عمری زیستن در شهر امنِ اقلیت‌ها؛ همدان

گفت‌وگو با «بنیس سام» عکاس همدانی

مردم همدان هیچ برخورد بدی با اقلیت‌های مذهبی نداشتند. مثلا تفکیک قائل باشند که مثلا ایشان ارمنی است یا مسلمان است. اتفاقا خیلی هم به من احترام می گذارند. مثلا گاهی می‌بینم که خیلی در اتوبوس یا جاهای دیگر به من احترام می‌گذراند و بعد متوجه می‌شوم آن‌ها روزگاری شاگردانم بوده‌اند. خب این احترام هم برای من خیلی مهم و ارزشمند است.

0

*حسین زندی

*روزنامه‌نگار

«بنیس سام»  متولد همدان است. او از هنرمندان آسوری این شهر محسوب می‌شود که در حوزه‌های عکاسی، تئاتر و ترجمه، آثار زیادی خلق کرده است. سام از نخستین عکاسان هنری همدان به شمار می‌آید. این گفت‌وگوی صمیمانه با حضور «علی اصغر طاهری» هنرمند و دوست بنیس سام انجام شد. سام در این گفت‌وگو از زندگی در همدان می‌گوید:

  • آقای سام از آغاز زندگیتان شروع کنیم، شما در چه سالی و کجا متولد شدید؟
    من متولد سال۱۳۱۱ در همدان هستم. پدرم شموییل سام بود.
  • ظاهرا پدر شما دندانپزشک بودند و اهل ارومیه سرگذشت پدر شما چطور بوده است؟

بله پدرم متولد و اهل ارومیه بود و برای تحصیل به مرکزی در قزوین آمد. مرکزی که نامش در خاطرم نیست. به انگلیسی‌ها یا آمریکایی مربوط می‌شد و در آن‌جا به تحصیل در رشته دندان‌پزشکی مشغول می‌شود. در کل از نظر شخصیتی بسیار بسیار آدم پاکی بود. بسیار عجیب آدم پاکی بود. اسم پدر هم شموئیل سام بود. این را هم اضافه کنم؛ هنگام زندگی در ارومیه در روستایی مربوط به آشوری‌های آن جا زندگی می‌کرده است و بعد هم که به همدان مهاجرت کردند.

  • خب علت این که پدر به همدان آمدند چه بود؟

احتمالا به خاطر فقر شدید و اختلافات قومی‌ای بوده که در زادگاه پدر وجود داشته است.

  • از تعداد مهاجران آشوری به همدان اطلاعاتی دارید؟

من اطلاعی از تعداد دقیق آن‌ها ندارم. اما می­دانم عده­ای به همدان آمدند، عده­ای هم به عراق و جاهای دیگر مهاجرت کردند. در واقع آن­ها مهاجرت نکردند و رانده شده بودند البته بعدا هم در جنگ دوم جهانی شرکت کردند.

  • گفتید پدر شما در مرکز آمریکایی‌ها دندان‌پزشکی خواند. بعد از تحصیل در آن‌جا چه کرد؟

پدر که در قزوین دندان‌پزشکی را آموخت، بعدا به تهران رفت و از دانشگاه تهران مدرک و گواهی دریافت کرد. بعدها هم در همدان مطبی در خیابان بوعلی باز کرد. البته خیابان بوعلی هنوز به شکل امروزی‌اش نبود.  آن زمان هم هرکسی دیپلم می‌گرفت معمولا در شرکت نفت استخدام می‌شد. من هم برادری داشتم که وقتی دیپلم گرفت، رفت در شرکت نفت و در قسمت پخش یخ شروع به فعالیت کرد. من هم دیپلم که گرفتم، رفتم شرکت نفت و بعدا به‌خاطر این که سربازی نروم، سعی کردم وارد دانشگاه شوم که همین‌طور هم شد.

  • قبل از پرداختن به این موضوع، لطفا از این که کدام مدرسه رفته‌اید، بگویید؟

من دوران ابتدایی را در دبستان الوند بودم و دبیرستان را در دبیرستان پهلوی گذراندم. ریاست دبستان الوند برای رابی اسحاق و مسیحی‌ها بود. و یادم هست که آقای راستی ­دوست و آقای آرامی از معلم‌هایمان بودند. ترکیب مذهبی بچه‌ها هم این‌طور بود که هم مسلمان بودند و هم مسیحی‌ها در این مدرسه تحصیل می‌کردند و مشکلی هم با هم نداشتند.

  • در دوران مدرسه موسیقی هم تدریس می­کردند؟

نه زمان ما موسیقی نداشتیم.

  • فعالیت هنری در دوران مدرسه شما چگونه بود و شما چطور به هنر علاقه‌مند شدید؟

بعد از اتمام دوران مدرسه، وقتی که یک‌سال در شرکت نفت کار کردم به علت مسائل مربوط به نظام وظیفه تلاش کردم، وارد دانشگاه شوم و واردانشگاه هم شدم. البته بعدها هم حدودا یک هفته سربازی رفتم و بعد از یک هفته معاف شدم. در دانشگاه هم رشته ادبیات انگلیسی را انتخاب کردم و مشغول به تحصیل شدم. من به دلایلی از وقت نام‌نویسی در دانشگاه جا مانده بودم و دانشگاه دیگر نام‌نویسی نمی‌کرد و به همین خاطر به دانشگاه تبریز رفتم. ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تبریز به اتمام رساندم.  بعد هم برای کار و استخدام آن‌قدر فضا باز بود که گفتند هرجا می‌خواهی برو کار کن.

  • چه شغلی انتخاب کردید؟

من تدریس را انتخاب کردم و معلم شدم. بعدها هم در آزمون بورسیه قبول شدم و در حدود سال ۱۳۵۶ به آمریکا رفتم و دو سالی هم در آن‌جا مشغول تحصیل بودم. بعد از بازگشتن از آمریکا مشغول تحصیل در دانشگاه بوعلی شدم. بعد هم به صورت مکاتبه‌ای رشته­ اتومکانیک را خواندم شهریه این رشته را هم برادرم می‌داد که در آمریکا زندگی می‌کرد.

 

  • در آمریکا عکاسی یاد گرفتید؟

نه. شخصی در همدان  به نام یوتامِ عکاس که تحصیل کرده مسکو بود و گرافیست بود. محل کارش روبه‌روی قنادی مینا اول ذورالریاستین بود. در کل آدم خیلی با استعدادی بود. پیش این شخص علاقه‌مند به عکاسی شدم. رفیقی هم داشتم در لندن که به کمک او به صورت مکاتبه‌ای رشته عکاسی را تحصیل کردم و تمام کردم. این اتفاق در اواخر دهه ۴۰ دورانی بود که معلم بودم.

  • اطلاعی از این‌که در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ چند نفر آسوری در همدان داشتیم؟

تا آن‌جایی که من می­دانم می­گفتند حدود هفت هزار نفر مسیحی داشتیم که شامل ارمنی‌ها هم بودند. آن‌ها حوالی خیابان شورین (سرقلعه) زندگی می­کردند و ما حوالی فروشگاه فرهنگیان و معروف به «کوچه فرنگیا» زندگی می­کردیم.

  • کلیسا را شما ساختید؟

نه فکر می­کنم این کلیسا را موسیونرهای آمریکایی ساخته باشند. در واقع مبلغین مذهبی آمریکایی که در همدان و ایران رفت و آمد داشته­اند ساخته باشند.

  • آن موقع کلیسا می‌رفتید؟

بله کم و بیش می­رفتیم.

  • تعداد ارامنه از آسوری‌ها بیشتر بود؟

بله آن‌ها تعدادشان بیشتر بود. که گفتم کجا زندگی می­کردند و برای مثال ویگن خواننده آن‌جا زندگی می­کرد و با برادرم دوست بودند.

  • از ویگن خاطره‌ای هم دارید؟

نه چون سن و سالش بزرگ‌تر از ما بود.

شاید دوست بدارید :
  • از کارو چطور؟

خودش را ندیده بودم اما کم و بیش کتاب‌هایش را خوانده­ام.

  • خانواده‌هایی از ارامنه، که از همدان کوچیده‌اند یکی از آن‌ها خانواده آقای آلبرت کوچویی بوده. از این خانواده‌ها شناختی دارید؟

ببینید گفتم زیاد تماس و ارتباطی با دیگر خانواده‌ها نداشتیم. البته اسمشان را شنیدم اما خب تماسی نداشتیم.

  • از کوروش ابراهیمی بگویید؟

کوروش ابراهیمی هم از خانواده­های طبقات پایین و از نظر اقتصادی هم ضعیف بودند. برادرش رادیوسازی و تعمیر رادیو داشت که وضعش بد نبود. فکر می­کنم طوری نبود که خیلی از نظر موسیقی مهم و تاثیرگذار باشد.

  • از آسوری‌ها آدم که مهم باشد چه کسانی بودند کسی را می‌شناسید؟

همان آقای رابی اسحاق که مهم‌ترین شخص بود. غیر از ایشان هم به‌نظرم سارگون سورن هم بود که آهنگساز بود و یکی هم شورگا بود که ویولن می‌زد و البته این­ها بیشتر مهاجرانی بودند که از روسیه به این‌جا آمده بودند.

  • آشوری‌ها چند بار به همدان مهاجرت کرده‌اند؟

فقط یک بار قبل از جنگ جهانی اول بود که به همدان مهاجرت کردند.

  • مقداری هم راجع به بازیگری صحبت کنید؟

در مورد تئاتر هم من با ارشاد رابطه داشتم. برای نوشتن نمایشنامه و چیزهایی از این قبیل. خاطرم هست نمایشنامه­هایی هم نوشتم که البته آن­ها در خاطرم نیستند اما با عاشورپور و عباس شیخ بابایی کارهایی ­کردیم.  قبل از انقلاب هم در دوران دبیرستان با بچه ها تئاتر کار می­کردیم.

  • آقای سام چند بار ازدواج کرده­اید؟ چند فرزند دارید؟

من دوبار ازدواج کرده­ام که در ازدواج اوّلم سه سال با هم زندگی کردیم و بعد طلاق گرفت و رفت آمریکا. همسر دومم الان در تهران است و با دختر کوچک­ترم زندگی می­کند. اولین فرزندم سال ۴۴ به دنیا آمد و پزشکشد. البته بعدها متاسفانه در یک تصادف فوت کرد. دختر دومم متولد سال ۴۶ است که پرستاری خواند و بعد از این‌که خواهرش دچار آن حادثه شد، خانه‌نشین شد و با مادرش زندگی می­کند.

  • خودتان به کدام نویسنده علاقه دارید؟

به شدت به فیودار داستایفسکی.

  • موسیقی چطور؟

موسیقی هم آهنگ‌های ملو و آرام را دوست دارم و موسیقی ایرانی را خیلی کم گوش می­دهم در واقع علاقه‌ای ندارم.

  • آقای سام شهروندان آشوری در همدان چه تاثیری در فرهنگ همدان داشتند؟ البته یکی از مهم‌ترین تاثیر مسیحیان در ترویج کارهای فنی در همدان است؟

فکر می­کنم جنگ دوم جهانی که شروع شد، آمریکایی­ها در کیلومتر ۱۵ جادۀ تهران کمپی ایجاد کردند و این‌ها تعدادی راننده را استخدام کردند. این نشت فرهنگی کم کم از آن‌جا شروع شد. یکی از عوامل مهم در توسعه حمل و نقل عمومی همدان از این‌جا شروع شد. برخی شغل­های فنی در حوزه خودرو هم از این‌جا شروع شد. این اقلیت توانستند کمی در رشته عکاسی هم تاثیر بگذارند. در مورد موسیقی هم این را بگویم که، موسیقی کار کردن آن زمان دشوار بود. اولا که ساز و وسایل موسیقی سخت گیر می­آمد. در واقع اصلا ساز و آلات موسیقی نبود یا به سختی پیدا می­شد. فرهنگ مسلط هم این طور نبود که به موسیقی اهمیت بدهند، پدر خود من هم فقط به درس من اهمیت می­داد. این تصور که فکر کنید آشوری­ها موسیقی و عکاسی را واردهمدان کردند، بنظر من غلط است.

  • اما سازی مانند پیانو در کلیساها و مدرسه های شما وجود داشت؟

شما ببینید در مدرسه الوند آقای رابی اسحاق، این موسیونرهای (مبلغ­های مذهبی) آمریکایی بودند که پیانو به شهر آوردند و گرنه آشوری­ها هم مانند دیگر شهروندان همدان اصلا توان مالی خریدن پیانو را نداشتند. اما در مورد عکاسی همدان، مشوق عکاسی کردن من هم همین آقای یوتام بود که اگر نبود خب مشوق عکاسی نداشتیم. در مورد موسیقی باز اضافه کنم که ویگن وقتی از همدان رفت و وارد تهران شد، رشد کرد. به جز  شورگا  نامی که از روسیه آمده بود و ویالونیست بود دیگر کسی نبود که ساز بلد باشد. شما نگاه کنید ان‌قدر کمبود وجود داشت برای مثال، خبری از بستنی نبود! آشوری­هایی که بعد از انقلاب ۱۹۱۴ از روسیه گریخته بودند آن­ها اطلاعاتی در مورد بستنی داشتند اما به صورت عمومی چنین چیزی اصلا وجود نداشت، یا مثلا اگر پخت سنگک در آن زمان را ببینید، نانواها با چوب، حرارت لازم را برای پخت سنگک فراهم می­کردند. خب در واقع گازکشی یا چنین چیزی وجود نداشت.

  • این کسانی که اشاره کردید رانندگی یاد گرفتند، چطور و از چه کسانی رانندگی را یاد گرفتند؟

رانندگی را آمریکایی­هایی که در چند کیلومتری همدان کمپ زده بودند به این­ها یاد دادند.

  • آقای سام اغلب آشوری­های همدان از این شهر مهاجرت کرده­اند؛ در حال حاضر چند نفر آشوری در این شهر داریم؟

الان شاید ده، بیست نفر مانده باشد. علت این هم که من در این جا ماندگار شدم، نسبت به کسانی که از این‌جا مهاجرت کرده­اند شاید به این دلیل باشد که از نظر مالی به دلیل شاغل بودنم و چیزهایی از این دست نیازی به مهاجرت به شهری بهتر یا متفاوت­تر را نداشته­ام .

  • جدای از این، خود همدان برای شما چیزی داشت که شما را در همین شهر نگه دارد؟

بله برای من عجیب است که مردم همدان هیچ برخورد بدی با اقلیت­های مذهبی نداشتند. مثلا تفکیک قائل باشند که مثلا ایشان ارمنی است یا مسلمان است. اتفاقا خیلی هم به من احترام می گذارند. مثلا گاهی می­بینم که خیلی در اتوبوس یا جاهای دیگر به من احترام می­گذراند و بعد متوجه می­شوم آن­ها روزگاری شاگردانم بوده­اند. خب این احترام هم برای من خیلی مهم و ارزشمند است.

 

  • اگر بخواهید احساساتان را نسبت به شهرمان، همدان، شرح بدهید چه چیزی می­گویید؟

در شهرهای مختلفی از جمله برخی ایالت­ها و شهرهای آمریکا زندگی کرده­ام مانند نیویورک، لوس آنجلس و امثال این‌ها، هر گلی بوی خود را دارد و نمی­شود این‌جا را با آن‌جا مقایسه کرد. این که بخواهید، بدانید من در این‌جا لذت می‌برم یا آن‌جا، باید بگویم ابدا این‌جا با آن شهرها برای من فرقی ندارد. به‌نظرم تفاوت یا حس خاصی بین این شهرها وجود ندارد. حتی در حقیقت به‌نظرم همدان به جزء جزئیاتی، با تهران یا اهواز و اصفهان تفاوت خاصی نمی­کند. خیلی از شهرها را گشته­ام. لطف خاصی در این‌جا یا آن‌جا بودن وجود ندارد. گاهی فکر می­کنم کسانی که چیزی از نظر مالی نداشته­اند از همدان مهاجرت کرده­اند، مثلا رفتند تهران که وضعیت زندگی‌شان را بهبود ببخشند. در پایان می­خواهم اضافه کنم که تنوع، وجود یا اصالت و لذت، سه چیزی است که انسان از آن ساخته شده است. من نیز خودم را شامل همین سه بخش می­بینم. اما شاید بسیاری از قوانین بشری به من اجازه برخورداری از خیلی از لذت‌ها را ندهد.

  • این روزها چه می‌کنید؟

این روزها هم بیشتر مشغول مطالعه و استفاده از تنهایی خویش و فکر کردن به چنین مسائلی هستم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.