مرور برچسب

داستانک

برای روز مبادا

*احسان فکا *نویسنده اولین بار یادم نیست کی صداشو شنیدم. تشنه بودم. مادر می‌گفت اون موقع شش سالت بود. اولین بار بود که سرمو برگردوندم سمت صداش. تمام سر و صورتش…

انتظار از جنس امید

*فاطمه چهاردولی *پایه یازدهم، عضو پژوهشسرای پروفسور حسابی روزها می‌گذرند، هفته‌ها می‌دوند و جای خالی‌شان را به ماه‌ها می‌دهند، ماه‌ها خسته می‌شوند و یک سال…

مشتاق بهار

*احسان فکا *نویسنده کوزه نباید لعاب داشته باشد. نباید خیلی هم بزرگ باشد. جوراب باید پوست کاغذی و نازک باشد، بنشیند روی کوزه رنگ خاکی‌اش را سیاه کند. بعد دانه‌…

پیراهنِ آهاردار

*احسان فکا *نویسنده یقه‌اش چروک بود. ساعدش درد می‌کرد. لامپ شصت برای اتاق چهار در چهار  کم بود. چهارپایه زیر پایش می‌لرزید و شاهد، پسر زینت بدقولی می‌کرد و…

قرقی شاپر بریده

*احسان فکا *نویسنده ایستاده بود وسط میدان‌، همدان میدان زیاد داشت اما میدان میدان بود. وسط شهر که شش پسرش روبرویش ایستاده بودند. بوعلی، تختی، باباطاهر،…

بی‌تفنگ

*احسان فکا *نویسنده پنجاه هزار تومان برگرداندند. شاگرد اول دانشگاه شده بودم. تخفیف شهریه دادند شد پنجاه هزار تومان چک بانکی. از هفت سالگی تا به امروز برای خرید هر…