دنبالش نگردید، او این‌جاست!

1

*زهرا رسولی امیدوار

در پیشانی انسان‌های عاشق‌پیشه چیزی نوشته شده است. از آن‌جایی که فاصله‌ام با آن‌ها زیاد است، به چشمانم دستور می‌دهم تبدیل به ذره‌بین شود. کلماتی به هم ریخته مشخص شد؛ معشوق، مژدگانی، خبر رمزگشایی می‌کنم: هرکه از معشوق من خبری بیاورد، به او مژدگانی تعلق می‌گیرد.

گروه دیگری را می‌بینم که دست به دامان باد شده‌اند و می‌خواهند بفهمند خانم باد خبری از معشوقشان دارد؟

خانم باد شروع به تکثیر نامه‌هایی می‌کند، همان برگ درختانی که معشوقه آن‌ها  جملاتی را روی ورق سبز رنگ نوشته‌اند.

سوالی بی‌پناه دارم که می‌خواهم آن را در خانه دلتان جای دهم: عشق را کجا پیدا کردید؟

تعبیری شگفت‌انگیز دارم، البته کمی متفاوت‌تر از قبل. عشق در کنار هم‌کلاسی‌هایتان قدم می‌زند، همان فردی  که جان و نمره خود را فدا می‌کند برای رساندن یک سوال امتحانی و در نهایت به پاس شدن شما کمک می‌کند. این جان‌فشانی تشویق ندارد؟

سوالی که همیشه از آن‌ها  پرسیدم این بود که چگونه این همه جسارت و شجاعت را در خودتان جای دادید؟ ناگفته نماند که یکبار جواب زیبایی هم دریافت کردم؛ دوستی گفت: شاید چون چیزی برای از دست دادن نداریم.

همان‌طور که گوش‌هایتان را به دستان من سپردید، چشمانتان را به لبخندهای دوستانتان گره بزنید و قلب‌هایتان را محکم به مهربانی مادرتان.

همه ما استعدادهای منحصر‌به‌فردی داریم که شاید تاکنون امتحانش نکرده‌ایم! من فکر می‌کنم برای بهترین‌شدن نیازی نیست یک بسته کامل از انسان‌های خاص یا حتی استعدادهای کمیاب و حیرت‌انگیز باشیم، تنها چیزی که نیاز است این است که خودمان باشیم دقیقا همان چیزی که هستیم،  نَه چیزی کمتر و نَه چیزی بیشتر از آن.

بعضی نوشته‌ها خیلی سریع قلبمان را لمس می‌کند. حرف‌هایمان اگر از اعماق وجودمان صادقانه باشد با دل‌ها پیوند خواهد خورد.

من عشق را در میان دستان پر استعدادتان دیدم، عشق را در میان ذهن‌های خلاقانه‌تان دیدم، عشق را در میان تمام لبخندهایی که می‌زنید، دیدم.

کسی از فردا خبری ندارد، امیدوارانه ادامه می‌دهیم، اما اگر به عنوان آخرین جمله از من قرار است چیزی در کنارتان باقی بماند، می‌خواهم بگویم باعث افتخار و خوشحالی من بود که در سفرم به کره زمین با شما آشنا شدم و همیشه در موفقیت‌هایتان ایستاده دست خواهم زد. یادتان باشد تا عاشق خودتان نباشید هیچ‌وقت عشق را پیدا نخواهید کرد.

1 نظر
  1. خالد حکیمی می گوید

    جالب بود
    من کی هستم؟!
    از چه چیزی ساخته شدم؟!
    از کجا اومدم؟!
    به کجا میرم؟!
    اینجا چیکار باید بکنم؟!
    منو کی بوجود آورده؟!
    از چی بوجود آورده؟!
    ینی در اول خلقت چیزی شبیه گِل وجود داشته که خدا منو از اون آفریده؟!
    ینی چیزی غیر خدا وجود داشته؟!
    احتمال داره خدا منو از وجود خودش بوجود آورده باشه؟!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.