دیدار خواجه غلام السیدین (فرزند خواجه غلامالثقلین هندوستانی) با مترجم نظام در تهران
*لیلا عبدی خجسته
*دکتری زبان و ادبیات اردو، از: دانشگاه سند، حیدرآباد، پاکستان
خواجه غلامالسّیدین (۱۹۰۴-۱۹۷۱) فرزند ارشد خواجه غلامالثقلین بود (نگاه کنید: هفتهنامه همدان، پنج شنبه ۵ تیر ۱۳۹۹ش، سال سوم، شماره ۵۲، صفحه: ۷).
خواجه غلامالسّیدین در پانی پَت به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی در هندوستان، در سال ۱۹۲۳ برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و بعد از دریافت مدرک فوق لیسانس به هند برگشت. ابتدا رئیس دانشکده تربیّت معلّم عَلیگَر شد و سپس به مقام ریاست آموزش و پرورش کشمیر رسید. در دوره وزارت ابوالکلام آزاد (۱۸۸۸-۱۹۵۸)، معاون وزیر فرهنگ هند بود. در سال ۱۹۶۲ از سوی دانشگاه اسلامی عَلیگَر به او دکترای افتخاری داده شد. در ۱۹۶۶ عالیترین نشان دولت هند -پَدما بوشن- به وی اهدا شد. در ۱۹۷۰ دانشگاه کولمبیا پنجاهمین سال تأسیس خود را جشن گرفت که به وی مدال طلایی اهدا کرد.
خواجه غلامالسّیدین روابط عمیقی داشت با شخصیتهایی چون: با علّامه اقبال (۱۸۷۷-۱۹۳۸)، سر راس مسعود (۱۸۸۹-۱۹۳۷، نوه سر سیّد احمد خان و نخستین رئیس دانشگاه اسلامی عَلیگَر)، مولوی عبدالحق(۱۸۷۰-۱۹۶۱- نسخهشناس برجسته هندوستان)، دکتر ذاکر حسین(۱۸۹۷-۱۹۶۹، رئیس جمهور وقت هند). خواجه غلامالسّیدین یکی از شخصیّتهای فرهنگی بود که در زمینه مسائل آموزشی بسیار فعالیت میکرد. در هندوستان چنان مشهور بود که پس از درگذشت وی مجلّات بسیاری ویژهنامه درباره وی منتشر کردند. مثلاً: فصلنامه «اردو ادب»، انجمن ترقی اردو (هند)، دهلی، اکتبر، نوامبر، دسامبر ۱۹۷۲ و چاپ دوباره آن با ویرایش به مناسبت صدمین سال زادروز غلامالسیدین در سال ۲۰۰۴ و فصلنامه «اسلام و عصر جدید»، ژانویه- آوریل-ژوییه- اکتبر، جلد ۳۶، شماره ۱، ژانویه ۲۰۰۴ ، موسسه مطالعات اسلامی ذاکرحسین، دهلی.
غلامالسیّدین درباره مسائل آموزشی و تعلیم و تربیت کتابهای زیادی به انگلیسی و اردو نوشته است. زندگینامه خودنوشت او: قدری از زبان خود میگویم (سال چاپ: ۱۹۷۴)؛ مجموعه نامههای او: سخن دلنواز (سال چاپ: ۱۹۸۲)؛ سفرنامه وی: جهان؛ روستای من (سال چاپ: ۱۹۸۵) چاپ شده است. وی مطالب پراکنده درباره پدرش خواجه غلامالثقلین- و مقالههایی که خود پدرش در مجلهاش «عصر جدید» مینوشت را گردآوری کرد و کتابی جداگانه درباره پدرش به چاپ رساند با عنوان: «یک مرد درویش». (۱۹۵۵، سرفراز پریس، لَکنو) که بعدها با اضافاتی در کتاب چراغی در طوفان منتشر شد.
از معروفترین آثار غلامالسیدین به زبان اردو: چراغی در طوفان است. (چاپ نخست: ۱۹۶۲، اندین آکادمی، دهلی- چاپ دوم: ۱۹۹۸، قومی کونسل برای فروغ اردو، دهلی). این کتاب در ۱۹۶۴ برنده جایزه پنجهزار روپیهای جایزه ساهتیه اکادمی هند شد. کتاب در سه بخش است. بخش اوّل: ارزشهای جاودانی: «پیام مهاتما گاندی»؛ «انسان کامل»؛«درس از شهادت حسین ع»؛ «تعلیم گرونانَک». بخش دوّم: پرداختن به شخصیتهای: مهاتما گاندی، مولانا ابوالکلام آزاد، سیّد راس مسعود، دکتر اقبال، خواجه غلامالثّقلین (پدرش)، مجتبایی خاتون (زن پسرعمویش که در ۱۹۵۹ درگذشت)، شعله مستعجل (درباره خواهرش سیده خاتون ۱۹۰۶-۱۹۲۹)، جواهر لعل نهرو (نخستوزیر وقت هندوستان)، دکتر ذاکر حسین. بخش سوّم: پرتوهایی از آینده: «از آدم تا انسان»؛«آینده هندوستان»؛«سرنوشت ملّتها»؛ «حفظ فرهنگ».
غلامالسیّدین به خاطر فعالیتهایی که در زمینه آموزش و پرورش داشت مرتب به شهرهای مختلف هندوستان و کشورهای دیگر سفر میکرد: بمبئی؛ رامپور؛ استرالیا؛ انگلستان؛ لبنان؛ سوریه؛ فرانسه؛ دانمارک؛ آمریکا و غیره. وی در طول سفر یادداشتهایش را مینوشت که بعدها دکتر سید فرحت حسین (خواهرزادهاش) آنها را گردآوری و منتشر کرد:
دنیا میرا گاؤن؛ سفرنامه خواجه غلامالسیدین، به زبان اردو، به کوشش: سید فرحت حسین، سیدین میموریل ترست، دهلی، ۱۹۸۵.
غلامالسیّدین سه بار به ایران سفر کرد. در سالهای: ۱۹۲۹؛ ۱۹۵۸ ؛ ۱۹۶۱. خاطرات سفر اول با تفصیل بیشتر، دوم سفر کمتر و سفر سوم بسیار کمتر نوشته شده است. او در هر سفر، اوضاع ایران با سفرهای قبلیاش را مقایسه کرده است.
در شماره ۵۲ «هفتهنامه همدان» درباره سفر خواجه غلامالثقلین- پدر غلامالسیدین- به ایران و آشناییاش با مترجم نظام در تهران آمده است. غلامالسّیدین هم هر بار که به ایران سفر کرد با مترجم نظام و خانوادهاش دیدار کرد و خاطرهاش را نوشته است. در این مقاله متن این دیدارها تقدیم میشود. همه مطالب زیر برگرفته و ترجمه از سفرنامه غلامالسیدین است.
سفر غلامالسیدین بار نخست: وی در سال ۱۹۲۹ به همراه عموی بزرگش – خواجه غلامالحَسنین (۱۸۶۸-۱۹۳۷) و دوستش – سید بشیر حسین زیدی (۱۸۹۸-۱۹۹۲- در آن زمان مدیر یک مدرسه بود که بعدها رئیس «دانشگاه اسلامی عَلیگَر» شد) برای زیارت به ایران و از اینجا به عراق رفت. در همه سفرنامه چاپ شده به سفر ایران پرداخته شده است و درباره سفر عراق فقط ۳ صفحه نوشته شده است.
آنها ۸ ژوییه از هندوستان حرکت کردند و ۱۲ ژوییه به کویتا رسیدند. در اینجا با معاون کونسل ایران – میرزا مهدی اعتصام- دیدار کردند که او سفارشنامهای به وزارت معارف ایران در تهران نوشت تا مراکز آموزشی و مدرسههای تهران به آنها نشان داده شود. همچنین در کویتا، منشی فرمان علی سفارشنامهای به منشی مولابخش – رئیس کارکنان کونسلخانه انگلیس در مشهد- نوشت.سپس به از راه دزداب به بیرجند رفتند. در آنجا با چند هندوستانی دیدار کردند و در خانه رئیس کنسولگری انگلیس در ایران – دکتر ام.ای. رحیم- اقامت کردند. ( او گفت که انگلیس تقریبا در بیست شهر ایران کنسولگری دارد). در ۲۰ ژوییه به مشهد مقدس رسیدند. در اینجا با متولی باشی آنجا میرزا محمد ولی اسدی – که متولی وقف آستان قدس بود- ملاقات کردند. او به تازگی قائم مقام استاندار مشهد شده بود. به لطف قائم مقام، کتابخانه آستان قدس را هم دیدند. محمد ولی اسدی اهل بیرجند بود که یک پسرش در «دانشگاه اسلامی عَلیگَر» (هندوستان) درس میخواند و همدانشگاهی سید بشیر زیدی بود و پسر دیگرش در «دانشگاه کمبریج» (انگلستان). محمد ولی اسدی به برادرزادهاش در تهران – ناظم مدرسه دارالفنون- سفارشنامه نوشت. با سردبیر «مهر منیر»- میرزا اسماعیل- ملاقات کردند. وی کشمیریالاصل بود که بیش از ۴۰ سال در مشهد زندگی میکرد. او هم سفارشنامهای برای مدیر نشریه «ستاره ایران» در تهران داد. سپس آنها ۲۹ ژوییه از مشهد حرکت کردند و از نیشابور و سمنان به تهران رسیدند. در تهران چند روز اقامت کردند، سپس از راه قزوین، همدان و کرمانشاه به بغداد رفتند.
آنها در تهران ابتدا در «مهمانخانه ایران» اقامت کردند و بعد در ۲۰ اوت به «پانسیون مادام تری» اسباب کشی کردند که نزدیک سفارت مصر در خیابان قوامالسلطنه» (امروزه خیابان سی تیر) بود. این پانسیون به منزل دکتر منصور مقتدر هم نزدیک بود. ضمن دیدار مترجم نظام و با معرفی او با مدیران روزنامهها و نمایندگان مجلس را ملاقات کردند (در ادامه نامشان آمده است). برخی از آنها با پدر غلامالسیدین هم ملاقات کرده بودند مانند: میرزا هاشم اصفهانی. از دیگر شخصیات: غلامرضا خراسانی، فردی که دنیا را گشته بود و بسیار به آنها کمک کرد بهویژه در اسبابکشی از مهمانخانه ایران به پانسیون؛ میرزا مهدی مومن زاده که سید سجاد حیدر یلدرم به او نامه فرستاده بود.
میر سید علی کیمیاگر (در دارالفنون اسلامبول در این رشته و رشته فلسفه مدرک گرفته بود) و در دارالفنون، مدرسه دارالمعلمین و مدرسه و داروسازی تدریس کرده بود.
۱۶ اوت ۱۹۲۹ – تهران
«نزدیک ساعت یازده آقا مترجم نظام همراه برادرزاده و پسر کوچکش – خیرالدین- آمد. من و عمویم را همراه خودش به منزل مولانا سید اسدالله خرقانی برد. یکساعت و نیم با او گرم صحبت شدیم. [مولانا خرقانی] خیلی روشنفکر است و به متقضیات زمانه آگاه است، امّا توانایی عملیاش کم است. میگفت که مسلمانان باید دوباره به قرآن و اسوه رسول برگردند و آن اسلامی را زنده کنند که در قرون نخستین اسلامی تا چهل سال رواج داشت. اسلامی که امروزه رایج است، اسلام رسولالله و علیابن ابیطالب نیست، اسلام معاویه بن ابی سفیان است که استبداد و پولپرستی در آن غوغا میکند و برای فقیر و ثروتمند عدل و انصاف و مساوات نیست. در این رابطه آقا مترجم نظام از مثنوی اسرار خودی حکایتی را خواند که قاضی بین سلطان مراد و یک معمار معمولی از روی قانون اسلام و انصاف حکم کرد. خود مولانا قصه دیگری تعریف کرد که خلیفه دوم میخواست بین یک ثروتمند تازه مسلمان و سوقی مطابق احکام اسلام حکم کند که آن ثروتمند اسلام را رها کرد. مترجم نظام از وقتی این کتاب [اسرار خودی] را خوانده است، شیفته و طرفدار اقبال شده است. با حالت پُرشوری از او تعریف میکرد، اندیشه و فکر اقبال را قبول دارد. او [آیتالله خرقانی] هیچ علاقهای به فرقههای اسلامی، سنّی، شیعه و غیره ندارد. او میگوید برای هر مسلمان رساندن این پیام لازم است که برای رهایی از بندگی و بیچارگی اجنبی باید به اسلام اصیل رجوع کرد. در این باره در مقایسه با دیگر علمای اهل سنت و تشیع ایشان را روادار و فراخدل یافتم، امّا برای انجام این کار عظیم، تفکر ایشان این است که باید رساله نوشت (یا در حال نوشتن رساله است) تا واعظان و مبلّغان این رساله را در منبرهای خود به عینه بخوانند. عمویم گفت که این روش موفقآمیز نخواهد نبود. باید در ایران، عراق، هندوستان یا هر جا لازم است، ابتدا علما را جمع کرد، با آنها گفتگو و تبادلنظر شود و بعد یک برنامهریزی دقیق شود تا مبلغان با استقلال، به روستاها و شهرها روند، مدت طولانی و به طور عملی این برنامهها را به مسلمانان توضیح دهند، در این صورت تاثیر خواهد داشت. مولانا خرقانی گفت که در ایران ممکن نیست علما اجتماع کنند و با هم اتحاد و مفاهمت داشته باشند. در عراق و هندوستان شاید امکانپذیر باشد. سپس پرسید اگر من [مولانا خرقانی] به هندوستان بیایم، علما اجتماع پیدا خواهند کرد و مردم با توجّه به حرفها گوش خواهند کرد یا نه. من جرات به خرج داده گفتم که حضرت، برای خدمت خدا و خلق هیچ کس ضمانت نمیتواند بدهد شاید موفق شوید و شاید هم نه. کار انسان فقط تلاش کردن و پیام راستی رساندن است. بهویژه وظیفه علما همین است. ایشان از اسلامی بودن ایران بههیچ وجه مطمئن نیست و حتی بسیار خراب میداند. شاید بین ایشان و آقای مترجم نظام همین وجه مشترک است که مترجم نظام این قدر شیفته او شده است. وی وقتی در روزنامه وطن از خبر ورود ما باخبر شد، چند جا تلفن کرد و آدرس ما را پرسید. میخواست ما را ببیند و درباره وضع مسلمانان هندوستان آگاه شود که آیا در آنها تمسّک به اسوه رسول و کتاب خدا باقی مانده است یا نه؟ … ».
«… آقای مترجم نظام عصر دکتر محمد اکبر را آورد تا هم ما را ببیند و هم از آقای زیدی عیادت کند … عموی من هم مدیر یک مدرسه طبی در هندوستان است.»
۱۷ اوت ۱۹۲۹- تهران
«حدود ساعت نُه شب، آقای فیروزآبادی تلفن زد که چرا دعوت من را قبول نکردید! خیلی تعجب کردم، چون دعوتی از ما نشده بود. بعد متوجه شدم که آن روز که ما به مجلس رفته بودیم، ایشان گفته بود که روز شنبه منزل ما دعوت هستید. من فکر کردم ایشان میگوید که روز شنبه برای دیدن شما میآیم. به هرحال از ایشان معذرت خواستم. البته رفتن به منزل ایشان ممکن نبود. چون شب حال عمو هم خراب شد. بدنش داغ شده بود و معدهاش درد میکرد. ناراحت شدم که آقای فیروزآبادی را منتظر گذاشته بودیم».
۱۸ اوت ۱۹۲۹- تهران
«صبح به آقای فیروزآبادی تلفن زدم، گفتند که ایشان بیرون رفته است و ظهر برمیگردد. میخواستم نزد او بروم و معذرت بخواهم. برای پیدا کردن آقای مترجم نظام به کتاب خانه معارف رفتم. به من گفته شده بود که این کتابخانه، کنار مدرسه دارالفنون است. وقتی رفتم دیدم که دو سه ماه پیش این کتابخانه از آنجا برداشته شده است و خود ساختمان را هم تخریب کردهاند… ».
«ظهر آقای مترجم نظام آمد. او هم دیشب در خانه آقای فیروزآبادی منتظر ما بود. او گفت که درباره اقبال تقریظی نوشته است و برای چاپ به روزنامه وطن داده است. تقریظ را برایمان خواند. با جوش و ولوله و ارادت خاصی نوشته بود. من مثنوی اسرار [خودی] و رموز [بیخودی] را به او هدیه داده بودم. با خواندن آن عاشق اقبال شده بود و با شور و حال خاصی از اقبال حرف میزد. بیتهایی از پیام مشرق را به او نشان دادم که شور و حالش دوچندان شد. میگفت که سعدی، نظامی، حافظ و تمام شعرای متقدمین از نظر فلسفه و شعر قابل مقایسه با اقبال نیستند. اندیشه والای او بینظیر است. البته [آقای مترجم نظام] خیلی زود به وجد میآید و خیلی راحت تعریف میکند. مثلاً رمان مایکل آرلن به نام دزدی دریایی همراهم بود. همینطوری درباره این رمان صحبت کردم. آقای مترجم نظام گفت این نویسنده درباره نسل جدید- یعنی جوانان پس از جنگ [جهانی اول]- نظرش چیست؟ گفتم نویسنده میگوید که بیشتر آنها بیمسئولیت هستند چون برای پیشرفت ملت و کشور کاری نمیکنند و از اوضاع زمانه ناآگاه هستند. آقای مترجم نظام شروع کرد به تعریف و تمجید کردن که وای چه فرد روشنفکری است. خدا او و ملت انگلیس را رحمت کند. پرسید: زنده است؟ گفتم: بله تقریباً جوان است. گفت او را دیدهای یا از طریق نامه با او ارتباط داری؟ گفتم: نه. گفت پس نشانی او را به من بده و حتماً سلام من را به ایشان بنویس!! »
«عصر خود آقای فیروزآبادی آمد. بسیار خوشاخلاق، مسلمانی مخلص و صاف و ساده است. گفت اگر اینجا راحت نیستید، خانهام در خدمت شماست. من خیلی از ایشان تشکر کردم و معذرت خواستم که نمیتوانیم دعوت او را قبول کنیم. امروز بنا شد عمویم تنهایی به بغداد برود و ما تا خوب شدن آقای زیدی در تهران باشیم».
۱۹ اوت ۱۹۲۹- تهران
«امروز صبح، آقای مترجم نظام برای بدرقه عمو آمد. گفت که تقریظش درباره اقبال هنوز چاپ نشده است. شاید فردا چاپ شود. از صحبتهایش معلوم بود که میخواهد نماینده مردم همدان در مجلس ملی باشد، امّا دوستانش در همدان کمکی نمیکنند. ممکن است از طرف دولت اشاره شده باشد که موافقت نکنند. یا مردم از مترجم نظامی میترسند. چون به خاطر ناامیدیها و سختیهای موجود، او اخلاقش تند و تلخ شده است، امّا یک چیز در مترجم نظام هست که آدم مخلص و رُکگویی است. هر حرفی را درست بداند، آماده است که خودش را در راه آن فدا کند. همراه آقای مترجم نظام و عمو، به دیدن مدیر روزنامه وطن رفتیم. با آقای بهجت مدیر و موسس مجله معارف سرسری ملاقات کردیم».
۲۱ اوت ۱۹۲۹- تهران
«امروز صبح آقا مترجم نظام، یکی از خویشاوندانش و حاجی مرزا حسن رُشدیه به دیدن ما آمدند. پیشتر در منزل ملا خرقانی حاجی میرزا را دیده بودیم… در حد معلومات من (که خیلی هم محدود است) در تهران فقط یک مدرسه کوچک است که دوست ما- آقای مترجم نظام- بدون کمک دولت یا مساعدت برای بچههای کوچک دایر کرده است و با کمک برادرزادهاش (که از کالج آمریکی اصفهان درس خوانده است) در حد فهم و توان خود به روش جدید آموزش میدهند. دست کم در این بچهها این ادب است که اگر غریبهای از کنارشان میگذرد، در کمال ادب و احترام سلام میکنند. یک مدرسه دیگر هم است که آقای م.ع.بهجت موسس [مجموعه] معارف آن را اداره میکند. آقا مترجم نظام گفت که مدیر روزنامه وطن (معلوم نیست از ضعف خود یا از ترس سانسور) از چاپ شعرهای اقبال خودداری کرده است که او در پایان تقریظش نوشته بود. این شعرها از مثنوی رموز بیخودی و درباره قصه سلطان مراد و معمار بود. افسوس در یک کشور اسلامی که برای مشروطه، آزادی و حُریّت اینقدر برای مشروطه تلاش کردهاند در عرض چند سال در اظهار فکر این قدر مانع باشد. برای چاپ یک مطلب این قدر مردم تامل میکنند! شعر خود آقای مترجم نظام اینجا صادق است: آزادتر از جمله قلم بود آن نیز / ننهاد قدم به مُلک ما سانسور شد!».
۲۲ اوت ۱۹۲۹- تهران
«صبح به مدیر روزنامه وطن تلفن زدم و پرسیدم آیا تقریظ آقای مترجم نظام درباره اقبال چاپ شده است؟ ایشان جواب داد که چاپ شده است. اخبار را خریدم دیدم که سردبیر تقریظ را خیلی کم کرده است. نصف بیشترش را حذف کرده بود. فکر میکرد (همان طور که آقای مترجم نظام گفته بود) در این متن تملّق بیجا است. درصورتی که کسی که شعر شاعر را نخوانده است درست نیست چنین رایی بدهد. تقریظ را در صفحه روبه ور نوشتهام. کمی بعد آقا مترجم نظام همراه دوستش آمد، بسیار عصبانی و برافروخته. گفت سردبیر نالایق به خاطر کمسوادیاش تقریظ را کم کرده است. او گفت که دلیلش این است که این خودپسندان خوششان نمیآید که گفته شود که علما، ادیبان و شاعران باید از این فیلسوف ارزشمند استفاده کنند. به خیالشام استفاده از یک شاعر هندوستانی، برای ایرانی کاری بیهوده و شرمآور است. ما [هندوستانیها] با اینکه عیبهایی داریم، امّا میتوانیم به اینها [ایرانیها] خیلی چیزها یاد دهیم… ».
«امروز نامهای به دکتر اقبال نوشتم و از وی خواستم که تالیفات فارسی خود را برای آقای مترجم نظام بفرستد تا او مفصل درباره آنها در اینجا بنویسد و دکتر اقبال به ناشر خود بگوید که [درباره ارسال] آثار فارسیاش با کتابفروشیهای تهران نامهنگاری کند».
۲۳ اوت ۱۹۲۹- تهران
«امروز صبح زود، آقا مترجم نظام تلفن زد و گفت سه چهار نفر منتظر شما هستند، مثل قرار دیروز اینجا بیایید، ناهار را اینجا خواهید بود. تا حرکت کنیم ساعت ۱۰ شد… آقای … [خود نویسنده سه نقطه گذاشته است] اداره مخابرات تلگرافخانه و دو نفر دیگر بودند. بعد آقای … [خود نویسنده سه نقطه گذاشته است] آمد که اکنون در اداره مالیات کار میکند و در نظام کالج [هندوستان] استاد بوده است. ۱۶ سال در هندوستان زندگی کرده است. وی با مرحوم پدرم هم ملاقات کرده بود. علیگَر و دهلی و غیره هم رفته بود. به گرمی زیاد استقبال کرد. خیلی اصرار کرد که ما را مهمان کند. اما ما قبول نکردیم».
«تا ظهر به خانه میزبان ما پنج شش نفر دیگر هم آمدند: آقا آرام (استاد علوم پایه) آقا … [خود نویسنده سه نقطه گذاشته است] در بلژیک فرانسه خوانده بود. آقای بهجت مدیر «مجموعه معارف»، آقای مولوی که سعی کرد با نغمهسراییاش مجلس را رونق بخشد که موفقیت کمی بدست آورد. آقای فرهنگ که بدون دعوت هم خودش آمده بود و هم آقای علاءالسلطنه و دکتری به نام علاءالملک (؟) را هم آورده بود. غرض مجمعی که همآهنگی نداشت. آقا مترجم نظام مثل شمشیر بُرّان است که هر چه خوشش بیاید و نیاید را پنهان نمیکند. دیگران به او متلک می گویند و از تصعب و رُکگویی او استفاده کرد زرنگی میکنند. … بیشتر وقت، افراد شعرهای پیام مشرق و اسرار [خودی] و رموز [بیخودی] را میخواندند … اگر در این کشور چند نفر مثل مترجم نظام نباشند کسانی که در هر فرصتی کشورشان را نقد میکنند عیبها و کاستیهایش را بیا میکنند، در اینجا جمود مطلق حکمفرما خواهد بود. وی دوباره قضیه مدیر روزنامه وطن را پیش کشید که سردبیر تقریظش را نابود کرده است و شعرها را در روزنامه نیاورده است. برخی گفتند که مصلحت سیاسی چنین اقتضا میکند من گفتم که در این شعرهای اقبال حرفی زده نشده است. وقتی شعرها را برایشان خواندم، همه پذیرفتند که بیخود و بیجهت شعرها چاپ نشده است. میزبان ما سه ساعت تمام شعرهای اقبال را میخواند. مهمانان دیگر خسته و بیحوصله شدند. من در لفافه به او فهماندم، اما به قول خودش سرسامی است».
«غروب آقا علی احمد حکیمی و آقا گنجوی آمدند. در بانک شاهنشاهی ایران کار می کنند. علی احمد، مداح علیگَر بود. او اهل دل ایران – یعنی شیراز- است و آقا گنجوی از تبریز تعریف میکرد».
۲۴ اوت ۱۹۲۹- تهران
«غروب آقا علی احمد و آقا گنجوی آمدند و برای عکس گرفتن با هم به عکاسی رفتیم. سپس حسب وعده، نزد آقای بهجت مدیر و موسس مجموعه معارف رفتیم. آنجا آقای مترجم نظام، آقا حمزوی، آقای [احمد] آرام و آقا مدنی رشتی و چند نفر دیگر آمده بودند. آقا بهجت سه نسنخه از کتابش [درباره] تربیت را تقدیم کرد و تاکید کرد که حتماً نظرمان را درباره کتاب بنویسیم. آقا آرام جلد اول علم هیئت را به ما تقدیم کرد و قول داد که بقیه جلدها را پس از چاپ ارسال خواهد کرد. آقای مدنی رشتی سردبیر روزنامه پرورش است. از آشنایان آقای مترجم نظام است. … برای اینکه کمی از دین مهربانی و لطف آنها سبک شوم، مقاله کوتاهی برای مجله معارف دادم که درباره پیشرفت آموزش در ایران پیشنهاداتی داده بودم. مثلاً یک دارالفنون عالی تشکیل شود که معارف را واقعاً معارف ملی بسازد. یک مدرسه عالیه ادبیات و علوم ایران که از تمام دنیا طلبه بپذیرد و … . این مقاله را به انگلیسی نوشته بودم. آقا مترجم نظام ترجمه خواهد کرد. او خلاصهای از آن را همانجا برای بقیه خواند. همه ظاهراً پسندیدند، امّا بدون فهمیدن و خواندن، تعریف کردن جزوی از اخلاق ایرانی است».
۲۵ اوت ۱۹۲۹- همدان
«شب ساعت یازده و نیم به همدان رسیدیم. شهری که زادگاه آقامترجم نظام است.. صبح دنبال قبر حکیم بوعلی سینا گشتیم… قفل زده شده بود و نتوانستیم داخل مزار را زیارت کنیم. یک آقای ایرانی خوش اخلاق ما را نزدیک مقبره برد و سعی کرد آنجا را باز کند که نشد. چون نگهبان نبود. او نشانی منزل آقا حاجی سید محمود صدیق الاشراف (پدر مترجم نظام) را به ما داد. آقای حاجی پیرمردی نود ساله و بیمار بود. اما تمام حواس پنجگانهاش به جا بود. حس ششم، حس شکایتش هم کار میکرد. از پسرشان شکایت میکرد که پول را دوست دارند، نه او را و از من سراغی نمیگیرند. خواهر مترجم نظام ما را به ایشان معرفی کرد. خواهر مترجم نظام از حال برادرش میپرسید. معلوم میشود که خانواده خیلی با هم در ارتباط نیستند. شاید اوضاع مالیشان چندان خوب نیست. هر چه هست آقا مترجم نظام در عقایدش استوار است و در این راه قربانی هم داده است. خداوند به او پاداش دهد».
سفر غلامالسیدین بار دوم: غلامالسیدین در سال ۱۹۵۸ همراه همسرش به ایران آمد، البته معلوم نیست چه کسانی دیگری هم با او بودند. علی اصغر حکمت (۱۲۷۱-۱۳۵۹ش- سفیر ایران در هندوستان) این سفر را ترتیب داد چون غلامالسیدین قائم مقام وزارت فرهنگ هندوستان بود و در تهران آنها را به ضیافت شام دعوت کرد که شخصیتهایی دعوت بودند: سید حسن تقی زاده (۱۲۵۷-۱۳۴۸ش)؛ دکتر احمد فرهاد معتمد (۱۲۸۱-۱۳۵۰ش؛ رئیس وقت دانشگاه تهران)؛ دکتر لطفعلی صورتگر (۱۲۷۹- ۱۳۴۸ش؛ در هند تحصیل کرده بود؛ در سمینار سال ۱۹۴۷ به مَیسور هندوستان رفته بود)؛ سعید نفیسی (۱۲۷۴-۱۳۴۵ش؛ در دانشگاه اسلامی عَلیگَر تدریس کرده بود) و کارکنان سفارت هندوستان در تهران.
غلامالسیدین در ۷ سپتامبر ۱۹۵۸ به ایران آمد و ۱۴ سپتامبر تهران را به مقصد پاریس ترک کرد. به شهرهای: مشهد، نیشابور، طوس، تهران و اصفهان سفر نمود. محمد طاهر بهادری (رئیس فرهنگ مشهد و نماینده انجمن آثار ملی در استان خراسان سابق)؛ دکتر شادمان (معاون متولی آستان قدس و مدیر پیشین شرکت نفت ایران و انگلیس)؛ رضا جعفری (استاندار خراسان سابق)؛ لطفالله هنرفر (۱۲۹۸-۱۳۸۵ش؛ رئیس وقت اداره باستانشناسی اصفهان) که مساجدها، کلیساها، مدرسه چهارباغ منار جنبان، چهل ستون را در اصفهان به آنها نشان داد. در سفارت هندوستان در تهران هم با سفیر (تی.کی.کول) و همسرش ملاقات کردند.
۱۳ اوت ۱۹۵۸– تهران
«امروز وقتگذاشتم و نشانی آقا مترجم نظام را پیدا کردم. در سرآسیاب دولاب طهران است. به دیدنش رفتم. از دوستان مرحوم پدرم است. پدر وقتی در سال ۱۹۱۱ به ایران آمده بود با او آشنا شده بود. من هم در سفرنامه سال ۱۹۲۹ خودم به ایران درباره او نوشتهام. فکر کردم نکند خدای نکرده به رحمت خدا رفته باشد. [خدا را شکر] زنده است و سرحال. از بدشانسی وقتی ما آنجا رسیدیم، او منزل نبود. البته پسر و دامادش بودند. چند ساعت با آنها صحبت کردیم. با دیدن آنها معلوم شد که مرحوم پدر نه فقط بر آقای مترجم نظام تاثیر عمیق و جاویدی گذاشته است، بلکه خانواده، دوستان و آشنایان او هم تحت تاثیر پدر هستند. همین که اسم ما را پرسیدند این قدر با خلوص و محبت از ما استقبال کردند که توصیفش مشکل است. پسر مترجم نظام گفت که در دوران مشروطه، جنبشهای زیادی شروع شده بود، در انگیزه دادن آنها مرحوم پدر نقش بسزایی داشت. گروهی از جوانان را هم برای این کار آماده کرده بود. گروهی که او تشکیل داده بود، هنوز هم هست و کارهای مفیدی انجام میدهد. حتی شماره ثبت و تابلوی رسمی این گروه را هم نشان دادند. آنها گفتند که در آن زمان در تهران، هیچ فردی (ایرانی یا غیر ایرانی) جرات نداشت که در دفاع از آزادی بیان یا نقد حکومت آوازی بلند کند، امّا پدر مرحومتان در مسجد شاه در چند روز سخنرانیهایی را ایراد کرد که با کمال شجاعت حکومت، مردم و خواص را نقد کرد، راه اصلاح جامعه و سیاست راستین را به آنها نشان داد، توصیه میکرد به پرهیز از تنبلی، دروغ، اغراقگویی و رشوه و دعوت به سوی کار و فعالیت و صداقت…».
سفر غلامالسیدین بار سوم: وی در سال ۱۹۶۱به ایران سفر کرد. وی از ۲۸ ژوئن تا ۴ می در تهران بود، البته برای زیارت به قم و شهر ری هم رفت. معلوم نیست در این سفر چه کسانی همراه او بودند. این سفرنامه فقط هفت صفحه است. در ابتدا چنین نوشته است:
«پس از سه سال دوباره به ایران آمدم و هر بار که راهی این سرزمین شعر، ادب، ذوقسنجی، خوشباش و طبّاعی میشوم، دلم به سویش پَر میکشد. این مردم در آداب محفل، شیرینی کلام و شکفتگی سخن بینظیر هستند. البته که مسائل زندگی فقط با صفات حل نمیشوند … هر وقت که به ایران میآیم، در ذهنم اثرات عجیبی نقش میبندد. در این مردم نوعی کشش مجلسی خاص و شیرینی است چنان دلکش گفتگو میکنند که واقعاً تعریفکردنی است. ادب و شعر از اصطلاحات و واژگان شیرینی خبرداده است که در همه زندگی ایرانیها دیده و شنیده میشود. مثلاً در یک جا اسم کوچهها: کوچه گُل، کوچه مینا..
غلامالسیدین با استادان و روسای دانشگاهها، سفیر هندوستان (راشد علی بیگ) و سفیر پاکستان (اختر حسین چَتاری) و کارمندان ملاقات میکند. همچنین با خواجه عبدالحمید عرفانی(۱۹۰۷- ۱۹۹۰) دیدار و گفتگو میکند. وی محقق پاکستانی که نخستین وابسته فرهنگی پاکستان در ایران بود که حدود ۱۳ سال در ایران بود.
غلامالسیدین درباره دیدارش با مترجم نظام در تهران همین قدر نوشته است:
«[در تهران] دوباره با آقای مترجم نظام، خانواده و دوستانش ملاقات کردم و لطف ناگزیر شعرخوانی او! در سن ۸۴ سالگی همه نیروی او بیشتر در زبانش گردآمده است!»
*پاورقی و منابع در متن مقاله بود و در دفتر مقاله محفوظ است