خودکشی بیخ گوش همدانیها
افزایش اقدام به خودکشی در میان مردم استان همدان باعث نگرانی مسئولان شده است
همداننامه: آمار اقدام به خودکشی آنقدر در همدان بالا رفته که دیگر مسئولان هم صدایشان درآمده و انگار به جای انکار و کتمان تصمیم گرفتهاند درباره آن حرف بزنند و برای کاهش آمار برنامه بچینند و راهکار بیندیشند. پرونده ویژه این شماره را به این موضوع اختصاص دادهایم.
*خودکشی؛ تعظیم اختیار به جبر روزگار
*زهرا کرد
*پرستار
در جوامعی که مصلحت رکن تصمیمگیرنده به حساب میآید، آسیب اجتماعی و آمارش نیز مستلزم مخفیکاری و کتمانکردن است. در چنین جامعهای، آماری از ابتلا به ایدز و کارگر جنسی نداریم. اقلیتهای جنسی انکارشده و کاهش سن اعتیاد به سنین دبستان تکذیب میشود. خودکشی یا مرگ خودخواسته نیز به عنوان یکی از آسیبهای انکارنشدنی شرایط ناگوار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی امروز همواره در هالهای از مصلحت و پنهانکاری مغفول مانده است.
مرگ روی انکارناپذیر زندگی است. واقعیتی که تمام هستی و زیست انسان را معنا و جهت میبخشد. اگرچه شروع زندگی در دست خود فرد نیست، اما کمترین حقی که میتوان برای بشر اشرف مخلوقات متصور شد، همین پایان بخشیدن خود خواسته زیستن است. مرگاندیشی از مضامین نکوهیده عرف ماست که انکار آن از وقوع و یا تلخیاش نمیکاهد. در این میان هستند افرادی که بنا به دلایل متعدد این واقعیت را به خواست خود و در زمانی که برای مرگ بیش از زندگی ارج مینهند، به تحقق میرسانند. نکته قابل توجهی که در مواجهه با بیشمار موارد خودکشی، تکراری و تکادهنده است، میل به زندگی پیش از رویت مرگ است. زمانی که امیدی به سلامتی و بازگشت زندگی نیست و ما شاهد هستیم که بیمار از کادر درمان طلب شفا دارد.
روایت یک: رهایی از سرطان
دختر ۱۸ سالهای متعلق به یکی از روستاهای فامنین، مورد خودکشی با جوهرنمک بود. دهان و مری کاملا سوخته، اما مغزش سالم بود. به همین دلیل با وجود دستگاه تنفس مصنوعی و لوله در دهانش، ارتباط غیرکلامی برقرار میکرد. پیش از این اقدام مدتی دست به گریبان سرطان تخمدانش بود. سرطانی که به ترجیح خانواده، نیازی به درمان نوین نداشت و با طب سنتی مداوا میشد! پس از پیشرفت سرطان و لاعلاجی آن با دمنوش و علفیجات، دختر نوجوان اختیار مرگش را از بیماری و خانواده میگیرد و با جوهرنمک این روند را متوقف میکند که پس از چند روز بستری در بخش مراقبتهای ویژه و تحمل زجر و درد فراوان پایان یافت.
روایت دو: سَقَط به دنبال سقط
در خیلی از نقاط کشور و همینطور روستایی از توابع کبوداهنگ، به دختر ۳۰ ساله مجردی که مورد پذیرش و خواست مردی قرار نگرفته است، «پیردختر» میگویند.
دختر مذکور بیمار مشکوک چندین روز ما بود. مشکوک از چند جهت: هیچکس جویای حالش نبود، نامشخص بودن ماهیت و محل تأمین دارویی که منجر به سقط جنین شده بود و بیعلتی خونریزی مغزیاش! دختری که در سادهترین شکل ممکن در حالی که حتی ابروهایش را برنداشته بود، به دنبال یک رابطه جنسی که تجاوز بودنش نیز نامشخص بود، حامله شده و پس از آگاهی خانواده از این اتفاق، به عبارتی دختر را چیزخور کرده بودند. چیزخوری که به ختم حاملگی انجامیده بود، اما خونریزی مغزی هم برای دختر در پی داشت. پس از این اتفاق به طرز عجیب و تکاندهندهای، هیچکس از او خبری نمیگرفت و در همین بیکسی و گمنامی فوت شد.
روایت سه: برای عشق کودکی!
تخت شماره ۱۲ کودکی بود که ریش و سبیل داشت! پسری ۲۰ ساله که به خاطر دوستدخترش، خود را حلقآویز کرده و با پائینترین سطح هوشیاری به بیمارستان رسیده بود. از مرگ خودخواسته نجات یافته بود، اما برای ادامه درمان عوارض متعددی که در اثر خودکشی داشت، کارش مجددا به بیمارستان رسید. مریضی که مطلقا در درمانش همکاری نداشت. در این مدت دوستدخترش هر روز برای تسلیخاطر و امیدواری به او سر میزد و باوجود تمامی محدودیتهای بخش ویژه دیدار حضوری هم داشتند. در تمام طول مدت دیدارشان پسر نابالغ با تهدید و ارعاب با دختر حرف میزد و یک چشم دختر اشک و چشم دیگرش خون بود. پس از مدتی متوجه شدیم خانواده پسر، دختر بیپناه را تهدید کردهاند که اگر اتفاقی برای فرزندمان بیفتد تو مقصری و خونت حلال است! و من همیشه فکر میکنم آیا پس از مرگ پسر نابالغشان خون دختر را حلال کردند؟
روایت چهار: کنکور مرگ!
پدرش یکی از پزشکان معروف شهر و بیمارستان بود. از ابتدای شیفت تنها تخت خالی icu را برای پسری که از ارتفاع افتاده و حالش خوب نبود رزرو کردند. نیمهشب پسر آقای دکتر را در حالی که به طرز معجزهآسایی زنده مانده بود با بدنی خرد و شکسته از اتاق عمل آوردند. هرسال این شکل از تروما را پس از اعلام نتایج کنکور داریم. نوجوانانی که در مواجهه با اولین بحران حقیقی زندگیشان فرار را بر قرار ترجیح داده و زندگی را ذبح آینده میکنند. البته در همه موارد بخت یار نیست که جان سالم به در ببرند. نظیر دختر یکی از همکاران که فشار کنکور آنقدر گلوی زندگیاش را فشرد که دو روز قبل از آزمون خود را از بالکن اتاقش پرت کرد و با مرگ مغزی به زندگیاش پایان داد.
روایت پنج: خودکشی اجباری!
هنوز ۲۰ سالش نشده بود. سربازی اجباری، تنهایی، دوری از خانواده و نگاه غیرانسانی حاکم در مراکز نظامی سبب شد که جوان برومند پس از مخالفت مافوق برای مرخصی، یک دبه اسید را مقابل چشم همگان سر بکشد. به لیتر اول نرسیده بود که حالش بد شد و در حالی که لختههای خون بالا میآورد به بیمارستان رسید و پس از چند روز به مرخصی ابدی رفت.
روایت شش: آتش شک
زن جوانی از روستاهای نهاوند بود. وقتی آمد پوست بدنش در لابلای لباسهای پلاستیکی چسبیده بود و وقتی جدایش میکردیم هیچ دردی را حس نمیکرد. مدتها مریضمان بود. سوختگی ۹۵ درصدی که مغزش سالم بود، اما به علت عمق سوختگی حس درد نداشت؛ به همین دلیل فکر میکرد به زودی خوب شده و ترخیص میشود. در تمام مدتی هم که روی تخت۴ زنده بود، مدام طلب زندگی و آرزوی حیات داشت. حیاتی که با وجود همسر شکاک و فرزند کوچکش هنوز هم در طلبش میسوخت. اما با درد به پایان رسید.
روایت هفت: خشونت روابط موازی!
رابطه موازی، بعد انکارناپذیر روابط زناشویی روزگار فعلی است. روابطی که هیچ نهاد و ارگانی زیر بار انتشار آمارش نمیرود و با ندیدنش سعی در نبودنش دارند. بسیار موارد خودکشی به دنبال آشکارشدن چنین روابطی رخ میدهد. نظیر نوعروسی که پس از آگاهی همسرش از وجود رابطه پنهانی و پخشکردن خبر آن در بین اقوام و آشنایان، برای مقابله یا پایاندادن به تبعات این رابطه با قرص برنج به زندگی خود پایان داد. در نکوهش و آسیبشناسی چنین روابطی در بستر زندگی مشترک سخنها بسیار است، اما اگر مرد خانواده نیز چنین رابطهای داشته باشد فشار جامعه و خانواده او را به سمت خرید قرص برنج سوق میدهد؟
پلان آخر
و هزاران قرص برنج، کپسول گاز، بنزین، الکل و داروهایی که به یاری اختیار آدمی آمده و مرگ را به شیوهای خود مختار تحقق میبخشند. اما نکته عمیقی که در پس هر یک از این موارد به چشم میخورد، تنهایی بزرگ این افراد است. تنهایی نه به معنای حضورنداشتن افراد، که به معنی غیاب نهادهای حاکمیتی و دولتی در حمایت از افراد آسیبدیده است. در جامعه ما با وجود نهادهای عریض و طویل دولتی با عناوین عربی و فارسی، نهادی که بتواند به شهروندان فارغ از دلیل تنهاییشان در زمان مقتضی یاری برساند، نیست و این غیاب مجموعههای متولی است که سبب موارد پرشمار خودکشی میشود.