مرور برچسب

داستانک

سماور اطمینان

*احسان فکا *نویسنده گفت لیلی جان. یه دونه ورشو برات میارم. نوئه. آب نرفته توش لیلی چشم‌هایش را دوخت به موکت چرکتاب که از ریشه‌های زرد شده‌ فرش بیرون زده بود.…

تفنگ بادی

*احسان فکا *نویسنده هیچ وقت نداشتش. در دسته‌ دوم بود. دسته‌ پسربچه‌های هفت‌ساله‌ای که حق داشتن تفنگ بادی پنج و نیم نداشتند.‌ دسته‌ اول گاهی گنجشک‌ها را می‌زدند…

تمثیل باغ جادو

در ساعت دو بامداد، باد شدیدتر می‌شود و باران، به علت یورش سرمای ناگهانی، به تگرگ بدل می‌شود و باغ جادو را چنان گلوله باران می‌کند که کمتر گیاهی از آسیبش در امان…

قنادی کیک طلایی

*احسان فکا *نویسنده داخل پاکت کاغذی به هم می‌خوردند. گاهی خامه‌‌ها خود را می‌رساندند به دیواره‌ کاغذی، از فشار یا تکان‌های دست ابراهیم. آن طرف پاکت گله به گله…

لانه گنجشک

*احسان فکا *نویسنده بالای سرش بال بال می‌زد. از ملایر راه افتاده و جوکار را که رد کرده بود. هوس چای رهایش نکرد. باید کنار ‌می‌زد. به تک درخت روبرو نگاه کرد. تک…

بیورترشی همدانی

*احسان فکا *نویسنده - سلام - خوبی؟ نوشت خوب است. منم خوبم. جواب همیشگی‌ مینا بود به علاوه‌ چند جواب دیگر. یعنی جواب سلامش، سلام مادر بود. حتی اگر جواب…

مطبخ

*احسان فکا *نویسنده سیب زمینی‌اش نه خیلی درشت باشه نه خیلی ریز. آب پزش می‌کنی با پوست، بعد می‌گذاری خنک می‌شه. بعد پوست‌شو با حوصله بگیر. تأکید کنم با حوصله…