بیورترشی همدانی

0

*احسان فکا

*نویسنده

– سلام

– خوبی؟

نوشت خوب است. منم خوبم. جواب همیشگی‌ مینا بود به علاوه‌ چند جواب دیگر. یعنی جواب سلامش، سلام مادر بود. حتی اگر جواب سلام مهناز خانم، همسایه‌ همیشه‌ در حال پژوهش روبرو را می‌داد که خود مهناز خانم هم مادر دو پسر دوقلوی شیطان‌ بود.‌ جواب بعدی‌اش  خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر بود. مثلا اگر می‌پرسید شما خوبی و طرف بی‌تعارفی می‌کرد و می‌گفت نه مینا خانم.‌ کمرم شکسته زیر فشار زندگی.‌ جواب می‌داد خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر. بعد از طرف می‌پرسید خب چه خبر و جوابِ ثابت مادر خیلی هم خوبه بود. طرف می‌گفت خبر خبر ویرانی، خبر مریضی جواب می‌شنید‌ خیلی هم خوبه. حمید آقا چطورن سوال بعدی بود و بخش اول سوال جابه‌جا می‌شد برای آدم‌های مختلف و حمید برای مثال می‌شد محمود.‌ اگر جواب این بود که حمید دور از جان شما رفت زیر تریلی ماک هجده چرخ جواب مادر باز همین بود.‌ خب سلامش برسون.

مامان.

دستور بیور ترشی

جواب آمد بنویسم یا صدا ضبط کنم؟ دکمه‌ کناری رو باید نگه دارم و ول کنم دیگه؟

و اگر جواب نوشتن بود هم مینا خانم کاری را می‌کرد که خودش می‌خواست. این بار می‌خواست بنویسد.

دستور تهیه‌ بیورترشی

سلام

۱-فلفل‌هارو دوتا سوراخ می‌زنیم.

۲-بعد از شستن سه دقیقه تو آب می‌جوشونیم (ممکنه تغییر رنگ نده همون سبز بمونه).

۳-بعد از جوشاندن در لگن آب سرد می‌ریزیم و تا ۲۴ ساعت هر دو الی سه ساعت آب فلفل‌ها را عوض می‌کنیم.

۴- بعد از ۲۴ ساعت به نسبت یک سوم آب دوسوم سرکه را روی حرارت می‌گذاریم، وقتی جوشید فلفل‌ها را در آن ریخته و بعد از جوشیدن دو دقیقه زمان می‌دهیم. بهتره آهسته فلفل‌ها هم زده شود تا همه جای آن جوش بخورد.

۵-بعد از خنک شدن در شیشه ریخته و روی آن سرکه می ریزیم (البته من سرکه و آب نمک می‌ریزم).

 

– بیورترشی مال همدانه. جای دیگه عمل نمیاد. کانادا که فکرشم نکن عمل بیاد هر چند کانادا سرده همدانم سرده.

این‌ها را نوشت. مینا نوشت. مینایی که چهل سال بود نگرانِ سرما بود و حالا به نگرانی‌هایش نبودِ  بیور هم اضافه شده بود.

تا پنجره را زد در زدند. مهناز خانم چادرش را به دندان گرفته بود و دوقلوهایش نقاب مرد عنکبوتی زده بودند و با تفنگی که گلوله‌اش از جنس نور بود به هم شلیک می‌کردند. مهناز خانم در این دو ماهه که آمده بودند حجابش سفت‌تر شده بود. شوهرش ایرج‌آقا را فقط یک بار دیده بود.

اومده دوره‌ هواپیما ببینه. ما رو هم آواره‌ مملکت غریب کرده.

این جمله‌ها را مهناز خانم هر پنج دقیقه یک بار می‌گفت.‌ به فارسی هم می‌گفت و به همسایه‌های خونسرد کانادایی.

– خوبید آقا احسان

– ممنون. نه زیاد. یعنی اصلا خوب نیستم این روزا

-خب خدا رو شکر

– کار و بار خوبه؟

– افتضاح.

– خب الحمدلله

– مادر چطورن؟ میناخانم؟

آهی در دلش کشید.

–  خوب نیست زیاد. کمرش اذیتش می‌کنه ولی خب بروز نمی‌ده.

–  خیلی عالی. خیلی خوب. سلامش برسون

مهناز خانم کیسه‌ بیورهای تازه از سفر برگشته را گرفت سمتش.

سهمش را می‌خواست. یک شیشه‌ کوچک کافی بود.‌ ایرج آقا دوست داشت کنار زرشک‌پلو با مرغ بیورترشی باشد. بچه‌ها اما پیتزا دوست داشتند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.