پیدایِ پنهان

نیم‌نگاهی به نقاشی‌های استاد احمد فتوت

0

*محمد غفوری‌منش

*خوشنویس و نقاش

ما در مواجهه با آثار تصویری و هنری برای درک و دریافت بهتر دو روش پیش‌رو داریم؛ یکی رویکرد زیبایی‌شناختی و دیگری رویکرد بینامتنی اثر. در مبحث زیبایی‌شناسی، چگونگی به کارگیری عناصر دیداری در نسبت تجسمی بر اساس سبک هنری یا روش فردی هنرمند مورد توجه بوده است. اما در نسبت بینامتنی اثر ما به دنبال مناسبات معنای پنهانِ موضوع و روابط ساختاری عناصر اثر و همچنین شرایط زیست محیطی و اجتماعی هنرمند در نحوه شکل‌گیری آن‌ها هستیم.

اکنون می‌خواهم بی‌هیچ زیاده‌گویی در موضوع مورد نظر این ویژه‌نامه که از سر اقبال به زندگی و هنر اولین معلم نقاشی‌ام استاد احمد فتوت پرداخته است، با شما سخن بگویم. در این مجال به تعبیر عرفا، باید چشم ظاهر بسته داشت بدین منظور باید باحال درونی یا ضبط نفس در راه وصال دوست قدم گذاشت.

هر دم از از روی تو نقشی زندم راه خیال     با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم

حالا می‌خواهم پلی بزنم میان عالم ذهن و عالم واقع و پرنده خیال را بر فراز آسمان ادب و سخن و زیبایی به پرواز درآورم که طبیعت فیاض، رازهایش را در نمود این نقاشی‌ها آشکار کند تا شاید نقاشی سوای عشق و شور ِ شادی آور؛ زندگی‌ام را معنا بخشد.

اکنونیت نقاشی آن‌جا که با «روح دوران» در شناخت راستین فرهنگ و یا کارکردهای اساطیری نهفته در آن هم داستان شود، فرصتی است ارزشمند برای شناخت و دانایی بیشتر.

نقاشی‌های «استاد فتوت» با نگاهی فلسفی و عرفانی سلوک هنرمندانه انسانی عاشق؛ در گذر از سایه‌ها و ضیافتی از نور و روشنی است. این کارها از سویی به جهان بیرون و در سوی دیگر به درون آدمی معطوف است. در جهان پنهان این نقاشی‌ها؛ نقاش درمشاهداتش بدنبال نوشیدن از چشمه زندگی است که در پرتو آن جاودانه شود.

در کتاب «عقل سرخ» شیخ شهاب الدین سهروردی آمده است. گفتم «ای پسر این چشمه زندگی کجاست؟ گفت : در ظلمات؛ اگر آن می‌طلبی، خضروار پای افزا در پای کن و راهِ توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی. گفتم: نشانی ظلمات چیست؟ گفت: سیاهی و تو خود در ظلماتی، اما تو نمی‌دانی؛ آن کس در این راه رود چون خود را در تاریکی ببیند، بداند که پیش از آن تاریکی بوده است و هرگز روشنایی به چشم ندیده؛ پس اولین قدم راهروان این است و از این‌جا ممکن بود که ترقی کند. «آن کس که در ظلمات است و در پیِ چشمه زندگانی است، بسیار سرگردانی بکشد، اگر «اهلیّت» آن چشمه را داشته باشد عاقبت پس از تاریکی، روشنایی بیند. در نظام «نشانه‌شناسی» تاریکی نوعی شکاف است که در صورت‌های مختلف خودش را آشکار می‌کند و هنرمند در پی رفو کردن این شکاف است. زیاده‌خواهی، طمع، کینه و فریب؛ تاریکی‌هایی است که ما را احاطه کرده و اغلب از وجودشان واهمه داریم. با عبور از این سایه‌ها یا «فرعون» بدنهاد است که می‌توان به «موسی نورانی» خوش آمد گفت.

«جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او                   آن نور روی موسی عمرانم آرزوست»

زمانی که نقاش ما را در برابر تابلوی (۱) غروب مسجد جامع، در نسبت میان ابهام زیبایی و فضایی رازآمیز قرار می‌دهد، دستمایه کار خود را از تخیل خلاق در «فضاهای گمشده» می‌جوید. ایده اثر همان موضوع مورد مشاهده است که در دل تاریک سایه‌ها برملا شده است. تصویر، چهره هولناک و بی‌نقاب زندگی را نشان می‌دهد. رنگ‌ها و سایه‌های ناآرام علاوه بر عادت‌گریزیشان باعث کنکاش در ذهن آدمی می‌شود؛ چراکه تاریخ ما پر از تلاطم و عقاید ضد و نقیض است. این نقاشی با عادت‌ها در می‌پیچد و راه دیگری برایمان نمی‌گذارد، جز این‌که در پرتو بقایای این فرهنگ کهن خودمان را از نو ارزیابی کنیم. نور و روشنی و زیبایی درمانگر است، می‌تواند در برابر سلطه هر ایدئولوژی ایستاده و دوام آوَرد.

قید و بندهایی که انسان را از اصل وجودی‌اش «راستی»، «پاکی» و «سادگی» است، دور می‌کند. هیچ برتری‌جویی انسانی در این تصویر راه نیافته. آن‌چه هست، فضایی معلق بین دو جهان‌بینی است.

نور خواهی مستعد نور شو                                      دور خواهی خویش بین و دور شو »

تصویر (۲) برایم، نشانه‌ای آشناست، که با حضور مردم جان گرفته است. این نقاشی می‌تواند دلالت‌های متفاوتی داشته باشد. «اسرار نهان» درصورتی تاریخی از زیر زخم‌های التیام نیافته بیرون آمده و سرپناهی می‌جوید تا اگر بشود در جهان امروز استقرار یابد. آدم‌ها در یک برابری آزادانه ما را در مقابلِ «انسان بودگی» قرار می‌دهد. آرام آرام نگاهِ مان هدایت می‌شود به بازار و مردم و سیاهی‌ها، به سایه‌بان آویخته مغازه‌ها و آن‌چه را در خود پنهان دارد. رنگ‌های تیره در یک شلختگی فرصت وضوح ودیدار دقیق را از ما می‌گیرد. آفتاب باحضورش بر روی بقعه و روی شیروانی و سقف خانه‌ها، مجال پنهان‌کاری مضاعف را از فضا گرفته است.

در جهان رازآمیز این نقاشی گشودگی است. گشودگی روشنایی است؛ ما را با خودمان آشتی می‌دهد. ما را به انسان بودگی ِمان دعوت می‌کند.

گفتم ای جان تو عین مایی،گفت                                عین چه بوَد در این عیان که منم

بانگ آمد چه می دوی بنگر                                         در چنین ظاهر نهان که منم

دکتر سروش در مقاله «دریا و آفتاب» می‌نویسد: «وسعت دنیای هنرمندان به وسعت نمادهای آنان است. هر چه دنیای هنرمند به دنیای بیرون نزدیک‌تر و ماننده‌تر باشد. حظّ او از هنر اندک تر است، و هرچه عینیّات فراتر رود، و بر ابعاد و اجزایش افزون‌تر شود، رنگ و بانگ و صوت و صورتش دگرگونی بیشتر یابد، و هر چه رموز و نیّت و غنا و انحنای آن متفاوت‌تر باشد، شک نیست که هنری‌تر و متعالی‌تر است». در تصویر (۳ ) رنگ های خاکستری فام، اشباع‌شده در قهوه‌ای‌های دلنشین، در چشم‌اندازی از شهر، با درختان عریان، و خانه‌ها و آپارتمان‌های پُرشمار، دور و نزدیک، بی حضور انسان در قلمرویی از کوه و آسمان در سکوت خاموش یک روز زمستانی آرام گرفته است. در مشربِ عرفان مولوی منطقِ گفتن در عین نگفتن و نگفتن در عین گفتن است. سکوت و بی‌حرفی در فضای این نقاشی نشانه‌ای رازآمیز بر این وادی حیرت انگیز است. خاموشی نوعی مراقبت است که ما را به دیدن چیزی نادیدنی فرا می‌خواند. نقاش در برابر آفرینش و نیروی عظیم طبیعت لب فرو می‌بندد و خاموشی اختیار می‌کند. چگونه است که او ما را در مواجهه با یکی از اسرارآمیزترین پدیده‌های هستی در نگرش و مشاهده‌گری‌اش قرار می‌دهد؟ وجهی که به درون آدمی معطوف و در این خود ندیدن است. هر پرده‌ای کنار می‌رود و پرده‌ای دیگر آشکار می‌شود. زبان حال این اثر از راه مراقبه و مکاشفه طولانی حاصل می‌شود. مسئله، ارتباط با عالم بی حرف و صوت و گفت است: «ای خموشی مغز منی پرده آن نغز منی».

شاید دوست بدارید :

در تصویر (۴) که نمایی از میدان قدیمی شهر است، زبان نمادین، درگفتمانی چند معنایی است. در عالم تفکر، این‌ها ریشه در فرهنگ اصیل، و در ارتباط با مولفه‌های تربیت‌یافته هنرمند قرار می‌گیرد. در این باره ظریفی می‌گفت: «هنرمند یک تن دارد که به طبیعت وابسته است و یک روح که به فراطبیعت؛ با همین فراطبیعت است که او را به جاده کهکشان رهنمون می‌کند».

در این نقاشی تاریخ، معماری، زیبایی و انسان باهمند و درهمند، تا در این سپنجی سرای، مهلت پنج روزه را از آن خود کنند. چنان‌که خیام آن شاعر فیلسوف اشاره می‌کند.

«عمر دمی است؛ غنیمت دانَش. نور و سایه علاوه بر محور بی‌ثبات یا باثبات، تعادلی استعاری است. نمودی ستایش‌گرانه در پاسداشت لحظه‌هاست؛ که با درنگی از کف مان می‌رود».

آن‌چه می‌بینید؛ گوهر خود را از تخیل هنرمند می‌گیرد و آدمی را به سفرهایی در ورای زمان و مکان می‌کشاند. هرچه پیش انگاشت‌های اثر در طیف گسترده‌تری در ساختار ِ مبتنی بر جهان انسانی مطرح شود؛ بیشتر اهمیت می‌یابد. آن‌چه از لذت این نقاشی در من می ماند شوق ِدیدار دوست است که آن هم نعمت ناشناخته است.

در نمایی از میدان اصلی ( ۵ ) در نیمروز یک ماه اردیبهشتی، رنگ‌ها لایه لایه چون پوسته‌ای برتن و صورت آدم‌ها، درختان، معابر و مغازه‌ها نشسته است. بخش‌هایی از بنا با پنجره‌های بی‌مصرف چون دهلیزی فراموش شده، غبار گرفته در زیر آسمان نا آرام و نامطمئن، در سیاقیِ نیمه انتزاعی نوید بخش هیچ بهاری نیست.

هم‌پوشانی رنگ‌ها در عین سادگی به صورت تکه تکه در کنار هم ماهیت درونی شان را پنهان می‌کنند. این هم‌پوشانی در افق ناآشکارگی جای دارد. افقی که هرچه پیش می‌رویم در قامت ناساز درخت و ماشین و چیزها حضورشان مشخص است. هرکس، هر چیز، سایه‌اش را بر دوش دیگری انداخته است. هنرمند این‌جا از معمولی‌ترین چیزها بهره جسته است تا نقاشی فقط ثبت تماشایی موضوع نباشد بل مهم‌تر بهانه‌ای برای روبه‌روشدن با واقعیت زندگی باشد، تا در برابر رنج‌ها، ناکامی‌ها و ناسپاسی‌ها دوام آورد. این‌جا با موجودیتی مواجهیم که به سایه خود تبدیل شده است. در واقع آن‌چه می‌بینیم محصول نوعی روکش‌گذاری گسترده است که در کمال ناباوری وکج سلیقگی حاکم بر محیط همه چیز را پنهان و در انحصار خود کرده است. سایه‌ها چون لعاب و پوششی بر دلالت‌های اخلاقی و انسانی ما شده‌اند. نقاش در این بزنگاهِ ناهموار و بی‌روح، با هجوم رنگ آبی ِنورانی بر آن‌چه هست و پنهان‌گر است، معترض می‌شود. اما شباهت رنسانسی معماری صحنه همچون کورسوی امیدی، می‌گوید: هیچ‌چیز نباید مانع تحقق رویاهایمان باشد. نقاشی ایده‌اش را به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه در برابرمان قرار داده است. ما آن را به صورت تجربی یا آگاهانه می‌شناسیم. نیروهایی ما را به سویی می‌خواند و خوشنودمان می‌کند. این‌جا اثر فراتر از موقعیت زمان و مکان پیش می‌رود.

این نیروی شگفت در هسته درونی نقاشی چون آوایی نوازشگر برای مان گشایش ایجاد می‌کند و سخن می‌گوید: «سوی تاریکی مرو خورشیدهاست، سوی نومیدی مرو امیدهاست».

در این نقاشی (۶) نقاش ستایشگر زندگی است. ارزش زندگی در فرصتی که برای بودن و وجود داشتن دارد. رفت‌و‌آمد مردم و ماشین‌ها ذوق و طرب را از یک نمایش عینی به واقعه‌ای معنایی نزدیک می‌کند. معماری کهن، حوض پرآب وسط میدان، باغچه‌های پرگل، انعکاس باشکوهی است که چگونه شریف‌ترین و بهترین لحظات دور و برمان را ارج نهیم. معرفت به زندگی خوب میراث هنری و معنوی این نقاشی است که به صورت لایه‌های پنهان امید به خوشبختی را به ما گوشزد می‌کند؛  آن‌ها را از نو باید کشف کنیم.

ماشین‌ها در یک اسلوب کودکانه در جاهای مختلف خیابان ما را از فکر تلخی مرگ دور می‌دارد و آن را تحقیر و کوچک می‌شمارد. هرچند گفتن این حرف ساده است، اما شکست‌ها و امیدها ما را به بی‌اعتباری این جهان متوجه می‌کند. نقاش معنای زندگی را در خود زندگی جست‌وجو می‌کند. بی‌اعتنا به حوادث روزگار؛ او خودش را درگیر بازی سیاست نمی‌کند، تعلیم نمی‌دهد. بیرون از زندگی آرام و ساده مردم چیزی نمی‌جوید. گنجینه پنهان زندگی (سلامتی) را در برابرمان می‌گذارد، تا رنج‌ها و سختی‌ها ما را از پای در نیاورد. او با نیروی انگیزه بخش کار و تلاش که فرصت شکوفایی است به ما یادآور می‌شود تا لذت برخورداری از باهم بودن؛ بهره‌مند شویم و زندگی‌ای که همچنان ادامه دارد.

می‌گفت: «آب مادر است و آتش پدر است». هر کدام را کاری است و آن را کُرور کُرور فایدت است. آب مهر است و آتش عشق است. استاد در این خانه آموخت که مهربانی کند.

کودکی‌اش پایان جنگ جهانی دوم بود که با آتش و قحطی سال‌های ۱۳۲۲-۱۳۲۳ گره خورده بود. کودکی نقاش در این خانه و در محله قدیمی کُلپّا شکل گرفت. ساعت‌ها پشت این پنجره‌های چوبی می‌ایستاد و جهان آرزومندی‌اش را در طراوت بی‌نهایت سبزه‌ها و گل‌های باغ حیاط گره می‌زد. حالا آن آب و سبز و باغ و مهر مادری و عشق خانه پدری در جهان این نقاشی نمود یافته و جان گرفته است. خانه پدری  (تصویر ۷ ) با لطافت آب و سخاوت آفتاب آمیخت و در این نقاشی جاری شد. در این تصویر ما شاهد روایت عاشقانه و رهایی نقاش از تمام تعلقات امروزی هستیم. از این رو زلالیت آب و گرمای آفتاب در پرتو اشراقی ناگهانی، با هم یگانه شده و در ماه جاری می‌شود

ز آتش دل و آب دیده نقل ساز                       بوستان از ابر و خورشید است باز

او در نقاشی‌هایش ما را به سفری تسلی‌بخش در چشم‌اندازی «پیدا و پنهان» از گل‌های اطلسی، شمعدانی‌ها، نیلوفرهای پیچان و دشت شقایق‌ها دعوت می‌کند. کوچه‌های قدیمی و کاهگلی، راسته‌نجارها، پیرگُرد، جاده گنجنامه، زمستان خاکو، دشت سولان، دره مُراد بیک، جاده چشین، بهار دیویجین، امامزاده کوه، سرای میرزا کاظم، محله قاشق‌تراش‌ها و چشم‌اندازهایی از دامنه الوند پایبندی نقاش به نیروی هستی‌بخش اطراف اوست که به واسطه زمان و مکان در ناب‌ترین احساس انسانی صورت یافته است. نقاشی آن‌جا که از حالت مادی خود دور شده؛ مکان و زمان را در نوردیده و به یک شعر تصویری رسیده است. ذهنیت بر عینیت برتری جسته و حضور دل همه چیز را جاگذاشته است. مشاهده قلبی در دو نسبت حاضر می شود؛ ابتدا زمان پیدایش اثر و در نسبت دوم، لحظۀ درک و دریافت توسط مخاطب است. در این گفتمان، بی‌کرانگی روح آدمی در کرانمندی هنر و زیبایی یکی شده و ما را به سوی چیزی نایافته و متعالی هدایت می‌کند. این نقاشی‌ها در پاسداشت زیبایی است؛ تا زندگی را جای بهتری برای مان کند.

رفرنس تصویری این جُستار بر اساس کتاب برگزیده نقاشی های استاد فتوت است.

تصویر ( ۱ ) صفحه ی۲۱ تصویر (۲ ) صفحه ی ۲۲ تصویر ( ۳ ) صفحه ی۴۲

تصویر ( ۴ ) صفحه ی۲۳ تصویر ( ۵ ) صفحه ی۴۰ تصویر ( ۶ ) صفحه ی۹۵

تصویر ( ۷ ) صفحه ی۴۰ است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.