مرور برچسب

داستانک

خانه‌‌ی ابری

*احسان فکا *نویسنده لنگ می‌زد. یک کیسه‌ سیاه‌پر در دست چپ داشت، یک کیسه سیاه‌پر در دست راست داشت. لنگ زدنش انگار از زانوی راست بود‌. صدای ماشین را در خیابانی…

در راه همدان

*احسان فکا *نویسنده می‌ترسید نگاه‌شان کند. به بیست کیلومتری همدان که می‌رسیدند، بینی جن‌ها انگار بودند. مدور و بلند بالا، دایره‌شان از پایین فراخ بود و به بالا…

زرد قناری

*احسان فکا *نویسنده ایستاد. با چراغ‌هایش‌چشم در چشم شد. دور چشمِ چراغ‌ها خاکی بود. دوده گرفته بود. مثل خود میرعلی که آب مروارید را عمل کرده بود، سه روز بعد لز…

درخت پاییزی

*احسان فکا *نویسنده بار نمی‌داد. دوستش نداشتند. نه ناصر و نه فخری نه بهرام که در و همسایه دایی صدایش می‌کردند.‌ نه مهری و نه مرضیه و نه شادی که شادی نه اسمش…