سفر همدان
خلاصه گزارش سفر محمدعلی اسلامی ندوشن به همدان
*محمدعلی اسلامی ندوشن
عدهای از دانشجویان دانشگاه بوعلی همدان دعوتی کرده بودند برای یک سخنرانی. بعد از ظهر ۸ خرداد، در تالار اصلی دانشگاه این مجلس برقرار شد و گفتند که از هر دری که مربوط به ایران باشد، میتوانم حرف به میان آورم.
دامنه الوند
بعد از سخنرانی که نزدیک غروب بود، سری به دامنه الوند، به محلی زدیم که به «گنجنامه» معروف است و دو سنگ نبشته معروف داریوش و خشایارشا در آن قرار دارند.
اینان در میان صخرههای جسیم کوه، از دو هزار و پانصد سال پیش به این سو، نظارهگر تاریخ بودهاند، و در برابر یخبندان و طوفان حوادث مقاومت ورزیدهاند. در کوتاهترین عبارت، بیهیچ عبارتپردازی، بیهیچ تفصیل، در چند کلمه میگویند آنچه را که یک قوام فرمانروا دارد که بگوید:
اهورامزدا زمین را آفرید، آسمان را آفرید، مردم را آفرید، شادی برای مردم آفرید؛
داریوش را شاه کرد، یک شاه از بسیاری، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای همه گونه مردم، در این سرزمین دور و دراز….)
آبشار سرازیر شده از الوند در لابلای سنگها فرو میریزد. هر دو، آبشا و سنگنبشتهها، یکی در سکون خود و دیگری در ریزش مداوم خود، سیر زمان را بازگو میکنند.
این نقطه با سنگنوشتهاش، که یکی از تاریخیترین نقطههای دنیاست، در شهری که یکی از کهنترین پایتختهای دنیا بوده است، اکنون گویی در نوعی حالت غربت به سر میبرد. گویی تاریخ به حال خود رها شده است. آیا نباید حرکتی صورت گیرد، تا نشانهای در کار آید که ما در میان مشغلههای روزمره خود، حوصله چشمانداختن به کمی دورتر را یکباره از دست ندادهایم؟ ما از «گفتوگوی تمدنها» حرف میزنیم، آیا تمدن نمیگوید: «پس من در خانه خود چه؟».
چند قدم پایینتر به قهوهخانه ساده محجوبی رفتیم که آن نیز از دیروز حکایت داشت. در هوای شامگاهی، در میان درختان انبوه، در کنار نهری که صدای دلنواز آب میآورد، نشستیم. مردم در استکانهای یکبارمصرف چای میخوردند و قلیان میکشیدند. چراغهای کمسو آنقدر نیرو نداشتند که صلابت شب را به قول بدلر «مانند یک دیوار، هر دم بر ضخامت سیاهیش افزوده میشد» در هم بشکنند.
در نکهت خردادی الوند، در دامن تاریخ و طبیعت، در دورانی که میان صبح صادق و صبح کاذب در جدال است، در میان آرامشی که میبایست ساعتی بعد به غوغای شهر بپیوندد، حکیم نیشابور، خیام، به ما میگفت: «لحظهها را دریابید».
برگیر پیاله و سبو ای دلجوی
برگرد و بگرد سبزه زار و لب جوی
کاین چرخ ز قامت بتان مه روی
صدبار پیاله کرد و صدبار سبوی
چرا تاریخ ایران در این هزار ساله همواره ندای لحظهها را داده است؟ زیرا آنها مانند پروانهها پرواز میکنند و میسوزند. مانند شبنم، بیدرنگ تبخیر میشوند و تبدیل به یاد میگیرند.
صبح روز بعد به اتفاق آقای دکتر اسماعیل شفق؛ مدیرگروه ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا، به «دره مرادبیک» رفتیم. وصف آن را زیاد شنیده بودم و به خاطر عارف قزوینی که چند سالی از اواخر عمر خود را همراه با سگ خود در آنجا گذرانده بود، خواستم دیداری از آن داشته باشم. شهرت تازه خود را از عارف به دست آورده بود.
در رهگذر باریک خاکی، رو به بالا راه افتادیم. روان شدیم در میان سپیدارها و درختان میوهدار، گیلاسهایی که هنوز صورتی بودند و جویکهای آب که جابهجا میگذشتند. آب، آب که در سرزمین خشکی چون ایران، جان جانان است. در شعر فارسی، معشوق و آب، و عشق و تشنگی یکی شدهاند.
رهگذری که ما در آن میرفتیم، به همان صورتی بود که در زمان عارف و صدها سال پیش از آن بوده است، دستنخورده. گذرندگان پیر، سوار بر الاغ می گذشتند. ناشناس سلام میکردند، چهرههای آفتاب خورده و تاریخ خورده آنان باز و آرام بود و هنوز با ادب ایرانی وداع نکرده بود. خم شده در زیر بار زمانها، ولی هنوز مقاوم.
این سؤال هست که چرا عارف قزوینی، اواخر عمر آمد و در این گوشه گمشده همدان کناره گرفت؟ نه در تهران ماند و نه به شهر خود رفت. شاید برای آنکه دوستش بدیع الحکمای همدانی معالجه و مراقبت او را در این جا برعهده داشت.
دیگر امید بریده بود از آنکه به ایران، آنگونه که آن را دوست میداشت و میپسندید، دست یابد.
میگفت: ای دیده خون ببار که یک ملتی به خواب رفته است و من دو دیده بیدارم آرزوست
یا
منم که در وطن خویشتن غریبم و زین غریب تر، که هم از من غریب تر وطنم
عارف از کسانی است که در چرخشت زمان خود خرد شدهاند.
پس از ساعتی از دره سرازیر شدیم. پای ما پس از مدتها باز به خاک مادر میخورد و با هوای پاک تجدید عهد میکرد. قیافه بیگناه و صبور و شاکر الاغها آرامشبخش بود که سعدی درباهشان گفته بود:
گاوان و خران باربردار/ به ز آدمیان مردم آزار
دو سه خانوار کوچنشین، بساط خود را پهن کرده و گوسفندان و مرغ و خروس خود را رها کرده بودند. نمیدانم چگونه ما شهرنشینها را در نظر میآوردند؟ شاید نمیدانستند که دور از حیوان و طبیعت و آسمان پر ستاره، روح ما چرم شده است.
(بهار ۱۳۸۰)
*منبع: کتاب بازتابها