم همدانی یا کاشانی (حدود۹۹۰-۱۰۶۲هـ .ق) از نامدارترین شاعران سده یازدهم هجری است. «اصل او را بیشتر تذکرهنویسان از همدان دانسته و گفتهاند که چون در کاشان اقامت داشت، به کاشانی معروف شد» (تاریخ ادبیات در ایران، ج۵ بخش۲: ۱۱۷۰). دکتر «مهدی درخشان» در کتاب خود، نام کلیم را در شمار سخن سرایان همدان میآورد: «آنچه مسلم به نظر میرسد، آن است که منشأ و مولد کلیم همدان بوده و خاندان او نیز همدانی و از مردم آن شهر بودهاند… این اختلاف در مولد کلیم گویا در زمان حیات خود شاعر نیز وجود داشته و بدین سبب، گاهی خود، همدانی بودن خود را با کنایه و اشاره بیان میکند و بدین مطلب که برخی او را همدانی نمیدانستهاند، اعتراض میکند و میگوید:
در دامن الوند اگر غنچه کند گل
زنهار مگویید کلیم از همدان نیست
و گاه دیگر که در بحر سخن غوطه میزند، بدین مسائل بیاعتنایی نشان داده و اینکه او را کاشانی یا همدانی بخوانند، در نظرش یکسان مینماید:
«من ز دیار سخنم چون کلیم نی همدانی و نه کاشانی ام» (بزرگان و سخن سرایان همدان، ج۱: ۲۹۰و۲۹۱).
سفرهای کلیم
کلیم برای یادگیری دانشهای روزگار خود به کاشان و شیراز سفر کرد. سپس در دوران جوانی عازم هندوستان شد تا از شاعرنوازیهای پادشاهان آن دیار بهره ببرد. البته آنچنان که باید، به مقصود خود نمیرسد و پس از دو سال و اندی به ایران برمیگردد؛ اما تاب نمیآورد و دیگر بار روانه هندوستان میشود و در دربار «شاه جهان»، پنجمین شاه گورکانی، مقام و منزلتی مییابد؛ تا آنجا که عنوان ملک الشعرایی همین پادشاه را نصیب خود میگرداند. «شاه جهان» همان فرمانروای عاشق پیشه است که بنای شکوهمند تاج محل را برای آرامگاه همسر محبوب و ارجمندِ ایرانی تبارش ساخت و سرانجام، خود هم در کنار او دفن شد.
«کلیم با شاه جهان به کشمیر رفت و آن سرزمین را برای واپسین جای اقامت برگزید. در آن سرزمین هم مقرری سالانهای از دربار داشت و همچنان شاعر برگزیده شاه جهان و ستایشگر او بود… همچنان در آن دیار به سر میبرد تا ۱۰۶۱ یا ۱۰۶۲ هـ .ق درگذشت و همانجا در کنار گور سلیم تهرانی و قدسی مشهدی به خاک سپرده شد» (تاریخ ادبیات در ایران: ۱۱۷۳). در توصیف منش و رفتار کلیم نوشتههای نیکویی به چشم می خورد: «وی مردی نیکونهاد و گشادهدست بود. نوشتهاند که هرچه از انعام و صِلهها درمییافت صرف فقرا و اهل کمال میکرد. با شاعران همتراز خود با محبت و مهر خاص رفتار میکرد؛ چنانکه در آئینهای درباری، زیردست قدسی مشهدی می ایستاد. کسی را به حربه شعر نیازرد و مذمت نکرد» (همان: ۱۱۷۴).
شاعر سبک هندی
کلیم یکی از مهمترین شاعران سبک هندی(=اصفهانی) است که مختصات این سبک در حدود قرنهای دهم تا دوازدهم در شعر پارسی خودنمایی میکرد. «محمد قهرمان» که هم دیوان کلیم را تصحیح کرده و هم از پژوهندگان و شناسندگان سبک هندی است، مینویسد: «بیهیچ شبههای پس از صائب-و البته با فاصله بسیار- کلیم بهترین گوینده طرز نو[=سبک هندی] به شمار میآید» (برگزیده اشعار صائب و دیگر شعرای معروف سبک هندی: ۹۲). همچنین بعضی از تذکرهنویسان، وی را «خلاق المعانی ثانی» نامیدهاند و ظرافتهای شعرش و مضمونپردازیهای مبتکرانهاش را ستودهاند. شمس لنگرودی در این باره مینویسد: «اینکه کلیم را خلاق المعانی ثانی گفتهاند، سخنی به گزاف نیست. کلیم حتی از موضوعاتی که به قولی بسیار غیرشاعرانه است، چنان تصویر شاعرانهای به دست می دهد که جداً حیرت انگیز است… [برای نمونه:]
مگر نشیمنِ مرغِ اجل شود تن من جَرَب فشانده بر اندام خسته ام ارزن
شاعر آبلهها را دانههایی دیده که بر اندامش ریخته است و پرنده مرگ به سوی دانه فرود میآید» (گردباد شور جنون: ۱۴۵).
کلیم در قالبهای غزل، مثنوی، قصیده، ترجیعبند، ترکیببند و رباعی طبع آزمایی کرده که شهرت او وامدار غزلسراییهایش است. برای آشنایی خوانندگان با سرودههای او چند بیتی از منابع یادشده انتخاب کردهام. ابوطالب کلیم اشعاری دارد با نگرش هستیشناسانه و فلسفی. خیاموار در کار جهان میاندیشد و حاصل اندیشهاش را با کلمات تجسم میبخشد و در جامه ی پرنیانی شعر عرضه میکند:
– ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
– طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت؟!
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندنِ دل زین و آن گذشت
در رهگذر همین نگرش هستیشناسانه و خردورزانه است که سخن و سخنوری را ارج مینهد و سخنوران را هم در جایگاهی رفیع مینشاند؛ از این رو قدر و قیمت سخن را فقط «سخن فهمان» میدانند و بس:
-دانی عَرَقِ نقطه به روی سخن از چیست؟!
بسیار به دنبال «سخن فهم» دویده است
-شعر اگر وحی است محتاج «سخن فهمان» بُوَد
چون ممیّز در میان نبوَد، چه سود از امتیاز؟!
طبعاً شاعر همدانی ما پایگاه سخن سنجی چون خود را نیک میداند و سرودههایش را مایه طعن و لعن و هجو و هزل قرار نمیدهد؛ زیرا او شعر را همچون آب حیات میپندارد که قرار است باعث جاودانگیاش شود:
-گر هجو نیست در سخن من، ز عجز نیست
حیف آیدم که زهر در آب بقا کنم
پس اوست که ارزش والای خود را میشناسد و اگر در دورهای از زندگی خویش، آنچنان که باید از بخت دنیایی بهرهور نیست، به دولت هنر و ادب سر میافرازد:
– فرق اگرچه زیور از افسر همی گیرد؛ ولی
سر که در وی مایه ی هوش است، زیب افسر است
آبروی اعتبار از ما و ما بیاعتبار
آب، خود بیقیمت و قیمت فزای گوهر است
از کمال خویش، ارباب هنر بیبهرهاند
دیگری میبیند آن گُل ها که ما را بر سر است
البته او هم مثل حافظ این نکته را در نظر دارد که «آسمان کشتی ارباب هنر میشکند» و «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد»:
– ز انقلاب زمان در پناه جهل گریز
که آنچه مانده به یک حال، عیش نادان است
– جاهلان را فخر می باید ز جهل خود که دهر
انتقام جُرم نادان را ز دانا میکِشد
با این همه، عصیان و سرکشی را جزء جداناپذیری از زندگی پر تلاطم خود برمیشمرد:
– موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
کلیم به هنر عشق نیز آراسته است و غزلیات عاشقانه، فصل قابل توجهی از اشعارش را میسازد:
-کلیم! بخت تو آنگاه میشود بیدار
که یار سر به کنارت نهاده، خواب کند
– به تکلم، به خموشی، به تبسم، به نگاه
میتوان بُرد به هر شیوه، دل آسان از من
– نتوان از سر او بُرد هوای شیرین
لشکر خسرو اگر بر سر فرهاد رود
شاعر همدانزاد و کاشاننشین اگرچه از بی مهری و بیداد روزگار شکایت سر میدهد:
– این قَدَر فرق میانِ خط یک کاتب نیست
سرنوشت همه گر از قلم تقدیر است
– قانون گردباد بوَد روزگار را
جز خار و خس، زمانه به بالا نمیبَرَد
اما میداند که دولتمندان جایگاهی بس متزلزل دارند و به کمترین لرزشی در خطر سقوط هستند. همانگونه که صائب میگوید: «از حادثه لرزند به خود قصرنشینان…ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم». حالا او همین مضمون را در کلام هنرمندانه خود میآورد:
– مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم
ما را که برنداشته، چون بر زمین زند؟!
– روزی که سنگ حادثه از آسمان رسد
اول بلا به مرغ بلندآشیان رسد
چنین ذهنی خلاق که تصاویر جذاب و مضامین بدیع میآفریند، پیداست که اسیر قضاوتهای پوچ و سطحی مردم نمیشود. طبع بلند او فراتر از خوشایندها و بدایندهای اطرافیان است:
– خواهم ز پس پرده ی تقوا به درافتم
چندی به زبانِ همه کس، چون خبر افتم
این همسفران پشت به مقصود روان اند
شاید که بمانم، قدمی پیش تر افتم
– ز چشمِ اعتبارِ خلق چون پنهان شوی، دانی
که باشد مستی و رسوایی ما عین مستوری
– از ره تقلید اگر حاصل شود کسب کمال
هرکه گردد خُم نشین، باید که افلاطون شود
در پایان باید یاد کنیم از تزویرستیزیهای کلیم. او با بیانی نیشدار که کلام حافظ و عبید را به یاد میآورد، در برابر ظاهرپرستان، ریاکاران و جوفروشان گندم نما میایستد و به رسوایی شان میکوشد:
– این نماز بی وضویت هم ز ترس مردم است
در جماعت حاضری تا بیشتر باشد گوا
در بُن هر مو یزید خفته ای داری و باز
آهِ حسرت می کشی در آرزوی کربلا
– فریب شیخ مخور؛ کز پیِ بلندیِ نام
وجود او چو عَلَم، سر به سر، ردا و عصاست
-کس ز هفتاد و دو ملت این معما حل نکرد
کاین همه مذهب چرا در دین یک پیغمبر است!
منابع
– دکتر صفا، ذبیح الله. (۱۳۶۹). تاریخ ادبیات در ایران، ج۵، بخش دوم، تهران، فردوس، چاپ چهارم.
– دکتر درخشان، مهدی. (۱۳۷۴). بزرگان و سخن سرایان همدان، ج۱، تهران، اطلاعات، چاپ دوم.
– قهرمان، محمد. (۱۳۹۳). برگزیده اشعار صائب و دیگر شعرای معروف سبک هندی، تهران، سمت، چاپ یازدهم.
– شمس لنگرودی، محمد. (۱۳۶۷). گردباد شور جنون، تهران، چشمه، چاپ دوم.