به یاد همدان و زمان از دست رفتهاش
گفتگو با محمد حسن شهیدی همدانی نویسنده رمان «یارم همدانی و ...»
*محمد رابطی
سرآغاز
جناب شهیدی همدانی از همان دسته نویسندگان همدانی است که سالهاست از همدان دور مانده اما هنوز حال و هوای شهری که در آن کودکی کردهاند و با آدمها و شخصیتهای رنگ و وارنگ اما همگی یک رنگ و سادهاش بزرگ شدهاند را از یاد نبرده اند. چه، با آنها زندگی میکنند و شاید همین زندگی دور از شهری که در آن زاده شدهاند و زیستهاند و جوانی کرداند و عاشق شدهاند آنها را وا میدارد تا همین شخصیتهای ساده اما دوست داشتنی و ماندگار را برای دیگرانی از نسلهای بعد و همشهریان آیندهشان مکتوب و ماندگار کنند. قبل از گفتگوی تلفنی ام با جناب شهیدی که سالهاست در کرج ساکن است، سعی کردم تصور کنم آدمی که شمهای پلیسی دارد چگونه رمانی چنین پرکشش خلق میکند و پا به سرزمین شگفت ادبیات میگذارد؟ گفتم پلیسی باید بگویم او سالها هیئت علمی دانشگاه پلیس بوده و در زمینههای مبارزه با مواد مخدر و جرمشناسی کار کرده است.
تلفن میکنم و صدایی رسا محکم و البته قاطع که همان جملات کوتاه و صریح اولیه برایم نشانی از یک روحیه استوار و قوی است پشت خط میآید. کنجکاوی ام را در میان میگذارم و میپرسم چه شد شما که حوزه کاری بسیار متفاوتی با ادبیات داشتید داستان نویس شدید و سراغ یارم همدانی رفتید؟ و پاسخ میگیرم: «من معلم دانشگاه هستم. سه، چهارتا کتاب دارم و حدود پنجاه مقاله. پیش خودم گفتم یک بار هم ادبیات را امتحان کنم و ببینم چه مینویسم». میپرسم اصلا تحصیلات شما چه بوده؟ راستش پاسخ شگفت زدهام میکند. شغلش سالها هیئت علمی دانشگاه پلیس بوده و تحصیلات فوق لیسانس مدیریت و در حوزههای تخصصی روش تحقیق و تحقیق در عملیات کار مطالعاتی کرده. این پاسخ شگفت، حیرت زدهام میکند تا بپرسم آثار دیگرتان چیست؟ داستانی است یا غیرادبیاتی است؟ شهیدی انگار که زودتر سوالاتم را حدس میزند جواب میدهد: «بله کتاب داستانی دارم که در حال تنظیم آن هستم و فعلا تمام نشده اما غیرداستانی کتابی در مورد روش تحقیق دارم. یک کتاب با عنوان تحقیق در عملیات و کتابی هم در زمینه مبارزه با مواد مخدر و مقالاتی هم در این زمینهها از من چاپ شده. بعد از آن سوال و این پاسخ سعی میکنم با پرسیدن از همدان قدیم و تفاوت مردمانش با همدان امروز کم کم وارد فضای رمان و آدمهای یارم همدانی بشویم.
همدان ما و همدان قدیم
پاسخ شهیدی این طور است: «همدانی که شما ندیدید تفاوتش با این همدان خیلی نیست. فقط ظاهری است وگرنه آدمها همان آدمها و روشهاشان همان روشهاست. همین آدمها که با محرکهای قبلی همان روشهای قدیمی را به کار میبرند. همانطور عاشق میشوند، همانطور به حکومت اعتراض میکنند، همانطور انتقامجویی میکنند». به این جای جمله که میرسیم، میگویم:گفتید اعتراض به حکومت! همدان قبل از انقلاب در اعتراضها علیه حکومت چقدر فعال بود؟ اساسا فعال بود؟ پاسخ قاطعی میدهد مبنی بر اینکه: «بله همدان بسیار پر شور هم فعال بود. همین خیابان شورین که در کتاب یکی از محلهای اصلی شخصیتهای قصه است رئیس کلانتری را ترور کردند». با شوخی میپرسم: خب الان چطور؟ پاسخش این طور است که «سالهاست از همدان دورم بعد از انقلاب را نمیتوانم قضاوت کنم». برای اینکه زودتر وارد یارم همدانی بشویم، میگویم: شروع رمان یک نقل طولانی است از خرافه باوری آدمهای قدیم راجع به این موضوع هم صحبت کنید.
آزادی؛ مادر همه چیز
صحبتهای شهیدی یک توضیح روانشناسانه و مفصل بدین ترتیب است: «رابطهای بین آزادی و خرافهپرستی وجود دارد. هرچه آزادیها محدود میشود مردم خرافهپرستتر میشوند. در واقع هرچه آینده پیشبینیناپذیرتر و برنامهریزی برای آن سختتر میشود مردم به سمت برنامهریزیهای ساعتی میروند. بنابراین انواع امنیت آدم کاهش پیدا میکند و برنامهریزی برای آینده غیرممکن است. در چنین شرایطی خرافات رشد میکنند. جنگیری و رمالی و اینها…». پایان این توضیح بسیار شنیدنی جملهای شنیدنیتر و مفهومی بسیار عمیق است: «اصلا امنیت زاده آزادی است. امنیت زمانی ایجاد میشود که آزادی باشد». پاسخی شعف انگیز بود. میپرسم این همه آدم جور واجور داخل کتاب ما به ازای بیرونی هم داشتند؟که توضیح میداد: «بله حتی تا همین چندوقت پیش زری خانم همچنان دلربا و زیبا حضور داشت و بله ما به ازای بیرونی داشتند اما کتاب، کتاب تاریخی نیست که بشود به جزیات آن استناد کرد». اسم زری خانم که آمد ناخودآگاه یاد رمان میافتم. حقیقتش یاد عشق سهمناکش و دلم از حجم زیادی از سوز پر میشود.
خارج از ادبیات
راستش بنابه تخصص شهیدی همدانی حیفم آمد از سوالی درباره اعتیاد عبور کنم. میگویم: یک سوال غیرادبیاتی دارم. شما که متخصص این حوزهاید، راهحل اصلی اعتیاد چیست؟ پاسخ خلاصه اما عمیق است: «کار فکری است. ما باید بین مبارزه با عرضه و تقاضای مواد تناسبی برقرار کنیم. یعنی اگر با عرضه مواد مبارزه فیزیکی انجام میدهیم در مورد تقاضای مواد نیاز داریم کار فکری و فرهنگی عمیقی انجام بدهیم که کار بسیار سختی است». میپرسم خب بزرگترین عامل اعتیاد چیست؟ بازهم پاسخ کوتاه است اما بسیار قابل تامل: «همراهی و معاشرت با معتادین. اعتیاد دقیقا مثل یک بیماری همهگیر است. البته این تنها علت نیست اما یکی از مهمترینهاست».
سیمای یک کتاب باز
برمیگردم به کتاب و ادبیات. از کتابها و نویسندگان مورد علاقه شهیدی میپرسم. برایم جالب است. او مشغول مطالعه در جستجوی «زمان از دست رفته» نوشته «مارسل پروست» است. در موردش اینچنین میگوید: «فهمیدم انسانها همزمان احساسات مشابهی در شرایط مشابه ندارند». بعد هم میگوید «زوربای یونانی» و «موقرمز اورهان پاموک» و البته «اشارات و تنبیهات ابن سینا» که بسیار کتاب سختی است و سخت جلو میروم و جملهای از ابن سینا در مورد اشارات و تنبیهات نقل میکند. چنان بود که آدم میخکوب میشود: «من لعنت میکنم کسی را که این کتاب را بخواند و بفهمد و به دیگران منتقل کند». میپرسم چقدر عجیب چرا؟ پاسخ میدهد: «چون ابنسینا میخواهد هر کسی خودش این کتاب را بخواند و تلاش کند که آن را دریابد». و بعد با خنده اضافه میکند: «شما هم خودتان بروید بخوانید و بفهمیدش». عجب حسن ختامی بود. میگویم آرزو میکنم روزی بخوانمش. با این آرزو از ایشان برای گفتگومان تشکر میکنم و همان صدای صریح و مطمئن لحظات اول از من خداحافظی میکند و قبل از خداحافظی درخواست میکند تا قدر همدان را بدانم. آرزو میکنم این بیماری همهگیر تمام شود و با خیال راحت روزها و روزها در همدان باشید. با این آرزوها گفتگومان را پایان میدهیم.