غافلگیرم کردی رفیق

برای طیب محرابی‌اختر

0

*حسین عناصری

*هنرمند

سال ۱۳۷۰. اون‫روز قرار بود روزنامه‫ها نتیجه قبولی‌پذیرفته شده‫های کنکور هنر رو چاپ کنند. برای خرید روزنامه رفتم میدان. جلوی دکه روزنامه‌فروشی صف بود. یه نسخه خریدم رفتم یه کناری و شروع کردم در الفبای اسامی دنبال حرف «ع» گشتن. انگشتم روی ستون روزنامه رو به پائین سُر خورد و پیداش کردم. خودش بود. سرخوش از قبولی، نگاهم روی اسمم مانده بود که یه صدایی کنارم گفت: شما قبول شدید؟

-: بله

×: مبارکه

-:ممنونم.

×: روزنامه تموم شده. می‫شه منم یه نگاهی بندازم؟

-:حتماً. بفرمایید.

صفحات خشک روزنامه رو جابجا کرد. بعد از یه جست‌وجوی کوتاه خندید و گفت: منم قبول شدم. گرافیک.

-:اسمت چیه؟

شاید دوست بدارید :

×: طیب محرابی

اون روزا بچه‫های رشته هنر به واسطه فضای کوچیک و محدود همدان همدیگر رو می‫شناختند و با هم ارتباط داشتند، اما این چهره و اسم رو با اون لهجه لطیف و شیرین نه دیده بودم، نه شنیده بودم.

با وجود این‌که هر دو یه دانشگاه قبول نشده بودیم، اما این دیدار و دوستی بعدها ادامه‌دار شد. طیب دانشگاه هنر قبول شده بود و من هنرهای زیبا.

بعد از شروع کلاس‫ها به واسطه دوستان قدیمی که دانشجوی دانشگاه هنر بودند سر و کله من زیاد اون‫طرفا پیدا می‫شد و طیب رو هم اون‌جا می‫دیدم. دیدار روز اول باعث شد رفاقت نزدیک‫تری داشته باشیم.

چند سال بعدش، بعد از فارغ‫التحصیلی، با طیب توی یکی از دانشکده‫های هنر همکار شدیم. معلم توانایی بود. گواهش هم صحبت‫های جسته و گریخته دانشجوهایی که قدرشناسانه ازش تعریف می‫کردند. غیر از معلمی، طراح بسیار خوبی هم بود. لزوماً کسانی که طراح خوبی هستند ممکنه معلم خوبی نباشند، یا برعکس. اما طیب هر دوی این‫ها رو به خوبی از عهده‫ش برمیومد.

پوسترهایی که می‫ساخت روحیات خاص خودش رو داشت. در دوره‫ای که خیلی از به ظاهر طراحان دنبال کپی کاری از مکاتب هنری یا هنرمندهای دیگه بودن، طیب سرش به کار خودش بود و داشت مسیر خودش رو می‫رفت. ایده‫هایی هوشمندانه که با وسواس و خیلی تمیز اجرا می‫شدند. خصوصاً پوسترهایی که برای بزرگداشت سهروردی، سعدی، فارابی و یادبود گلچین گیلانی طراحی کرده از جمله کارهای درخشانش هستند.

بعد از اون دوره چند سالی طیب رو ندیدم تا این‌که یه روز برای نظارت بر چاپ دسته‫چک‫های یکی از بانک‫ها که طراحی کرده بودم رفتم چاپخانه بانک ملی و دوباره اون‌جا دیدمش. به عنوان طراح استخدام شده بود و یکی از کارهایی که اون‌جا انجام می‫داد طراحی چک‫پول‫های بانکی بود که اون سال‫ها هر بانکی چک‫پول‫های مخصوص خودش رو داشت و طراحی‫شون کار بسیار سختی بود که به خاطر حساسیت‫های امنیتی به هر کسی نمی‫سپردند و هر کسی هم از عهده‫ش برنمی‫آمد.

طیب محرابی علاوه بر این‌که طراح خوبی بود، دوست و انسان شریف و مهربانی بود. کمتر پیش می‫آمد اون رو ببینی و لبخند نداشته باشه.

چند روز پیش که عباس عربزاده زنگ زد و خبر درگذشتش رو داد، اصلا انتظار شنیدنش رو نداشتم.

از روز آشنایی تا روز رفتنش غافلگیرم کرد.

یادش گرامی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.