نقش «یحیی کارگر زرین قلم» در هنر همدان
گفتوگو با «مهشاد کارگر» دختر زندهیاد کارگر
مهشاد کارگر: آنهایی که من دارم ۷،۸ تایی هست. اگر خودستایی نباشد آن زمان هرکسی که در همدان میخواست چیز جالبی داشته باشد از آقاجان خرید میکرد. خودش هم گاهی به عنوان کادو به دوستانش هدیه میداد. خیلیها از آثار پدرم داشتند که اکثرا یا فوت کردهاند یا مهاجرت. یک روز به اتفاق دخترم در تجریش تهران دنبال وسیلهای آنتیک برای دخترم بودم، نزدیک بازار تجریش یک مغازه بزرگ پائین پلهها سالن بزرگی داشت که در آنجا دو تابلو بزرگ منظره که خیلی به نظرم آشنا آمد، دیدیم.
*حسین زندی
*خبرنگار
یکی از تأثیرگذارترین چهرههای هنر استان همدان در دهههای سی تا پنجاه خورشیدی زندهیاد یحیی کارگر زرین قلم بوده است. او مدرس درس هنر (نقاشی و موسیقی) در مدارس همدان بوده و بیشتر دانشآموزان آن روزگار در همدان که به سمت و سوی هنر سوق داده شدند، تحت تأثیر آموزههای کارگر بودند. تاکنون درباره زندگی و آثار او کمتر سخن گفته شده است. برای شناخت و معرفی این شخصیت برجسته به سراغ مهشاد کارگر فرزند او رفتهایم تا با گپ و گفتی خودمانی با این چهره هنری بیشتر آشنا شویم.
- ابتدا خودتان را معرفی کنید تا به معرفی پدر برسیم.
من مهشاد کارگر زرین قلم فرزند یحیی متولد ۱۳۳۰ در همدان هستم. پدرم هم معلم من بود و هم استاد همه علاقمندان نقاشی بود. پدرم مرد دانشمندی بود. بسیار با شعر و ادبیات فارسی آشنا بود و ما را به هنر و ادبیات علاقمند کرده بود. یادم میآید که ۶ ساله بودم و آن زمان پدر عادت داشت ما را به پیادهروی ببرد و در راه برای ما شاهنامه میخواند. ما خیلی از بچههای دیگر پیشرفتهتر بودیم؛ چون خیلی زود با ادبیات ایران آشنا شدیم. من درمورد پدر میتوانم بگویم، پدر فوقالعاده خوبی بود. یکی از آدمهایی بود که روزهای پنجشنبه جمعی را به صورت دوستانه از فرهنگیان خیلی قدیمی شهر در منزل کنار هم جمع میکرد. مثل یک جنگ، شعر میخواندند، صحبت میکردند، بحثهای ادبی داشتند و خیلی محفل جالبی بود. بعدها یکی از دوستان پدرم آقای بهاری به من فرمود: «مهشاد تو کوچک بودی، اما همیشه کنار پدرت بودی و ما خوشحال بودیم که پدرت آنقدر به تو شخصیت میداد که به جمع ما میآمدی».
- چند خواهر و برادر بودید؟
من تنها دختر خانواده بودم و چهار برادر داشتم. برادر کوچکم هوخشتره بود که فوت کرد. داریوش کارگر که دکترای ادبیات داشت و نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه بود که در سوئد فوت کرد. اردشیر و هخامنش کارگر نام دو برادر دیگرم بود که آنها هم فوت کردند. تنها فردی که از خانواده باقی مانده من هستم. داریوش مرد بزرگی بود در مراسم خاکسپاری او خیلی از نویسندگان بنام ما حضور داشتند. او از اولین نویسندگان کانون پرورش فکری بود.
- پدرتان متولد کجا بودند؟
پدرم کرمانشاه به دنیا آمده بود اما شناسنامهاش صادره از سنندج بود؛ چون سالهایی که پدرم در کرمانشاه زندگی میکرد، شناسنامه هنوز متداول نشده بود. متولد سال ۱۲۸۷ بود که ۱۳۵۵هم فوت کرد.
- به نظرم هنر در خانواده پدری شما ارثی است. پدربزرگ شما هم نقاش بودند؟
بله. پدربزرگم نقاش بودند و متد جالبی که داشتند. من یکی از آثارش را که بسیار باارزش است به صورت فیلمی دارم که به صورت یادگاری در یک گاوصندوق نگهداری میشود. یک تصویر از صورت یک عروسک را نقاشی کرده است. شبیه نقاشان قاجار است و روی پوست دمبلان روی یک استخوان کشیده و روی آن پوست نقاشی کرده است. عموی بزرگم هم نقاش بوده که قبل از به دنیا آمدن من فوت کرده بود. عمهام در کار گلدوزی بود. او هم به گونهای خالق نقاشی بود؛ منتها به صورت سوزندوزی. برادرم داریوش هم طراح خیلی خوبی بود که بیشتر کتابهایی که داشت خودش طراحی کرده بود. اردشیر هم در کار سینما و نقاشی بود.
- چطور شد پدرتان از کرمانشاه به همدان مهاجرت کرد؟
پدرم اول به تهران میرود و در خیابان منوچهری با یک آقایی که نقاش بوده و آتلیه داشته آشنا میشود و پیش او کار میکند. در زمان رضاشاه یک سری نقاش برای ترمیم کاخ گلستان میخواهند پدرم هم دعوت میشود و سنگ اول تدریس پدرم گذاشته میشود. مسئولان به پدرم میگویند چقدر خوب است که بچهها از شما بهره ببرند. دکتر مهران وزیر فرهنگ آن زمان بوده ابلاغیهای برای تدریس نقاشی و موسیقی برای پدرم میفرستد. ۱۳۱۳ به بروجرد میرود و فعالیت آموزشی را شروع میکند، چند سال بعد به ساوه میرود و کارش را ادامه میدهد و از ساوه به همدان میآید. در همدان ازدواج میکند و ماندگار میشود. خیلی دوست داشت که به کرمانشاه برود و همیشه میگفت تا کرمانشاه راهی نیست، اما پای مرا این دوستان بستهاند. از دوستانشان آقای حسن دانشفر، هدایتی، حسین غیور، تیموریان، کلافچی بودند که دور هم جمع میشدند.
- در کدام مدرسهها تدریس میکرد؟
در همدان در مدرسه محمدرضاشاه، امیرکبیر و آلیانس تدریس میکرد.
- تحصیلاتشان چه بود؟
در خانوادههای قدیمی پدرها رهبر و سخنگوی اصلی خانواده بود و اگر میخواستند چیزی بگویند، ایشان میگفتند و اگر نه که نه. ما هم هیچوقت نمیپرسیدیم، من زیاد درمورد مدرکشان خبری ندارم، اما میدانم که به عنوان دبیر استخدام شده بودند.
- پسوند زرین قلم در ادامه فامیلی شما از کجا آمده است؟
فامیلی اصلی پدرم است. نام خانوادگی پدربزرگم زرین قلم بود، محمد زرین قلم چون خیلی نقاشیاش زیبا بوده است. پدربزرگم در مرمت تکیه ملاجلیل در کرمانشاه خیلی زحمت کشیده است. نمیدانم هنوز به اسم ایشان هست یا به اسم نقاشان بعد که مرمت کردند. مربوط به صدسال قبل است. پدرم که شناسنامه میگیرد کارگر را هم اضافه میکند. همه نقاشیهایش به اسم کارگر امضا میشد.
دو نفر در زندگی کسانی که پیش از انقلاب در همدان تحصیل میکردند، تأثیر داشتند؛ یکی یحیی کارگر و دیگری سیف الله گلپریان. در واقع معلم هنر آنروز همدان این دو نفر بودند. موسیقی هم کار میکردند.
– شما هم شاگرد پدرتان بودید؟
خیر. چون پدرم زمانی که ده ساله بودم بازنشسته شد. اما خیلی از آدمهایی که میشناختم سالهای بعد از فوت پدرم میگفتند معلم ما پدر شما بود. برایشان عجیب بود که پدرم بعد از سی سال زندگی در همدان هنوز لهجه کرمانشاهی را داشت.
- سبک و سیاق تدریس پدرتان چه بود؟
یادم است بیشتر از طبیعت بی جان استفاده میکرد. فکر میکنم اولین کسی که در همدان روی بوم نقاشی کرد پدرم بود. روبهروی منزل ما در عباسآباد یک نجاری بود که چارچوبها را میساخت. پدرم خودش پارچه را روی تابلو میکشید و میخ میزد کتیرا و رنگ درست میکرد. از کارهایی که به بچهها یاد میداد اول سیاه قلم بود. یک گلدان گل یا کتری یا قوری میگذاشت و میگفت این را بکشید. همیشه میگفت اول این را یاد بگیرید بعد رنگ روغن و آبرنگ را.
- بعد از بازنشستگی، دوباره نقاشی را ادامه دادند؟
تقریبا چند سالی این کار را ادامه داد و چند سال بعد سکته کرد که باعث شد شاگرد قبول نکند، اما خودش نقاشی میکرد. همان سکته باعث شد که دیگر نتواند ویولون هم بزند. پدرم ویولون و قرهنی میزد. با آقای عبدالله برق لشکری دوست بود، گاهی به پدرم میگفت: شروع کن ساز بزن، من هم میزنم که تمرینی برای دستانت باشد. آقای گلپریان هم نقاش خوبی بود و موسیقی و تئاتر هم به بچهها یاد میداد. خیلی از دوستانم در نمایشهایی که ایشان کارگردانی میکرد، بازی میکردند، اما من دوران بچگیام بود و خیلی در خاطرم نمانده و مرور نکردن خاطرات باعث فراموشی شده است.
- چقدر از کارهای پدرتان مانده است؟
آنهایی که من دارم ۷،۸ تایی هست. اگر خودستایی نباشد آن زمان هرکسی که در همدان میخواست چیز جالبی داشته باشد از آقاجان خرید میکرد. خودش هم گاهی به عنوان کادو به دوستانش هدیه میداد. خیلیها از آثار پدرم داشتند که اکثرا یا فوت کردهاند یا مهاجرت. یک روز به اتفاق دخترم در تجریش تهران دنبال وسیلهای آنتیک برای دخترم بودم، نزدیک بازار تجریش یک مغازه بزرگ پائین پلهها سالن بزرگی داشت که در آنجا دو تابلو بزرگ منظره که خیلی به نظرم آشنا آمد، دیدیم. چون یادم است پدرم مدلهایی که از روی آنها نقاشی میکرد را نگه میداشت. آن تابلوها امضای پدرم را داشتند اما متأسفانه تابلوها پاره شده بودند. اما گفت آقایی گفته که من اینها را تعمیر میکنم. این تابلوها روی بوم است و روی چوب نیست که ماندگار باشد.
- نگاهش به همدان چگونه بود؟
یکی از دوستانش که از تهران آمده بود میگفت کارگرجان بیا موزه ایران باستان. و پدرم هرگز نرفت. خیلی از کسانی از خانوادههای اصیل همدان بودند؛ مثل آقای یگانه، ساجدی، بطحایی، ایزدی، سجادی از دوستان پدرم بودند و از نقاشیهای ایشان داشتند. پدرم در همدان دوستان زیادی پیدا کرده بود؛ به همین خاطر نمیتوانست از همدان برود. عاشق همدان مخصوصا طبیعت همدان بود. ما هر جمعه با پدرم به استخر عباسآباد میرفتیم. آقای ساعی که از نقاشان همدان بودند از دوستان نزدیک پدرم بودند و آقای علیزاده که داماد آقای ساعی بودند. یک هفته درمیان به باغ آنها میرفت باغشان بسیار زیبا بود که از وسط آن یک رودخانه رد میشد که بعد از جادهکشی تغییر کرد. پدرم عکاس خوبی بود یک دوربین کداک از پدرم دارم که با آن از عباسآباد و گنجنامه عکس میگرفت. باید پیاده یا با درشکه به گنجنامه میرفتی، اما عباسآباد راحت بود.
- با خانواده رابطه خوبی داشتند؟
به خاطر توجهی که پدرم به خانواده داشت برادرانم میخواست که پشت سر پدرم حرکت کنند. برادرانم همه عاشق فرهنگ و هنر ایران بودند. حافظی که من دارم وقتی من ازدواج کردم پدرم آن را امضا کرد و به من هدیه داد چون من شیفته حضرت حافظ بودم. حدود دو، سه هزار جلد از کتابهای پدرم را دارم که به من داده بگذریم از این که کتابهای داریوش هم هنوز به یادگار هست.
- نوههایشان هم دنبال هنر رفتند؟
فرزندان داریوش که سوئد زندگی میکنند نه. فرزندان من هم خیلی اهل هنر نبودند، اما نوه خودم پیانو خیلی خوب میزند. دخترم هم یک دختر شش ساله دارد که نقاشی خیلی خوبی دارد و من فکر میکنم که ممکن است جای پدرم را بگیرد؟ پدرم تعلیم معلمی ندید بعضی چیزها در ذات آدمهاست؛ مثلا عاشق موسیقی هستند و بدون اینکه معلمی داشته باشند خیلی خوب موسیقی یاد میگیرند پدرم هم پدرش نقاش بود، اما تحت تعلیم او قرار نگرفت.
- سبک نقاشی پدرتان چه بود؟
فکر میکنم کلاسیک و واقعگرا باشد.
- از نقاشان همدان کدام را به خاطر دارید، مثلا کورش ابراهیمی؟
آقای ابراهیمی حافظه نقاشی من هستند. کارشان فوقالعاده بود. من یک تصویر مونالیزا از ایشان دیدم که برای پدرم آوردند، اما پدرم گفت: «این نقاشی آنقدر زیباست که باید برای خودت نگه داری.» سالها بعد که او را دیدم پرسیدم آقای ابراهیمی کجایی؟ گفت: «سالها در واتیکان بودم و کار میکردم».
- هیچوقت تلاش نکردید آثار پدرتان را جمع کنید و یا حداقل تصاویرش را چاپ کنید؟
از دوستان و فامیل که از آثار ایشان دارند خواهش کردم، برایم بفرستند. مسلما دلم میخواهد تصاویرشان را داشته باشم. یکی از دوستان داریوش به من پیشنهاد کرد که یکی از نقاشیهای پدرم را بخریم، اما قیمت آنقدر بالا بود که نتوانستم.
- از مادر و خانواده مادرتان بگویید؟
سال ۱۳۲۷ مادرم از طریق خواستگاری با پدرم آشنا شد و ازدواج کردند. خدیجه خراسانی نام مادرم بود که همه او را مادر صدا میکردند. مادرم بسیار مهربان و فداکار بود. همیشه شاکرم که فرزند این آدمم و به او افتخار میکنم. مادرم سال ۱۳۹۳ فوت کرد.