اگر هنرمند را از در برانی، از پنجره وارد می‌شود

«غلامرضا مهری» از خاطراتش می‌گوید

مهری: اگر یک تئاتری را از در برانی، از پنجره وارد می‌شود، بازه زمانی مهم نیست و هر مدت زمان که می‌خواهد، بگذرد؛ ۱۰ یا ۱سال فرقی ندارد. حتی اگر از پیرترین بازیگر تئاتر بخواهی که یک نقش را بازی کند، می‌پذیرد؛ چون یک حرفه اعتیاد‌آور است.

0

*ستایش مستقیمی

روز سه‌شنبه دومین روز از دومین ماه پاییزی ۱۴۰۱، «غلامرضا مهری» هنرپیشه تئاتر و صدابردار سابق صداوسیما، مهمان هفته‌نامه همدان‌نامه بود. درباره حرفه او کنجکاو بودم، پس از او خواستم که گفت‌وگویی درباره حرفه‌اش با من داشته باشد.

  • کمی از خودتان بگوئید، متولد چه سالی هستید و درکدام محله چشم به جهان گشودید؟

من غلامرضا مهری متولد ۱۳۳۴ در همدان هستم و به به یاد ندارم در کدام محله‌ به‌دنیا آمدم.

  • از چه سنی پا به عرصه هنر گذاشتید؟

از ۱۴ سالگی وارد این رشته شدم. آن زمان اطلاعیه روی دیوار دیدم که روی آن نوشته شده بود که اداره فرهنگ و هنر آن زمان، درباره آموزش تئاتر دانشجو می‌پذیرد. به محل فراخوان رفتم، متنی پیش رویم گذاشتند و من آن‌ را ناشیانه خواندم. پس از آن در کلاس‌های مربوط به بازی در تئاتر شرکت کردم و دوره آن‌ را گذراندم و پس از آن شروع بازی در تئاتر کردم. ما گروهی به نام «بوعلی» تشکیل دادیم، با حضور «قاسم زارع» و «عباس شیخ بابایی» و دو نفری که نام آنان را به خاطر ندارم. از نمایش‌های ساده شروع کردیم و کم‌کم به سمت نمایشنامه‌های سخت و سنگین‎‌تر رفتیم. کارگردانی اجراها بر عهده زنده‌یاد عباس شیخ بابایی بود و نوروصدا و بازیگری را من به عهده داشتم. پس از آن جذب صداوسیما شدم و دوره صداگذاری را گذراندم.

  • اولین تئاتری که بازی کردید و بازخورد زیادی داشت کدام بود؟ موضوع آ‌ن‌را تعریف کنید.

نمایش «سگی در خرمن‌جا» بود که ظلم و ستم‌های اربابی را نشان می‌داد.

  • چگونه علاقمند به صدابرداری و صداگذاری شدید؟

از سوی تئاتر به آن حرفه علاقه‌مند شدم.  به دلیل این‌که از پشت صحنه تئاتر، آگاهی بیشتری داشته باشم تصمیم گرفتم که به کتاب‌های فنی و نورپردازی رو بیاورم و آن‌ها را دنبال کنم. درآن زمان ضبط‌های ریلی داشتیم که به کمک آن‌ها افکت می‌ساختیم. افکت‌های انفجار یا تیراندازی یا هر افکت صدایی که لازم داشتیم. خیلی از صداها را خودمان ساختیم؛ برای مثال برای ساختن افکت طوفان از چند نفر خواستیم که در میکروفن فوت کنند و این افکت طوفان ما بود. اتفاقا به‌نظر من طبیعی‌تر جلوه می‌داد.

خاطره‌‌ای که از این موضوع به یاد دارم این است که، یکی از دوستان من به نام «مهدی محمودیان» در نمایشی وظیفه صدا را به عهده داشت و از قضا گوش‌های سنگینی نیز داشت و من نیز با چشمان ضعیف نور را کنترل می‌کردم، زمانی که نیاز بود افکت پس از دیالوگ پخش شود، مهدی دیالوگ را نشنید. افکت صدا، صدای موش بود که یونولیت را روی شیشه کشیدیم و آن صدا را ایجاد کردیم. زمانی که مهدی خواست آن افکت را پخش کند به شدت آن را رو به عقب فرستاد. هول شد و همه نیز منتظر صدای افکت موش بودند. او که دید چاره دیگری ندارد، میکروفن را گرفته بود و پشت صحنه در میکروفن پیس پیس و سعی می‌کرد صدای طبیعی موش را بسازد. برای ما خیلی خنده‌دار بود. خاطره دیگر این است که، زنده‌یاد «ایراندخت میرهادی» نقاش و پزشک و بازیگر توانا و نویسنده خوبی نیز بود. نمایشی به نام‌ «شب» داشتیم که میرهادی نقش روسپی و شیخ‌بابایی نقش لوده را بازی می‌کردند و بچه نامشروعی نیز در نمایش وجود داشت. چاهی بود که مردمی که از اجتماع طرد شده بودند، به دور آن چاه جمع می‌شدند و از خودشان می‌گفتند؛ مثلا این‌که دلیل دزدشدن یا که تبدیل به روسپی شدن آن‌ها چه بود. من نیز در آن نمایش نقش گدای یک پا را داشتم و هیچ دیالوگی نداشتم، اما دکتر میرهادی دیالوگ داشت. با او تماس گرفتیم، اما او گفت که در مطب گیر کرده است و مریض بدحالی دارد و گفت که ما نمایش را شروع کنیم، چون زود خودش را می‌رساند. ما نمایش را شروع کردیم و دیالوگ‌های الکی می‌گفتیم که زمان بخریم تا دکتر برسد. من با پای لنگ لنگان به سمت پشت صحنه رفتم و لباس های دکتر را پوشیدم و نورهای پس زمینه را کم کردم تا چهره‌ام مشخص نشود. قاسم زارع متوجه شد که خانم دکتر رسیده و به صحنه آمده، اما متوجه نشد که من به‌جای او هستم. او منتظر بود تا من دیالوگ میرهادی را بگویم. به قاسم گفتم که من دیالوگ‌های ایراندخت میرهادی را بلد نیستم، خودت آن‌ها را بازگو کن. قاسم فقط به حرف من می‌خندید و دیالوگ‌های میرهادی را می‌گفت و از قول نقش خودش نیز سخن می‌گفت. دیالوگ‌های خودش را با دیالوگ‌های میرهادی مخلوط کرده بود و دیالوگ جدیدی می‌ساخت و تماشاگران را گیج کرده بود. پس از آن با صدای بم و مردانش خندید و آن را تبدیل به گریه کرد. خاطرات بسیار زیادی از کارهای ما هست و اتفاقات طنز و غمگین زیادی در حین کار و بازی‌ها رخ می‌داد.

  • در چه سال‌هایی بیشتر کار تئاتر و نمایش انجام می‌دادید؟

از سال ۴۹ یا ۴۸ شروع کردم و دقیق به یاد ندارم، اما تا سال‌های قبل انقلاب ادامه دادیم.

  • با تمام سختی‌های در گذشته، کار کردن از نظر شما بازیگر‌های تئاتر و نمایش آن زمان حرفه‌ای‌تر بودند یا بازیگرانی که ما حالا در تئاترها و روی صحنه‌ها مشاهده می‌کنیم؟

بازیگری شرایط خاصی دارد. ما در آن زمان مثل اکثر نوجوانان و جوانان درحال حاضر بودیم و علاقه‌ای به مطالعه‌کردن کتاب نداشتیم، اما لازمه این کار است و باید مطالعه‌های زیادی در این‌باره داشته باشیم. کتاب‌های تئاتری سنگین بودند، اما خواندن آن‌ها به دلمان می‌نشست. غیر از آموختن کار و حرفه باید آداب و انضباط خاصی را نیز آموخت. باید حتما سرموقع سرکار بودیم؛ چون آن‌جا تعهد داشتیم. اول تعهد بود و پس از آن عشق و علاقه و سوم نیز شخصیتی بود که باید در ما شکل می‌گرفت.

شاید دوست بدارید :

«سگی در خرمن‌جا» درباره پیرمرد روستایی بود که فشارهای زیادی به او وارد شده بود و صورت او را چروکیده کرده بود و سیگاری که می‌کشید، پیچستون بود. نحوه سیگارکشیدن مخصوص خودش را داشت. من یک هفته به یک روستا کردنشین رفتم و با چنین شخصی غذا خوردم‌، در خانه آن زندگی کردم و همه رفتارهای او را زیر نظر داشتم. این کار را  فقط برای یک شب بازی در تئاتر سگی در خرمن‌جا انجام دادم. همه این سختی‌ها باعث شد، لحظه‌ای که من درحال بازی کردن هستم «غلامرضا مهری» نباشم و آن شخصیت باشم. ان‌قدر احساسات خود را عمیق می‌کردیم که تماشاگر احساس کند واقعا با آن شخصیت روبه‌رو است. در یکی از نمایش‌ها من نقش همسر میرهادی را برعهده داشتم و آن‌قدر در نقش فرو رفته بودم که سیلی محکمی بر گونه او خواباندم. چشمان او نیز پر از اشکی کاملا واقعی شد. وقتی که از نقش خارج شدیم از او عذرخواهی کردم، اما او در جواب گفت: «اتفاقا لذت بردم از این که طبیعی بازی کردیم و من حس کردم که تو واقعا همسر من هستی». اگر یک تئاتری را از در برانی، از پنجره وارد می‌شود، بازه زمانی مهم نیست و هر مدت زمان که می‌خواهد، بگذرد؛ ۱۰ یا ۱سال فرقی ندارد. حتی اگر از پیرترین بازیگر تئاتر بخواهی که یک نقش را بازی کند، می‌پذیرد؛ چون یک حرفه اعتیاد‌آور است.

  • از صدا برداری و صداگذاری بیشتر بگوئید.

من ضبط موسیقی نیز انجام می‌دادم. همه می‌دانستند که نمی‌توانند به من‌حکم کنند و من ضبط سریال و ضبط موسیقی و ضبط تئاتر انجام می‌دادم. صدابرداری سریال مکتب‌خانه از اول تا انتها کار من بوده است، اما برای این‌که استاندارد بچه‌ها کم نیاید، می‌گفتم که تقسیم کنیم.

  • خاطره‌ای از این فیلم دارید؟

خاطره‌ای که از پشت صحنه آن سریال به یاد دارم این است که، فیلمبرداری سریال در سولان بود و کانال‌های کاهگلی آن‌جا بودند و مربوط به سال ۱۳۷۰ یا ۱۳۷۱بود. در آن پشت صحنه ما ۳۵ نفر عوامل بودیم از فنی گرفته تا غیرفنی و بازیگر و من صدابردار اصلی بودم و دستیاری نیز داشتم. قرار بود که کسی نقش حکیم باشی را بازی کند. بازیگر آن نقش حاضر نشد، پس من پذیرفتم که این نقش را بازی کنم. همه گفتند که پس کار صدا چه می‌شود؟ در جواب گفتم که با کمک دستیارم آن را نیز انجام می‌دهیم. در برداشت اول باید سوار الاغ می‌شدیم و آن‌ها الاغی را آوردند که نر و سفید بود، کوچه اول را آمدیم، اما صاحب الاغ آمد و گفت که الاغ من را باید بدهید. حتی از او خواستیم که الاغش را اجاره بدهد، اما نپذیرفت و گفت که الاغش را می‌خواهد. جزو رکورد‌های صحنه بود و حتما باید انجام می‌شد، اما الاغش را برد. اول سوار آن الاغ بودم و پس از ۲ یا ۳ ساعت گشتن توانستیم الاغی را پیدا کنیم که سیاه و سفید بود، سفید با خال‌خال‌های مشکی. از «حمید ملکی» خواستم تا او را گریم کند و به او گفتم که این بار به جای آدم، الاغی را گریم کن. مشکل خال‌های روی بدن الاغ نبود مشکل ماده بودن آن بود. برداشت دوم من سوار آن الاغ شدم، اما صاحبش آمد و گفت که باید الاغم را پس بدهید. او می‌گفت که آیا الاغ مرا عوض کرده‌اید؟در جواب  وقتی می‌گفتیم که گریمش کرده‌ایم، در جواب می‌گفت که گریم چیست؟ شما الاغ من را مریض کرده‌اید. بازهم ما منتظر الاغ ماندیم تا بالاخره الاغ نری را برای ما آوردند. خلاصه تا این‌که سکانس الاغ سواری حکیم باشی به پایان برسد، ما عذاب زیادی کشیدیم.

  • کمی از موسیقی‌های قدیمی همدان بگوئید.

گاهی اوقات به منظور تماشای صحنه به آن‌جا می‌رفتم، اما اطلاعات واضحی نداشتم. با خواننده‌هایی که آشنا بودم، «یوسف محبی» «مسعود فریدونی» «دیلمی» و «عباس شریفی» بودند.

  • «کوروش ابراهیمی» چطور؟

کوروش ابراهیمی گیتار می‌زد، داستان کوروش ابراهیمی با بقیه گروه‌های موسیقی متفاوت بود. ابراهیمی بیشتر در حوضه کلاسیک تک‌نوازی می‌کرد.

  • بیشتر چه موسیقی‌هایی را ضبط می‌کردید؟

بیشتر با گروه‌های «جمشید منطقی» کار می‌کردم.  البته قبل از انقلاب بود ضبط موسیقی کار بسیار سختی بود و برداشت سختی داشت و ما این کار را گروهی انجام می‌‎دادیم. کاری از «داریوش زرگری» ضبط کردیم که اولین کنسرت پس از شکسته‌شدن سازها در اوایل انقلاب با جو بسیار بسته، این‌کار بود. به دو گروه تقسیم می‌شد، کودکان و نوجوانان. گروه موسیقی نیز بود که سرپرست آن داریوش زرگری بود.

  • حرفه نوازندگی تنبک را خودتان آموختید با به کلاس رفتید؟

مدتی به ساز علاقه زیادی داشتم و به مطمئن‌ترین مکان آموزشی که می‌شناختم رفتم. در حد کمی سوال‌کردن از داریوش زرگری آموزش دیدم، بیشتر تمرین و تکرار خودم بود.

  • باهمه این پستی و بلندی‌ها، اگر به گذشته برگردید بازهم تئاتر را انتخاب می‌کنید؟

بله من گفتم که اگر یک تئاتری را از در بیرون کنی از پنجره داخل می‌شود. کسی که به حوزه هنر پا می‌گذارد به هنر معتاد می‌شود به دست برداشتن از آن فکر‌ نمی‌کند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.