فریبرز ابراهیم پور؛ قطره به قطره، واژه به واژه عمر به جهان بخشید

0

*قاسم امیری

*شاعر

فریبرز ابراهیم‌پور؛ شاعر، معتقد و نویسنده صاحب سبک در اثر عارضه کلیوی درگذشت. دریغا که در زمان حیات آن‌گونه که سزاوارش بود شناخته نشد. ابراهیم‌پور بسی پرکار بود و بسیار خوانده و در کار نوشتن فعال و چندان التفاتی به چاپ و انتشار آثارش نداشت چراکه بسیار سختگیر و پر وسواس بود. بدون اغراق نوشتن فلسفه وجودی زندگی و نفس کشیدن وی بود. زیر بارش باران و برف و سنگ، و بر سر سفره هم قادر به نوشتن بود. در قصه‌نویسی الفبای خودش را داشت. پیچیده‌گرای تمام عیار بود. در احوال نویسندگانی از این دست، مانند بهرام صادقی، اطلاعات زیادی داشت و بسیار به نویسنده تعلق خاطر. همیشه از آن وحشت داشت که بمیرد و طرح­ها و قصه­های فراوانی که در زهن داشت با خود به گور ببرد. عشق او به ادبیات مثال‌زدنی بود. سرانجام چند روزی پیش از مرگ رضایت داد. که از یک مجموعه دو جلدی قصه­هایش یک جلد از آن را با عنوان «مخاطب من» به چاپ برساند اما جلد دوم مانده. بنابر وصیت خودش نگارنده را وصی خود و آثار چاپ‌نشده خود کرده است.

قاسم امیری
قاسم امیری

ابراهیم‌پور، با چند هفته‌نامه در کرمانشاه همکاری داشت و مسئول صفحه شعری به نام یک نام و چند اثر بود. شماری از داستان­های خود را در این روزنامه­ها را چاپ کرد و با هفته‌نامه پیک همدان همکاری مستمر داشت. در سال‌های دهه  ۵۰ یک مجموعه شعر به نام «روستای قرمز محدود»، چاپ و بعد از انقلاب یک مجموعه قصه به نام «رستم نه رستم شاهنامه» منتشر کرد که دو ماه قبل تلفنی به من گفت آن دو اثر را از آثار خود حذف کرده است و در این معنا بسیار مصر بود. ابراهیم‌پور پیش از انقلاب با مجلات معتبری چون «خوش»، «بامشاد»، «معیار» و مجله «فردوسی»، همکاری می­کرد. البته بیشتر در زمینه شعر و بعد به قصه نوشتن، نقد آثار دیگران پرداخت.

در سال­های ۴۸ و ۵۰ که کمتر کسی گلشیری را به جای می­آورد و می­شناخت، او می­گفت: گلشیری بعد از من نویسنده بزرگ ایران است و می­خندید. یکی از کارهای عجیب او این بود که یک جلد دیگر بر رمان کلیدر دولت آبادی، اضافه کرد و نوشت و در صفحه اول، قید کرد با رخصت از محمود دولت آبادی و برای ناشر کلیدر فرستاد. ناشر پس از خواندن آن، گفته بود (به شوخی): نکند جلدهای دیگر کلیدر را شما نوشته­اید! یعنی با همان زبان و سبک و سیاق نویسنده. در حالی­که شخص دولت آبادی نه تنها آن را نخوانده، بلکه پس هم زده بود و به ابراهیم‌پور نوشته بود: «من این کار شما را نه خوانده و نه می­خواهم بخوانم».و ابراهیم پور نیز در برابر عکس­العمل دولت آبادی خشمگین و نوشته بود: «ماه دوریش، من از دولت آبادی چنین توقعی نداشتم و چه و چه حرف‌های غضب آلود و غیردوستانه». تا این‌که من در خانه دولت آبادی از سوال کردم: واقعا شما آن جلد را نخواندید؟ گفت: مگر من مشنگ هستم؟ این آقا برای من خال گذاشته، حالا بروم توی آینه خودم را تماشا کنم؟

باری در این جلد اضافی به روایت ابراهیم‌پور، خان محمد برادر بزرگ گل محمد، بعد از چند سال مخفیانه و در به دری، سرانجام جهن خان بلوچ را به دام انداخته و سر بریده‌اش را به عنوان تحفه برای مارال می­فرستد.

در سطر اول این کتاب نوشته بود: بادی وزیده بود و مردان قبیله را پراکنده کرده بود. حالا صرف نظر از نقد و بررسی و درست و غلط بودن آن، اما این کار، کار هر کسی نیست. این دانای شریف، همه عمر در خلوت بار سترگ فرهنگ شعر  قصه و نقد را به دوش خود کشید. آموزگاری که در سالیان دور بسیاری را کتابخوان و شماری را چشم و گوش و قلم آموخت و تنی چند را تا عرصه نام آوری، بدرقه کرد که از آن میان می­توان با مباحات از اسماعیل زرعی شاگرد وی نام برد. ضمن آن‌که از حضور لایزالش نگارنده نیز تغذیه کرد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.