*مریم رازانی
*نویسنده
داستان گزینش اسب توسط رستم – همانگونه که باید باشد – به شیرینی داستانهای اساطیری رخ میدهد. پهلوان نامی را «اسبی باید که بتواند یال و گرز و کوپال او را بکشد و در نبرد فرو نماند». گلههای اسب ِ سراسر زابلستان و کابلستان به فرمان زال از برابر چشم رستم گذرانده میشوند تا خود اسبی – نه چنانکه همگان برمیگزینند – از آن میان گزین کند؛ چراکه همگان را اندیشه نبرد در سراست و رستم را خویشکاری ِ نگاهبانی ِ ایران تا هرگز جز «ایران» به نامی نگردد؛ و کیست که نداند آن که چنین خویشکاری سترگی را پذیرفتار شده نه رستم، که آفریننده او- فردوسی – است. مردی یکه و تنها در دورانی که آز ِ مالاندوزی، صدها شاعر را به رغم یگانگی در سرایش، به دربارمحمود غزنوی کشانیده تا دُر دری را در سینی نهاده و در ازای بدنامی تاریخی خویش، به وی پیشکش کنند. اسب چنین پهلوان چگونه باید باشد؟ و اصولا ویژگی و رتبت اسب در فرهنگ ایران چیست؟ و چرا چنین نماد جانوری تا این اندازه در شاهنامه تکرار میشود؟ از گذشتههای بسیار دور اسب جایگاه ویژهای نزد آریائیان و اقوام ساکن در این سرزمین داشته است. نزدیکی اقوام ایرانی به اسب را میتوان از ایلامیان تا هخامنشیان و بعد از آن در نامها و ناموارههای بازمانده از آن زمان یافت. در اوستا واژه اسب (اَسپا) به معنای (آفریده نیک) آمده که به باور پژوهشگران واژهای از دوره پیش از تاریخ و (پارتی، اوستایی) است. در پارسی باستان و در سانسکریت هم اسامی مشابهی برای این نمادینه که مانند همه عناصر غیر انسانی ِجهان اساطیر، صاحب هویت انسانی شده است، وجود دارد. در سرودههای باستانی ِایران به نام (یشتها) و سرودههای باستانی هندوان (ریگ ودا) اشارات فراوانی به اسب شده و نام بسیاری از بزرگان و قهرمانان براساس باورهای آئینی و اساطیری با اسب مترادف شده. آنها گاه ایزدان را سوار بر اسبها درنظر میآوردند و میاندیشیدند که ایشان برای رهایی و برکت به زندگیشان وارد شدهاند. گاهی نیز خود را در قالب آن موجود میدیدند. در مهریشت از چهار اسب سپید درخشان جاودانه که خوراکشان از آبشخور مینوی است به نام تکاور سخن رفته است. در موزه بریتانیا ارابهای طلایی وجود دارد که متعلق به سیصد تا پانصد سال پیش از میلاد است و در گنجینه آمودریا یافت شده. این اثر دارای چهار اسب است که دو نفر با لباس هخامنشیها برآن سوار هستند. نام بسیار شاهان و بزرگان با نام اسب ترکیب یافته است. گرشاسب (دارنده اسب لاغر)، ارجاسب (دارنده اسب ارجمند)، لهراسپ (دارنده اسب تند)، گشتاسب (دارنده اسب از کارافتاده)، تهماسب (دارنده اسب فربه و زورمند)، بیوراسپ (دارنده ده هزار اسب)، شیراسپ (دارنده اسب درخشان)، سیاوش (دارنده اسب سیاه) و… دیگر ویژگی اسب که در نقش رخش در شاهنامه سهمی بسزا دارد، پیوند اسب با اساسیترین عنصر حیات یعنی آب است. یونانیان آفرینش اسب را به ایزد دریاها و اقیانوسها (نپتون) نسبت دادهاند. براساس باوری جهانگیر بین اسب و دریا مناسبتی ویژه بوده. در تیریشت، تیشتر به صورت اسب سپید زیبایی به دریای فراخکرت فرود میآید و دریا را به جوشش در میآورد. تازش تند، شکوه، توانمندی، شیههکشیدن و خروشیدن و حتی انحنای پیکر اسب در سر و گردن را به امواج خروشان و کوبنده دریا تشبیه میکردهاند … با این پیش آغاز و با آگاهی از خویشکاری ِ سترگ دیگر ِ فردوسی در پدیدآوردن رخش، به ابتدای داستان بازمیگردیم.

رستم درکار گزینش اسب است. دست برپشت هریک از اسبان رمه میفشارد، تاب نمیآورند و شکمشان به زمین میرسد. در میان رمه مادیانی شبیه شیر با دوگوش خنجرمانند با گامهای کوتاه در حرکت است و کره اسبی با چشمان سیاه، دم ِ بلند، رنگ بور و خالهای سرخ در پی او راه میسپارد. بزرگی شتر و قدرت پیل، هر دو را داراست. رستم کمند برمیگیرد تا کره اسب را درکمند آورد. چوپان میگوید اسب ازآن ِ دیگری است. کدام دیگری؟ نمیداند. اسب چون دیگر اسبان داغی بر ران ها ندارد. تنها میداند آن کرّه اسب بیهمتا به رخش رستم شهره است.
خداوند این را ندانیم کس همی رخش رستمش خوانیم و بس
بار دیگر کمند کیانی را به چرخش درآورده و برسر کره اسب میاندازد. ناگاه مادر رخش به او حملهور میشود، به گونهای که هراس در دل او میاندازد. رستم با غرشی سهمگین و مشتی چون گرز گران مادر رخش را رمانده، سرانجام رخش را درکمند میآورد و چون دیگر اسبان میآزماید. اسب در برابر فشارکمرشکن دست وی چنان تاب میآورد که گویی از آن آگاه نیست. رستم پس از اندکی سوارشدن براسب بهای آن را از چوپان میپرسد. در اینجا بار دیگر شکوهی که جان فردوسی را از خود انباشته است پا به میان میگذارد:
مر این را بر و بوم ایران بهاست بدین بر تو خواهی جهان کرد راست
و چنان بذری در جان پهلوان شاهنامه میافکند که تا جان هست و جهان است همچنان میروید و میبالد. و شگفت آنکه زیبایی و استواری شعر هم چیزی از زیبایی حماسه کم ندارد. از اینجا تا پایان داستان و تا مرگ، رخش و رستم چون تنی یگانه همراه و همیارند. اگر دوری کوتاهی هم رخ میدهد برای آن است که زایشی در پی پدید آید که بیزادن، نه گاه به جای مانَد و نه بارگاه. ربودهشدن رخش از مرغزاری نزدیک سمنگان به دست چند سوار و نکوشیدن او برای بیدارکردن رستم دو زادن را به دنبال میآورد. یکی سهراب از وصلت رستم با تهمینه دختر شاه سمنگان و دیگری اسب سهراب که به عنوان نماد و پیامآور مرگ شناختهشده و تنها پس از مرگ سهراب حضورش به عنوان اسبی از تخمه رخش مطرح میشود.
هفت خوان آزمون دشواررستم است. باید از دنیای آشنا جدا شود، به سرزمین عجایب قدم بگذارد و با هیولاهایی مانند دیو و اژدها درآویزد. از حمله شیر، هیولای تشنگی، بلعیدهشدن به دست اژدهای جادو و… جان به در برد و برآنها پیروز شود. در این سفر پرخطر رخش ِ رخشان همواره همراه اوست. در هفتخوان بسان نمادهای غیرانسانی ِ جهان اساطیر، هویت انسانی پیدا میکند. میتواند با رستم حرف بزند و هنگامی که پهلوان در خواب است مواظب او باشد. در چند خوان از سفر هفتخوان هم اوست که به یاری قوه شهودی و تشخیص بسیار قوی خود قهرمانی میکند. نخستین، کشتن شیری است که در هنگام خواب ِ رستم به او نزدیک میشود. در خوان سوم به اژدهای جادو که همواره پیدا و ناپدید میشود، حمله میکند، شانههای او را به دندان میگیرد و رستم با شمشیر سراژدها را از بدنش جدا میکند. در پنجمین خوان که تاریکی مطلق است، پهلوان را از سیاهی به روشنایی رهنمون میشود … پس از آن و تا پایان کار رستم، پابهپا و همراه او به بسیار میدانها پا مینهد و بسیار خطرها از سرمیگذراند. حتی در آن هنگام که مرگ رستم را به سوی چاه ِ پراز زوبین و خنجری که به دستور برادرش شغاد کنده شده، میبرد، میکوشد او را از راه بازدارد.
همی جست و ترسان شد از بوی خاک زمین را به نعلش همی کرد چاک
و چون نمیتواند، سرانجام با او به چاه میافتد و از زخم تیغ و نیزه جان میسپارد.
بن چاه پرحربه و تیغ تیز نبد جای مردی و راه گریز
بدرّید پهلوی رخش سترگ برو پای آن پهلوان بزرگ
پیوستگی وجودی رخش و رستم تا آنجاست که هر دو را در یک گور قرار میدهند که نمادی است از وحدت جسم قهرمان و اسبش. چنین اسب نمادین نه تنها همدم و همراز بلکه بخشی از وجود پهلوان است که در موجودی بیرونی بازتاب یافته است.
حال باردیگر به پدیدآورنده رخش رخشان، یعنی فردوسی بازمیگردیم. شناختی که زندهکننده عجم از اسب دارد، شناختی سطحی و احساسی نیست. نمیخواهد به نهادن اسبی توانا در کنار پهلوان خود بسنده کند. فردوسی خود، رستم است. رخش است و همه ی کسان و موجودات غایب و آشکاری است که در شاهنامه میبینیم. اسب را از اسطورهگی میشناسد و به توتمبودن آن آگاه است. میداند آمیختهشدن نام بسیاری از ایرانیان باستان با واژه اسب بیراه نبوده است. میداند در بعضی اساطیر اسب موجودی است نیمه انسان. (موجودی که امروزه در میان اساطیر یونان به نام سانتور میشناسیمش). در گاتها که از نظر تاریخی و انتساب به زردشت از معتبرترین قسمتهای اوستاست، خدا دارای ریش و عصا و ردا بوده است. آنها هم اهورامزدا و هم شاه ملک را سوار براسب تصور میکردهاند. زین و برگ اسبان خدا و شاه یکسان است. طهمورث که در حماسه فردوسی به صورت فرزند هوشنگ ظاهرمیشود، اما در اخبار قدیم پسر پادشاه پیشدادی ویونگهان است، در رام – یشت (یشت ۱۵) در کرده سوم از ایزدباد (هوا) بعد از انجام مراسم آئین ستایش درخواست میکند که وی را به همه دیوها و مردمان و جادوان و پریها چیره سازد، تا وی اهریمن را به پیکر اسب درآورد، به او سوار شود و به حالت دو به انتهای زمین براند. در فرجام ِ داستان اهریمن برای رهاشدن از شکنجه، همسر طهمورث را به دام میکشد، از او میپرسد آیا طهمورث از اسب خود هیچ ترس در دل دارد؟ و برای گشادن این راز به او ابریشم عسل وعده میدهد. همسر طهمورث پاسخ میدهد وی هرگز نه در کوه و نه در وادی نترسیده است. تنها یک بار در بالای کوه ِ هرا سخت هراسید. زمانی که اسبش سر به زیر میدوید. روز دیگر اسب در بالای همان کوه دهان خود را میگشاید و سوار را میبلعد. جسد طهمورث را از شکم دیو بیرون آوردهاند. سرنوشت میترا و آناهیتا در اوستا با اسب مربوط است. بسیار نمونهها و پژوهشها از گذشته تاکنون هست که در یک مقاله کوتاه نمیگنجد و باید برای آگاهی از آن به خود آن پژوهشها مراجعه کرد. در اینجا تنها آگاهی فردوسی از آن همه برای پرداخت شخصیت رخش مورد نظراست. گو اینکه تنها با خوانش اثر جاودان او میتوان به چیرگی وی به زبان و نیز فنون جنگ و رزم ، آن هم در زمانی که دانش و پژوهش مانند امروز سرریز نمیکرده، پی برد. اما پژوهش در مورد ابعاد شخصیت و خویشکاری وی در زنده نگاهداشتن نام ایران و زبان پارسی تا ابد بر عهده میهندوستان خواهد بود.
پ.ن – این مقاله با نگاهی اجمالی به پژوهشهای گوناگون و با نظرشخصی نویسنده درباره فردوسی و شاهکاروی تهیه شده از این رو نام مراجع یا پژوهشگران خاصی در متن نیامده است.