ما، نپرسیدن و دکتر اذکائی
یادداشتی در نقد سوال نداشتنمان
*محمد رابطی
آنکس که نمیپرسد یا بسیار میداند یا هیچ. دوران درس و کلاس آموزگار میخواست که بپرسیم و ما هیچ پرسشی نداشتیم. با ذهنهای خالی فقط ناظر کلاس بودیم. ما نپرسندگان تاریخ، هیچ نخوانده بودیم و چون نخوانده بودیم، چیزی نمیپرسیدیم. وضعیت همنشینی که، بسیار میداند با کسی که هیچ نمیداند البته تاریخی، مغتنم و استثنایی است اما این تراژیک و غمانگیز است. غمانگیز است چون این فرصت تاریخی و این تلاقی استثناییِ ما که نمیدانیم با او که میداند به آسانتر از آب خوردنی از کف میرود. از اقبال بیدارمان، ما با دکتر اذکائی همشهری و همسایهایم، او پیر مغنیِ تاریخ است. نقشۀ قناتهای پنهان در دل زمین را میداند و تنها اوست که در این میان راه آنها را میشناسد و این مغنی تاریخ امروز در دسترسمان است.
حدود دو سال پیش، قبل از سیاهی مرگبار کرونا، اولین بار از نزدیک دکتر اذکائی را به بهانۀ سخنرانی درباره «اهمیت تواریخ محلی» دیدم. بعد از آن دو، سه نوبت دیگر در سخنرانیهای رسمی دیگری دربارۀ همدان شانس بهرهمندی از محضرش را داشتهام. قبول که سیاهی این دو سال کرونا که کاسه کوزههای بسیاری را به هم ریخت اما همچنان سوال اینجاست که چرا ما از دکتر اذکائی یا نمیپرسیم یا اگر میپرسیم سوالاتمان بسیار کلی است، که اتفاقا او بارها به آنها پاسخ داده. کافی بود یکبار پرسنده مثلا «همداننامه»اش را میخواند. همچنان کتابخانۀ مرکزی از او برای تعریف سرگذشت همدان در عهد باستان دعوت میکند، در حالی که دکتر اذکائی در این باره کتاب نوشته است. کتاب مفصلی که چه بسا هر محقق دیگری را از رجوع به منابع دیگر (تازه، اگر فرض کنیم منبع دیگری در همین سطح یافت شود) بینیاز میکند.
باز جای سوال است که چرا ما از این فرصت استثنایی استفاده نمیکنیم و سوالات تازه و نویی دربارۀ تاریخمان طرح نمیکنیم؟ مثلا چرا دربارۀ خوراک، بو، جهانبینی، همزیستی و از این قبیلِ مردم باستان یا همدانیهای باستان نپرسیدیم و نمیپرسیم؟ مردمان هر عصر به فراخور عصر خود دربارۀ تاریخ سوالاتی جدید در ذهنشان بیدار میشود. اگر کسی که میداند یک ساق و دیگری که مردم عادی و خواصی از شاخههای دیگر باشند و هرکس به پیشهای و میزان علاقهای به دانستن، ساق دیگر، قاعدهای که این دو ساق را به یک متصل میکند همان پرسیدن است. هرچند این تاریخ ندانی و تاریخ نخوانی مانند خیلی چیزهای مهم دیگر یک درد مضمن تاریخی ما ایرانیان است اما آن فرد و گروهی که این درد را به تجویز کتاب تسکین میدهد چرا نمیپرسد؟مگر نه این که چون نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم ذهن تاریخی ما خالی است و همین ما را در کلاس درس زندگی امروز در جهان از کنشگری تراز اول به یک ناظر ساده و خسته که فقط دنبال صندلی است تا دو دقیقه نفس تازه کند، تنزل داده؟
اگر قدر و منزلت دکتر اذکائی را در نشست و برخاست با او میدانیم، اگر به پاس عمری دود چراغ خوریاش، ایرانجویی، ایراندوستی و بیدارمغزیاش، احترام میکنیم باید بدانیم قدر کسی چون دکتر اذکائی را دانستن، بیرون کشیدن سالها نتایج فهمیدنهای اوست. او سالها هم نشین حافظان فرهنگ ایران بوده با ایرج افشار و باستانی پاریزی و غولهای فرهنگ ایران دوستی و همکاری داشته چرا ما از دکتر اذکائی نخواستیم که خاطرات همکاریهایش با این غولهای فرهنگی را برایمان بگوید؟ باز هم اینجا ما ماندهایم و قصه ایکاشها، ایکاش به حداقلها بسنده نکنیم، قدر این گنج فرهنگی حی و حاضر کنارمان را بدانیم. بله ایکاش قدر بدانیم.