ناگهان دهه هشتادیها
این نسل مدعی تحولات اجتماعی فرهنگی بزرگی است
همداننامه: تا دو ماه پیش از نظر ما نسل نافرمان، پرتوقع و بیملاحظهای بودند که به غیر از خودشان به هیچکس دیگر فکر نمیکنند، اما حالا به خیابان آمدهاند و مدعی تحولات اجتماعی فرهنگی بزرگی هستند و برای این ادعا نیز شجاعتشان را به میدان آوردهاند. در این شماره، دهه هشتادیها را از نگاه خودشان مورد بررسی قرار میدهیم.
*ناامیدترین نسل امیدوار
*دهه هشتادیها از دغدغههای خود میگویند
*مهدیس فدایی
به این فکر میکنم که دهه هشتادیها با تمام وجود برای رسیدن به خواستههایشان تلاش و پافشاری میکنند، اما در این مسیر به کسانی نیاز دارند که آنها را درک کنند. دهه هشتادی همان نسلی است که نسلهای قبلی معتقدند اگر هشتادیها از خواستههایشان بگویند، بدون فکرکردن به آن مطالبه، باید رد کنند و چنان برخوردی داشته باشند که آنها را منصرف که نه بلکه آنها را از خواست فعلی خود زده کنند، آنها همان نسلی هستند که با دیدن فردی غریبه، که تنها نشسته و به جایی خیره شده است، نگرانش میشوند و حالش را میپرسند. آنها همان نسلیاند که احساسات دیگران را ارزشمند میدانند و برای نظر و سلیقه همه احترام قایلند، اما احترامی از جانب آنها دریافت نمیکنند، همان نسلی که سعی دارند طوری زندگی کنند که بعدها به جای کلمه «کاش» کلمه «یادش بخیر» را به زبان آورند و در ذهنشان اثری از پشیمانی نباشد. همنسلان من، همان نسلی هستند که سعی میکنند دنیای زیبای خودشان و دیگران را، با شجاعت، با گفتن خواستها و نیازهایش زیباتر کنند.
این مسئله ذهنم را درگیر کرده بود، پس در یکی از روزهای پایانی مهرماه ۱۴۰۱ تصمیم گرفتم سری به همنسلیهای خودم، یعنی دهه هشتادیها بزنم و با آنها درباره دغدغهها و مشکلات فعلیشان گفتوگویی داشته باشم، از چند نوجوان دهه هشتادی خواستم که نیاز خود از جامعه و دغدغههای فعلی خود را بیان کنند.
نیاز به استقلال
دختر نوجوان ۱۵ سالهای در جواب من میگوید: من میخواهم در امنیت زندگی کنم، اینکه امنیت من تضمین بشود، به این معنا که وقتی از خانه بیرون میروم خانوادهام نگرانم نباشند. دوست دارم بعضی کارها مانند شروع یک حرفه یا کارکردن را تجربه کنم و خانوادهام حمایت و درکم کنند. آزادی بیان ندارم و این خیلی سخت است، من یعنی، یک دختر ۱۵ ساله وقتی بخواهم چیزی بگویم باید بترسم که نکند با گفتن حرف دلم آسیبی به من برسانند.
دهه هشتادی دیگری نیز با بر شمردن دغدغههایش نظر خود را اینگونه بازگو میکند: من آزادی بیان و آزادی پوشش میخواهم. هدف اصلی من مستقل شدن است، اما همه میدانیم که مستقلشدن، برای من به معنای به خود تکیه کردن است، اما برای خانواده و جامعه من بیبندوباری عنوان میشود.
نوجوانی ۱۶ سالهای درباره نیازهای شخصی خود میگوید: من میخواهم زمانی که نظر خود را در جمع خانواده بازگو میکنم آنها من را درک کنند و برخورد بدی نداشته باشند. میخواهم به عنوان یک دهه هشتادی با خیال راحت در خیابانها قدم بزنم و نگرانی برای امنیت نداشته باشم.
تبعیض جنسیتی
جوان ۱۸ سالهای به نکته اساسیتری اشاره میکند و از نارضایتیاش از شرایط جامعه را اینگونه عنوان میکند: تبعیض جنسیتی بین دختران و پسران کشورم اشتباه است و نباید وجود داشته باشد، آرزویم این است که، همه ما از جمله دولت و مردم به نظر یکدیگر احترام بگذاریم و سعی نکنیم در زندگی شخصی فردی دیگران دخالت کنیم.
از نگاه بزرگترها
چیزی که در این گفتوگو برای من عجیب بود خواستهای مشترک آنها بود. یک دهه هشتادی برای زندگی در جامعه نیاز به حمایت و درک شدن دارد. بعد از گفتوگو با بچههای دهه هشتاد تصمیم گرفتم نظر معاون یک هنرستان که مادر نوجوانی دهه هشتادی نیز بود، درباره دانشآموزان و فرزند دهه هشتادیاش جویا شوم.
از او میپرسم شما به عنوان یک معاون آموزشی مدرسه دهه هشتادیها، بچههای این نسل را چگونه توصیف میکنید؟ او در پاسخ می گوید: من با۲۰ سال سابقه کار در آموزش و پرورش، با دانشآموزان در دهههای متفاوتی در ارتباط بودم، با تغییر دههها جوانها نیز تغییراتی داشتهاند. دهه هشتادیها تفاوتهایی با دهه هفتادیها و حتی دهه نودیها دارند. بچههای این دهه بسیار افراد هیجانی و به خود وابسته و مُتکی به خود هستند. سعی میکنند صاحبنظر باشند و کسی در کارهایشان دخالت نکند. چون فکر میکنند از دیگران عاقلتر هستند از پس مشکلات خویش برمیآیند. در بیشتر مواقع به حرف بزرگترهایشان گوش نمیکنند و متأسفانه دچار اشتباهات و حتی آسیبهای متعددی میشوند که قابل جبران نیست.
دغدغه مهاجرت
از او میپرسم آیا با دغدغههای این نسل آشنایی دارید؟ او پاسخ میدهد: بزرگترین دغدغه دهه هشتادیها مهاجرتکردن است. به نظر من وجود ماهوارهها، رسانهها باعث میشود آنها تصور کنند اگر از کشور خود خارج شوند، دنیای زیباتری پیش روی آنهاست، چون در رسانه زندگی افرادی که مهاجرت کردهاند و به ظاهر شرایط خوبی دارند، آنها را جذب کرده و اشتیاق بیشتری برای مهاجرت پیدا میکنند، اما نمیدانند که سختی زیادی دارد و همه موفق نخواهند شد.
او در پاسخ به این پرسش که چرا دهه هشتادیها را متفاوت عنوان میکنند، میگوید: ما دهههای مختلفی داشتیم که در دوره مردسالاری یا پدرسالاری بوده است. اما بهادادن بیش از نیاز خانوادهها باعث شده است دهه هشتادیها خودشان را گم کنند، فرزند سالاری را در دهه هشتاد زیاد میبینیم.
از این مادر میپرسم تا به حال فکر کردهای اگر دهه هشتادی بودید، زندگی شما چه خوبی و بدی داشت؟ و او پاسخ میدهد: نسبت به دهه خودم آزادتر بودم و مکانهایی که دوست داشتم بروم متنوعتر بود و با جنس مخالف راحتتر ارتباط میگرفتم، اما متأسفانه باتوجه به آسیبهایی که این دهه با آن مواجه هستند، نیاز آآآآغاآبه حامی دارند.
هنر خوب ارتباط برقرارکردن
او با اشاره به مواجهشدن با مشکلات دانشآموزان یا فرزند دهه هشتادی خود میگوید: اولین کاری که برای آنها انجام میدهم این است که به حرفهای آنها با دقت گوش میکنم و سعی میکنم با زبان خودشان با آنها ارتباط برقرار کنم. بچههای دهه هشتادی تحکمپذیر نیستند. اگر به آنها «تو» بگویید در جواب «شما» نخواهید شنید و باید به آنها تفهیم کنیم که ما قرار نیست به آنها آسیب برسانیم، تا آنها نیز با ما همراه شوند. لازم نیست مانند دهههای قبل بسیار سخت گرفته شود همین که حواسمان به آنها باشد تا خطایی که به ضرر آنهاست را انجام ندهد، کافی است.
این بانو با اشاره به برخوردش با دانشآموزان در مدرسه میگوید: در مدرسه اگر خلافی صورت بگیرد که خلاف قوانین مدرسه باشد مجبور میشویم دانشآموزان را تنبیه کنیم، اما من بعضی مواقع احساس کردهام حق با دانشآموز است و آنان را حمایت کردهام.