پرستاری، دشواری وظیفه است!
پرستاران همدانی از دشواریهای حرفه خود میگویند
یک پرستار: ما کادر درمان خود را ملزم میدانیم که شرایط را تحت کنترل داشته باشیم و اگر بهرغم حضورمان اتفاق ناگواری بیفتد خود را ملامت میکنیم که چرا دیر متوجه شدهایم و از چشممان دور ماند که به اینجا رسیدیم و این قبیل اوهام همواره گوشه ذهن به خوردن روح و توان ما میپردازد.
*زهرا کرد
*پرستار
تا به حال از شنیدن زنگ گوشی موبایل به مانند بدهکاری که هر آن منتظر طلبکاران آشنا و ناآشنایش است، هراسیدهاید؟ آیا شده از دیدن دوستان در محل کار ناراحت شده و موجی از استرس بر وجودتان مستولی شود؟ اگر پرستار باشید چنین مواردی جز لاینفک ارتباطات شماست؛ چون به واسطه شغل حساس و فراگیرتان تنها در مواقع اندوه، لحظاتی که عقل از چاره جویی متوقف شده و احساس غالب میشود، دقایقی که استرس و ناچاری رمق از پاهای فکر و تن گرفته شما را یاد میکنند، آن هم نه فقط حلقه محدود عزیزان که حلقه گستردهای به اندازه همسایه و همشهریهایتان و این شما هستید که هر بار به تنهایی موظف به مواجهه با این خرده غمهای تکرار شونده هستید و ملزم به چارهجویی از انسانی که مجال چاره اندیشیاش به ناگاه از دست رفته و بیمناک به شما مراجعه میکند.
گوشی تلفن به مثابه اهرم استرس!
زری پرستار یکی از بیمارستانهای همدان است و از حس استرسی که دیدن شماره ناشناس روی گوشیاش به او میدهد میگوید: تقریبا هر هفته چند تماس از افرادی دارم که آشنای دور و نزدیک هستند و همه به نحوی کمک فکری یا حضوری میجویند. از نوبت گرفتن تا ارائه راهکار پیشنهادی برای درمان انواع بیماری ها! از اینکه محل رجوع برای کمکردن غم از وجود پرغم انسان امروزی هستم خرسندم اما حقیقتا تا رسیدن به این خرسندی استرس در دلم خانه میکند که مبادا دیدن خون در مدفوع نشانه سرطان کولون باشد؟ نکند سرفههای تکراری و مزمن درگیری شدید ریه را خبر دهد؟ و یا اگر کودکش تا چهار سالگی حرف نزده چگونه میتواند در آینده در اجتماع حضور داشته باشد؟ و همه موارد مذکور سبب میشود تا زنگ تلفن برایم موضوع استرس آوری قلمداد شود و عمدتا گیرنده خبرهای ناراحتکننده از دیگران هستم.
ما هم خسته میشویم!
فاطمه پرستار بخش ویژه از تجربه متفاوتش میگوید: مادامی که یکی از عزیزانم به کرونا مبتلا شد به علت شرایط خاص انتقال بیماری تنها مراقبش من بودم. در حالیکه توأمان وظیفه پرستاری از سایر بیماران را نیز بر عهده داشتم، مجبور بودم به تنهایی با ویلچر عزیزم را بیرمق و بینفس از جدال با کووید از این راهرو به آن اتاق ببرم تا بلکه بتوانم در پیک وحشتناک پنجم با پارتیبازی و یا رو انداختن تختی در گوشهای از بیمارستان برایش پیدا کنم. استرس ناشی از وخامت حال فرد از یک طرف، دغدغه مدیریت صحیح و کم عارضه شرایط از طرف دیگر، شیفتهای کاری، تماسهای اطرافیان و ارائه راهکار از راه دور برای بهبود حال بیمار و الزام به پاسخدهی آنلاین و همیشگی به آشنایان، دلداری دادن به سایرین و خوب جلوه دادن شرایط برای اینکه مبادا پدر فشارش بالا رود یا مادر نگران شود سبب شده که از آن روزها با ناراحتی یاد کند و معتقد بود که ای کاش یک نفر حتی با تک جمله «نگران نباش» به یاری ذهن خسته و پر تب و تاب من میپرداخت که تا این حد مورد هجمه ترس و اضطراب قرار نگیرم.
انتظار بیمرز
مریم پرستار سابقه بالا بخش ویژه است. از نگاه متوقع اطرافیان گلایهمند است. وی معتقد است که خانواده فکر میکنند چون ما عادت به کار سخت و شبانه روزی داریم پس در شرایط ناگوار نیز این ما هستیم که باید جور سایرین را بدون توجه به ساعت و شرایط بکشیم؛ وی به خاطره تلخی اشاره میکند: یک روز بعد شیفت ۱۸ ساعته و چندین ساعت معطلی به علت مشکل اداری وقتی عازم خانه شدم، خواهرم زنگ زد که برای مادر سرم و دارو بخر. نزدیک به سه ساعت تمام داروخانههای شهر را رفتم تا اقلام مورد نظر را پیدا کردم و وقتی با چشمان خسته و روانی خستهتر از۲۴ ساعت نخوابیدن به خانه رسیدم، متوجه شدم همه اعضای خانواده نهار خورده و در حال استراحت هستند! چون با خیال اینکه مریمی هست که پیگیر امور درمانی باشد پس نیازی به همراهی او نیست و این خاطره همیشه مرا ناراحت میکند. این حس صاحب اختیاری در شرایط ناگوار مطلقا حس خوبی نیست و در کنار مفید بودن موجی از انتظار بیمرز از تو را به همراه می آورد که همگی در دراز مدت فرسایندگی شغل ما را دوچندان میکند.
چون پرستار هستی!
راضیه پرستار دلسوز و مهربانی است. به واسطه مهربانی و خوشدلی بیحدش است که دست رد به سینه کسی نمیزند و روزانه تماسهای متعددی از همشهریان و فامیل دور و نزدیک دارد. وی که فرزند آخر خانواده است، میگوید: در سایر موارد نظر من به عنوان دختر کوچک کمتر در تصمیمگیری ها دخیل است اما در موارد درمان و بیماری به ناگاه من محل رجوع شده و اطمینان کامل به گفتههایم دارند! از طرفی نزدیکان انتظار دارند به این دلیل که شغل ما تمام وقت است و شبها و تعطیلات نیز سرکار هستیم در هر زمان که تماس میگیرند، پاسخگو باشیم. در آن واحد نوع بیماری، بهترین درمان و شایستهترین پزشک را تشخیص داده و به آنها معرفی کنیم و اگر در این روند با تأخیری مواجهه شوند انگ بیمهری و سخت قلبی است که به ما میزنند در صورتیکه ما در کنار عزیزان پشت تلفن، بیماران واقعی داریم که نیازمند حضور عاری از استرس ما هستند که بتوانیم مراقبت شایسته ارائه دهیم. در حالیکه تلفیق این دو موضوع سبب میشود از توجه ما به هر کدام کم شده و دلهامان آکنده از حس نگرانی همیشگی باشد.
بازیگر مرگ و امید
محسن از پرستاران باسابقه بخش ویژه است، وی در ابتدای هجمه مرگ آور کرونا پدر همسرش را در بیمارستانی که خودش کار میکرد و در حالیکه ده روز مراقبت تمام از وی به عمل آورد، از دست داد. وی به شرح این تجربه دردناک به عنوان سختترین اتفاق زندگیش میپردازد و میگوید: من به واسطه شغلم با مرگهای بسیاری مواجهه داشتم و انتظار و دیدن مرگ برایم قابل هضم است اما اینکه ببینی عزیزت با وضعیت وخیم روی تخت آی سی یو بستری است و هر روز بر وخامت اوضاعش افزود میشود و ریههایش در برابر کووید رنگ باخته و سفید میشود به خودی خود دردآور است، حال این حجم از مصیبت را در کنار وظیفه دلداری دادن به عزیزان بگذارید! اینکه مجبوری آرامشان کنی اما امیدواری مطلق ندهی، اینکه مجبوری شرایط را تحت کنترل نشان دهی، اینکه مجبوری هر لحظه گوش به زنگ کد احیای عزیزت باشی بسیار مستأصل کننده است، از طرفی حضور در لحظات احتضار بر بالین بیماری که روزی همراهش بودی و اکنون شاهد رفتن جان از بدنش هستی به خودی خود وحشتناک است و از درون ظرف صبرت را لبریز میکند چه رسد که با این شرایط وظیفه آرام کردن دل سایر عزیزان نیز بر عهده توست!
نگاه غیرتخصصی به پرستاری!
محسن به نامحدود بودن انتظارات سایرین از پرستاران اشاره میکند: حوزه پزشکی و درمان بسیار تخصصی و گسترده است و هر پزشکی تنها در حیطه خودش محل رجوع است اما ما پرستاران ملزم به آگاهی در همه بیماریها و تخصصها هستیم و اگر روزی نام و عملکرد دارو و یا بیماری را ندانیم بلافاصله محکوم به بیسوادی میشویم و یا اینکه به علت نبودن نظام ارجاع در کشور وظیفه و به تبع آن مسئولیت ارجاع بیماران و نزدیکان به حوزه تخصصی اشان به عهده ما می افتد و این مهم سبب خمیدگی شانهها و خمودی روانمان میشود.
علی پرستار بیهوشی است که این روزها را در غم فراغ مادرش میگذراند. با اینکه کمتر از دو ماه از فوت مادرش گذشته وقتی جویای حالش میشوم پذیرش و آرامشی در صدایش است که نشانه درک عمیق او از این فقدان دردناک است، پذیرشی که به واسطه پرستار بودن و نگاه متفاوت کادر درمان به مقوله مرگ و زندگی ایجاد میشود. پس از تحمل چند روز سخت و بعد هم ضربت ناگهانی مرگ بر پیکره خانواده آنها وقتی از سختی شغلش میپرسم، میگوید: درست است که ماهیت این کار سنگین است اما من با این اتفاقات از دنیا بریدهام اما از کارم نه! وی به وی به مواجهه مراجعات پایانناپذیر و غمدار اطرافیان میپردازد: حقیقتا از اینکه کمک حال کسی باشم ناراحت نیستم البته در صورتی که مشکل مدنظر در حیطه توان و اختیاراتم باشد، در غیر اینصورت از این موضوع که نمیتوانم کاری بکنم، ناراحت میشوم. وی به مسئولیت سنگینی که این قبیل مراجعات در پی دارد اشاره میکند و میگوید: با ارجاع آنها به پزشک متخصص سعی میکنم مسئولیت کمتری داشته باشم.
در ادامه علی به بیان حس سرزنش و خودملامتگری که به واسطه دانش و شغلش دارد در مواجهه با فوت مادرش اشاره میکند و معتقد است: ما کادر درمان خود را ملزم میدانیم که شرایط را تحت کنترل داشته باشیم و اگر بهرغم حضورمان اتفاق ناگواری بیفتد خود را ملامت میکنیم که چرا دیر متوجه شدهایم و از چشممان دور ماند که به اینجا رسیدیم و این قبیل اوهام همواره گوشه ذهن به خوردن روح و توان ما میپردازد.
نسیم ماما و یکی از اعضای دلسوز کادر درمان است، هنوز رخت عزای مادرش را بر تن دارد، مادری که پس از دو سال درگیری و جدال با سرطان و مراقبت تمام وقت دختر کوچکش در یک روز پاییزی رفت. وقتی برای عرض تسلیت به دیدارش رفتم از مواجهه آرامی که گهگاه با نم اشکی همراه میشد حیرت میکردم، حیرتزدهتر شدم وقتی که گفت در سه بار کد خوردن و ایست قلبی مادرش بر بالین وی بوده و وقتی امیدی به بازگشتش نبوده از پزشک خواسته تا عملیات احیا را تکرار نکند و خودش در لحظه جانسپاری دست در دست مادر بر بالینش بوده است.
وی از بیان دو سال پرستاری و پیگیری روند درمان مادرش در شهرهای متعدد قاصر است، مراقبتی که نتیجه مطلوب به همراه نداشت و هم حال نیز وظیفه غمگساری از سایر اعضای خانواده را نیز بر عهده شانههای کوچک او گذاشته است که چون پذیرش بالایی دارد پس ظرف گنجایش بردباریاش بزرگتر از سایرین است و باز هم ملزم به پرستاری از روان سایرین است.
هدایت نیز تجربه دردناک و مشابهی از روند بیماری پدر تا فوت ایشان دارد، روند فرسایندهای که چهارماه به طول انجامید و نهایتا پدرش در بخشی که خودش کار میکرد مرحوم شد. چه بسیار روزهایی که همه اعضای خانواده تمام وظایف را به واسطه پرستار بودنش بر دوش او گذاشته و تنها زیر این بار سنگین در حال زورآزمایی بود، روندی که به تحلیل روزانه جسم و روحش میانجامید و هم اکنون نیز خودش به علت بدخیمی در دستگاه گوارش تحت درمان کموتراپی و جراحی قرار گرفته است.
و این چنین است که پرستاران تجسد وظیفه را در تک تک دقایق و لحظات عمرشان بر دوش میکشند، گو اینکه بار امانت و قرعه فال تنها به نام آنهاست.