چند شهاب باقی مانده؟
*مریم رازانی
*نویسنده
گاهی شنیدن یک ضربالمثل ساده از زبان فردی عامی کارصد صفحه سفید کاغذ و آبیِ سرد خودکار را میکند. «اگر بزرگ نداری، در سایه دیواری بنشین». از بزرگانمان چه میدانیم؟
حکیم پرویز اذکایی پژوهشگر نامدار همدان و ایران در گاه ِ شکوفه باران ماوشانِ محبوبش «هست» خویش را به امانت گذاشت و روی در نقاب خاک کشید. تا بود، دشواریها به جان خرید و بیمهریها دید، اما لحظهای آهنگ رفتنش را به تأخیر نینداخت. گاه با خشمی آشکار از جماعت نادانِ مسلط و گاه با صبوریای که جز او از هیچکس ساخته نبود، ذره ذره تاریخ و جغرافیا و فلسفه را شکافت و صخره ستبری از علم و دانش به جا گذاشت که میشود تا سدهها بعد و شاید تا همیشه در پناه آن با جهل و جمود جنگید و پیروز شد. آخرین یادگار در روزهای پایانی عمر پربارشان به دوستدارانی که برای قدردانی از وی در روز جشن پایان سرایش شاهنامه گردآمده بودند، خوانش سه اثر حماسی عصر حاضر و روشنگری درباره وارونگی حماسه در دوران استبداد و اختناق بود که با وجود بیماری به رساترین شکل از عهده آن برآمدند. نیز، تعریف ساده و درعین حال جامعی از شعر که: «شعر خوب شعری است که دست کم دو بیت از آن در حافظه خواننده باقی بماند و بتواند آن را از حفظ بخواند». که نه تنها شعر بلکه هر اثری را که از جانِ آگاه مایه گرفته باشد، شامل میشود.
ماتیکان فلسفی را ورق میزنم. میخواهم از «زکریای رازی» بدانم. سی بند فلسفی رازی را در سی صفحه مقابلم مینهد. به منابع دیگر سر میزنم. یک نکته جا نمانده که هیچ، کاستی دیگران را هم جبران کرده و برغنایشان افزوده است. واژه و اصطلاح «ایرانشهری» را در خلال مطالب درک میکنم و بر نقائص آن آگاه میشوم. به مشکل پیروان فلسفه اسماعیلی با رازی واقف میشوم. در «دادشهر» ابن سینا ارتباط معنوی یک پزشک با وزارت را – که هرگز به آن فکر نکرده ام- متوجه می شوم.
«باباطاهرنامه» دلیل دلبستگی بینهایتم را به آن شوریده مقدس به خودم میفهماند. حالا میدانم دوبیتی «من آن اسپید بازم همدانی…» که تأثیری شگرف در من دارد، عالیترین تمثیل عرفانی در حق خویشتن و نیز یک تعبیر عمیق زروانی است. در ادبیات و تاریخ ادبیات است که ریشههای خودمان را درمییابیم.
از استیلای اعراب چه میدانم؟ از فتحهای اسلامی؟ وضع خراسان؟ خاستگاه فرقههای اسلامی و عقاید شیعه تا پیشگویی سرنوشت جهان؟ مردمشناسی نخستینبار در آثار چه کسی به کاررفته؟ افسانههای کهن نظیر«گیل گمش» نماد چیستند و مبیّن چه مرحلهای از مراحل تکامل نوع بشرند؟ نیز چه ارتباطی با توهمات بشر امروز دارند؟ اصولا دانستن تاریخِ هرکلمه و اصطلاح یا رسم چه گرهای را از گرههای امروزین زندگی بازمیکند؟ بیشک تمامی اتفاقات کوچک و بزرگ و حتی ناچیز گذشته در وضعیت و زیست بشر امروزی نقش داشتهاند و مثل تکههای پازل به هم مربوطند. پژوهشگران بزرگ جهان بیهوده عمر گرانمایه بر سر تحقیق و تتبع و تحلیل ننهادهاند. آموزشوپرورش تنها بخش حاضر و آماده چند دهه اخیر را به شکل فستفودی آنهم جانبدارانه در اختیار نوجوانانی که به خاطر ذهن آزاد آمادگی درک مسائل غامض را هم دارند، قرار میدهد. وقت والدین در خانه صرف آموختن همانها میشود، کتابهای اساسی و سرنوشت ساز در حصر کتابخانههای شخصی و عمومی گرفتار آمده و به همان نسبت نویسندگان آن از چشم مردم پنهان ماندهاند. نسل دوم بیش از نسل جوان نیازمند آموختن است؛ چراکه باید خطاهای نسل قبل را جبران کند و از انفصال نسل بعدی پیشگیری کند. اگر انجمنهای ادبیای مختص بررسی اینگونه آثار تشکیل شود و کتابهای بسیار ارزشمند همچون ماتیکانهای حکیم اذکایی که به زبان فارسی امروز و بدون تعقید نوشته شده بخش به بخش خوانش و درباره آن بحث شود، خدمت بزرگی به جامعه و متعاقب آن به نسل جوان و نوپا خواهد بود.
همه دانِ همدان در آخرین صحبت حضوری «آخر شاهنامه» جاویدنام اخوان ثالث را برایمان خواند. اینکه تا آخرین روزهای زندگی هنوز همچون «م. امید» نومید نشده بود، ارج مخاطبانش را بالا میبرد. میانسالی و دیرسالی در حوزه اندیشه معنا ندارد. در هر مقطعی از زندگانی میشود آموخت و برگنجینه دانش بشری افزود. بزرگانی مانند دکتر اذکایی بهرغم شناسنامه مثل صاعقه میآیند، چون شهاب میدرخشند و میروند. چند شهاب دیگر در آسمان دانش همدان و ایران مانده؟ بشناسیم، قدردانشان باشیم و بزرگ بداریم. آنها آبروی ما هستند. ملت فستفودی قدرت پایداری در برابر هجوم بیگانگان را ندارد. کشورگشایی از آغاز عصر جدید دیگر با لشکر و توپ و تانک نیست. لشکرها اکنون مجازی و ناشناسند. با سلاح کلمه میجنگند. باید جنگیدن در عصر حاضر را آموخت. بدون آگاهی از داشتههایمان، قادر به رویارویی نیستیم. «آخر شاهنامه» اخوان را اگر خواستیم بخوانیم، از داستان رستم فرخزاد و جنگ قادسیه شاهنامه فردوسی آغاز کنیم. از «ماتیکان کتابگزاری»، «ترقی زیگزاگ» را در محافل بخوانیم. مظاهر سهگانه وحدت یعنی «وحدت طبیعت»، «وحدت علم» و «وحدت بشریت» را بشناسیم و بشناسانیم. «دقیانوس» بیمرگ نیست.