در نیمروزی تابستانی

*نادر هوشمند در نیمروزی تابستانی که صافی آسمانش یادآور بلور ناب بود و روشنی بی حد…

باغچه مش‌ممد

*احسان فکا *نویسنده تمام زمین‌های اطراف خانه‌ پدری را مزرعه گرفته بود. مش‌ممد کپری داشت و…

سفر

*احسان فکا *نویسنده گلدونا رو جمع کرد، همه رو داد به خاله‌ ناهید؛ همسایه‌ دیوار به…

پسرِ کوه

*مینا احمدی پارسا تمام شب را رانده بودیم سمت کوه. تمام تپه‌ها را چند بار دویده…

یادِ پدر

*حسن رازانی صدایش – دورگه و دلنشین-  منشور ایست بود در دوراهی خاطره. ایستادم. از کوه‌ها…

بالای خانه کبوترها

  *احسان فکا *نویسنده احمد پیراهن خاکستری‌اش را انداخت روی شانه‌هایش، روی باندی که از شانه‌اش…

سرنوشت لاله‌های واژگون

*احسان فکا *نویسنده به کمرم نه، به سرنوشت چمن‌زار خود روینده‌ دشت‌میشان، به شقایق‌هایش فکر می‌کردم…

مترسک

*فاطمه اندربای من تنها مترسک آن حوالی بودم که بلد نبودم، مانع شوم تا کبوترها دانه…

واسکازین

*احسان فکا *نویسنده به صابر می‌گویم واسکازین را هم عوض کنیم. می‌گوید خوب بریزم می‌گویم خوب…

گنجه‌ طوقی‌ها

*احسان فکا *نویسنده برای خودش از سر گذر ماهی خرید. به‌ جوانک ماهی‌فروش گفت دو کیسه‌اش‌کند،…