جایگاه مجامع شاهنامهخوانی در ایران
سخنرانی «محمد بقایی ماکان» در انجمن شاهنامهخوانی چکاد همدان
به نظر من، هرکسی این آبوخاک را به هر صورتی که امکان دارد و به اندازه توانی که دارد، به دیگران معرفی کند. در معرفی مناطق مختلف مرز پرگهر، مراتبی وجود دارد؛ همانطور که این مراتب در همه چیز جهان هست. اگر بخواهیم همدان را با دیگر شهرهای ایران بسنجیم، باید گفت، این شهر از حیث فرهنگی و مدنیگری در اوج و مراتب عالی فرهنگ و مدنیت ایران قرار میگیرد، بنابراین درباره این شهر، حرف برای گفتن خیلی زیاد است.
هرکه ایرانی است، همدانی است
بنده در سخنرانیهایی که هم در همدان و هم در انجمن همدانیهای مقیم مرکز داشتهام، این جمله را پیوسته تکرار کردهام که هرکه ایرانی است، همدانی است و هرکه همدانی نیست، ایرانی نیست؛ چرا؟ برای اینکه ریشه فرهنگ و مدنیت و تاریخ این سرزمین از همدان تغذیه میکند و این ارزش در هیچ کدام از شهرهای باستانی ما حتی در شیراز یا یزد وجود ندارد. نه اینکه وجود نداشته باشد، بلکه به این شدت واقع نیست؛ یعنی ریشهای که در این شهر به لحاظ فرهنگی میبینیم، در جاهای دیگر نمیبینیم. دیگر اینکه، پدیدآورنده این کتاب بهصورت غیرمستقیم و تلویحا تصمیم دارد، به خواننده بفهماند که نباید فقط به بخشی از فرهنگ این سرزمین عنایت داشت و خلاف سخنران حسینیه ارشاد در کتاب «بازگشت» متذکر نشود که تاریخ ما فقط هزار و چهارصد سال است و بقیهاش را باید قیچی کرد و دور انداخت. او خیال میکرد که تاریخ بند تمبان است که بشود اضافهاش را برید و دور انداخت. این مرد، روشنفکر ما بود که مردم آشفتهحال آن زمان، بدون اینکه تعمقی در گفتههای او داشته باشند، شیفته و شیدای او شدند و بلایی سر خودشان آوردند که امروز شاهدیم. بنابراین، آنچه ما را به هم پیوند میدهد، یک تاریخ پیوسته است؛ تاریخی که از معابد آناهیتا در کنگاور و پیشاور کازرون و جاهای دیگر آغاز میشود تا به مساجد میرسد که گنبدهایشان در شکوه زیبایی به گنبد آسمان پهلو میزنند، یا برای مثال در موسیقی از باربر و نکیسا بامشاد آغاز میشود تا به «روحالله خالقی»، «مرتضی نیداود» و بعد بزرگان دیگری مانند «مرتضی مهجوری» که ما در این زمینه داریم، میرسد. یا درباره ادبیات که از «ارداویرافنامه» آغاز میشود تا به «جاویدنامه» علامه اقبال میرسد. میخواهم بگویم، این فرهنگ را باید یکپارچه دید، این فرهنگ یکپارچه کجا پیدا میشود؟ در شاهنامه.
اهمیت مطالعه شاهنامه
شما هیچکجا نمیتوانید این فرهنگ یکپارچه را اینطور منسجم، یکدست و آماده جلوی چشم خودتان ببینید، جز در شاهنامه. بنابراین، شاهنامه کتابی است که برای ما یعنی برای ما به عنوان ایرانی و ایرانی واقعی، باید مورد مطالعه قرار بگیرد. شاهنامه از این نظر برای ما بسیار دارای اهمیت است. کاری که شاهنامه برای انسجام ملت ایران و به هم پیوستن ملت ایران کرد، شمشیر نادر نکرد، رضا شاه نکرد، اما شاهنامه کرد. شاهنامه توانست تمام اقوام ایرانی را به هم پیوند دهد. در شاهنامه تقریبا نام تمام مناطق ایران از زابل و سیستان و خراسان شهرهای مازندران مانند ساری و آمل تا حتی شهرهای آذربایجان آمده است. یعنی فردوسی این را میدانست و درک میکرد که نباید تنها به زادگاه خویش به عنوان بخشی از این کشور بپردازد.
اولین جایی که به طور گسترده از همه جای ایران صحبت میشود، شاهنامه است. در شاهنامه شاید بیش از هزاربار نام ایران آمده، اما شما در اشعار حافظ حتی یکبار هم نام ایران را نمیبینید؛ گرچه دیوان حافظ بخشی از هویت ماست، در آن هیچ نامی از ایران نمیبینید، گرچه در اشعار حافظ اصطلاحات، نامها و ترکیباتی از شاهنامه آمده است. در اشعار سعدی، مولوی، سنایی و عطار هم همینطور است، اما در شاهنامه این موضوع خیلی برجسته است. به همین علت، شما میبینید که در سالهای اخیر تقریبا در تمام شهرهای ایران، انجمن شاهنامهخوانی دایر شده است. ما چنین وضعیتی را پیش از سال ۱۳۵۷ نداشتیم؛ یعنی آن موقع نیاز هم نبود که داشته باشیم چون حاکمیت شاهنامهپرور بود. بنابراین مردم میدیدند که دستگاه دولت این کار را میکند، دیگر نیازی به این کار نبود. تلویزیون مدام نقالی پخش میکرد. در ایام خاص مانند نوروز، نقالی در جاهای مختلف اجرا و شاهنامه در دانشکدههای ادبیات به صورت خاص تدریس میشد و درباره شاهنامه، مقالات مختلفی در مطبوعات تخصصی و ادبی نوشته میشد، امروز اینها اگر نگویم از بین رفته که البته رفته، بسیار کم شده است. بنابراین ملت، به جوشوخروش آمده و خودش آستین بالازده و انجمنهای شاهنامهخوانی و شاهنامهپژوهی در تمام شهرها و استانها برپا کرده است. طبق آماری که من دارم، چیزی حدود ۱۵۰ مرکز شاهنامهخوانی در کشور فعال هستند و حتی برخی از کودکان و خردسالان، نزدیک به به ۷۰۰ تا ۸۰۰ بیت از شاهنامه را از بردارند. این موضوع، همچنان به صورت مادی هم در بین ایرانیها، خودش را نشان میدهد و به جلوه درآمده است.
توجه جوامع محلی به شاهنامه
حدود ده یا ۱۲ سال پیش، به شهر «شاهی» که حالا «قائمشهر» تغییر نام داده، دعوت شدم و در آنجا زمینی تقریبا به مساحت چهار، پنج هزار متر در دشت وسیعی بود که قرار شده بود اهل محل یعنی مردم شهر شاهی در آنجا برای فردوسی بزرگداشت بگیرند و در این بزرگداشت، تمام محوطه پر از صندلی بود، به طوریکه صندلیها جا نداشته و یک عده روی چمنها نشسته بودند. این اتفاق از این جهت جالب است که اکثر حاضران روستایی بودند و از روستاهای اطراف آمده بودند؛ روستاییها با تفکرات سنتی و پوشش مذهبی و از طبقات و پایین و کارگر که با ذوق و شوق فراوان در این برنامه شرکت کرده بودند. گرچه افراد فرهیخته فرهنگی هم در بین آنها کم نبود. من آنجا یک ساعت درباره شاهنامه صحبت کردم و دیدم همه با اشتیاق گوش میدهند. من فکر می کردم زیاد صحبت کردهام و وقتی خواستم از پشت تریبون پایین بیایم، برخلاف انتظار، همه دست میزنند که ادامه بدهید. اینها، نشاندهنده این است که مردم ما چیزی گم کردهاند که آن چیز، هویت ملی است؛ چیزی که شاهنامه آن را مدام به ما یادآور میشود. شاهنامه هم خودش هویتساز و هم دارای هویت است. ما هویت را در شاهنامه پیدا میکنیم. وقتی شما در این کتاب تعمق میکنید، میبیند شامل داستانها و اسطورههایی است که به واقع نشاندهنده این است که ذهن ایرانی تا چه حد شکوفا بوده و تا چه میزان به ارزشهای انسانی اهمیت میداده است. آنچه در شاهنامه هست، از فردوسی نیست. فردوسی مانند «ابوالفضل بیهقی» در تاریخ آل سبکتکین، آنچه را که وجود داشت، به نظم آورد. آنچه در شاهنامه هست، ابیاتی است که فردوسی به صورت اصطلاح برائت استهلال، در آغاز هر داستان میآورد؛ برای مثال، داستان رستم و سهراب که خواننده را به تدریج وارد ماجرا میکند، بعد در آخر هر داستان و اسطورهای که ذکر میکند، اندرزهایی به خواننده میدهد. این اندرزها از فردوسی است، اما اصل داستان از فردوسی نیست؛ فردوسی آن را به زیبایی تمام نظم کشیده، یعنی از شاهنامه ابومنصور گرفته تا داستانهایی که از زبان موبدان هرات، موبدان نیشابور و موبدان توس جمع کرده بود، نظم درآورد. این شخصیتی که به قول معروف «جان من و صد همچنان قربان به قربان او» چیزهایی به ما یاد داده که در قوطی هیچ عطاری در طول این هزار سال پیدا نشده و پیدا نمیشود.
کلمات در شاهنامه
شما میبینید کسانی که دارای عقاید دینی هستند، سخنشان را به نام خداوند بخشنده مهربان آغاز میکنند، اما این آغاز چرا در تمامی سورههایی که در کتاب مذهبی مسلمانان است، هست و چرا این همه تکرار میشود و چرا هنوز کسانی معتقد به این قضایا هستند و در آغاز هر سخن به کار میرود. بهخاطر اینکه پیامبر اسلام رگ خواب اعراب را بهدست آورده بود و میدانست که اینها چه مردمان وحشی هستند که مدام از صبح تا شام به جان هم میافتند، اموال هم را غارت میکنند تا روز را به شب بیاورند، اوس به جان خزرج، خزرج به جان بنیقریزه میافتاد، بنی قریزه به جان هاشمیها میافتاد، هاشمیها به جان قبایل دیگری میافتادند. یعنی نشان از بخشش و بخشندگی در میان اینها وجود نداشت. بنابراین تنها کلید حل این معما را در تکرار و تکرار این بسمالله الرحمان الرحیم میدانستند که خدا بخشنده و مهربان است، شما هم باشید، اگر بخواهیم، بگوییم پیامبر شقالقمر کرد، در واقع تنها شقالقمرش این بود که این اقوام را با هم متحد کرد، و اینکار خیلی بزرگی بود که این قوم وحشی به جان هم افتاده را اینطور با هم منسجم کرد. هم به علت وعدههایی بود که به آنها داده بود. زنان چنین و چنان فارس، خزاین چنین و چنان فارس، سرزمینهای شکوفا و سبز و خرم فارس که اگر به آنها گفتند، بهشت آنجاست، زیر زبانشان مزه کرد. بنابراین همه با هم متحد شدند و رو به این سو آوردند و این در واقع دوپینگ آنها بود که سبب شد با به قول معروف دوک نخریسیهایشان، شمشیرها و کمانهایشان که مثل دوک نخریسی میمانست، به خاطر دستیافتن به امکانات دستی، بتوانند سر از نهاوند در بیاورند.
فردوسی چه کرد؟
اما فردوسی چه کرد؟ فردوسی دید این گفته «به نام خداوند بخشنده مهربان» برای ایرانیها چنان جاذبهای ندارد. یعنی اگر امروز هم بخواهیم مثالهایی بیاوریم؛ همه خیرین ما هم بخشنده و هم مهربانند. این برای خدا امتیازی نیست. فردوسی لقبی به خدا داد که هیچکس تا الان نداده است، هیچکس نه تنها در فرهنگ ایرانی، بلکه در تمام دنیا هم در هیچ دینی، در هیچ آئینی و در هیچ نهلهای این عنوانی که فردوسی به خدا داده، هیچکس نداده است. «به نام خداوند جان و خرد» یعنی تنها کسی که دارنده جان و خرد است و آفریننده جان و خرد است و اینکه من و شما هم میتوانیم و بخشنده و مهربان باشیم. در شاهنامه شما نکاتی از این دست بسیار پیدا میکنید. برای مثال؛ شما میتوانید خیلی از اندیشههایی که در لابلای خطوط شاهنامه است، را در اندیشه فلاسفه بزرگ غرب ببینید.
به بینندگان و آفرینندگان را
مرنجان نبینی دو بیننده را
فلسفه غرب
شاهنامهپژوهان معمولا این را به معتزله منتصب میکنند و نتیجه میگیرند که فردوسی تفکر اعتزالی داشت. بنابراین دیدگاهش به تشیع نزدیک بود، اما از آنجا که در اندیشههای فیلسوفان غرب مطالعه کافی ندارم، نمیتوانم، بگویم فردوسی دقیقا همان اندیشهای را بیان میکند که کانت مطرح کرده است. کانت کتابی با مقدمهای درباره ماوراءالطبیعه دارد. او در این کتاب میگوید: ذهن بشر توانایی کشف میل به ماورای طبیعت را ندارد، بنابراین اندیشه گماشتن بر آنچه ورای طبیعت این داستان وجود دارد، وقت تلفکردن است، بلکه باید صبر کنیم تا زمانی که عقل به جایی برسد که بتوان مسائلی مانند اینکه خدا چیست؟ بهشت و جهنم چیست؟ و امثال اینها را بفهمد، اما فعلا نمیتواند این کار را انجام دهد، بنابراین بحث در این موارد اتلاف وقت است، همان بهترکه به کارهایی عقلشان میرسد، بپردازیم. فردوسی همین را میگوید، وقتی که میگوید: با چشمها نمیتوان خدا را ببینی، بیخود مغزت را فرسوده نکن. کانت این موضوع را ششصد یا هفتصد سال بعد از فردوسی مطرح کرد. دیگر اینکه فردوسی اولین کسی بود که گفت؛ دانایی، توانایی میآورد. اگر تاریخ فلسفه غرب را نگاه کنید، وقتی به بحث «فرانسیس بیکن» میرسد، میبینید که در تمام کتابهایی که درباره تاریخ فلسفه غرب نوشته شده، گفته میشود اولین کسی که این موضوع را مطرح کرد که هر کسی که توانایی عقلی داشته باشد، میتواند مشکلاتش را حل کند و هرکسی که داناتر است، تواناتر است، بیکن بود. فردوسی دویست سال بیش از فرانسیس بیکن این حرف را زد و گفت: «توانا بود هر که دانا بود». بیجهت نیست که بزرگترین منتقدان ادب فارسی، شاهنامه را ارزشمندترین متن در تاریخ زبان فارسی دانستهاند و نه تنها ایرانیها، بلکه بسیاری از نویسندگان بزرگ غرب، مثلا جابز گفته است که اگر بخواهیم شعر فردوسی را با شعر عرب مقایسه کنیم، یک سر و گردن از شعر عرب که به فصاحت خودش میبالید، برتر است. اینها چیزهایی است که در شاهنامه میتوان با دقت و تأمل کشف کرد، اما شوربختانه دستگاه خبری ما و کسانی که باید به این مسائل بپردازند، خیلی بیتوجهی میکنند، از این روست که شاهنامه از نظر حاکمیت خیلی غریب افتاده و جامعه خودش تصمیم گرفته این شکاف را پر کند، به همین علت در سراسر کشور مجامع شاهنامهخوانی خیلی رونق گرفته، بهخصوص خودم بسیار خوشحال هستم در این جمع حضور پیدا کردم که نمایانگر و نشانه تلاشی است که در سراسر کشور شده است.